حقيقت وحى نبوى و نقد تهمتها

حقيقت وحى نبوى و نقد تهمتها

حقيقت وحى نبوى و نقد تهمتها

آيه‏اللّه‏ العظمى جعفر سبحانى

چكيده

اين نوشتار، ضمن بيان حقيقت وحى به بررسى تهمت‏هاى ناروائى مى‏پردازد
كه معاصران نزول وحى و كليسائيان تا عصر حاضر، اظهار كرده و كوشيده‏اند
قداست و حقيقت وحى را خدشه‏دار كنند و در نتيجه ارتباط پيامبر گرامى اسلام
را با مبدء وحى منكر شوند. نكته مهم اين است كه توجيه‏ها و تفسيرهاى
غلطى كه ارباب كليسا مطرح مى‏كنند، چيزى جز تكرار همان تهمت‏هاى
ناروائى كه معاصران مطرح كرده‏اند، و قرآن به آنها پاسخ گفته، نيست. در اين
نوشتار، پاسخهاى كوبنده‏اى به منكران وحى و ايرادات آنها داده شده است.

واژگان كليدى: وحى، نبوت، جنون، كهانت، معجزه.

شخصيت اشخاص را مى‏توان از زير نقاب فحش‏ها و تهمت‏ها و ناسزاهاى دشمن ارزيابى
نمود. دشمن پيوسته براى گمراه‏كردن توده‏ها مى‏كوشد تا حريف را با مطالبى متهم سازد كه
براى جامعه ولو يك در هزار، قابل قبول باشد تا بتواند با نشر اكاذيب و پخش مطالب دروغ و
بى‏اساسِ خود، طرف را متهم ساخته و تا آن‏جا كه مى‏تواند از آبرو و حيثيت او بكاهد. دشمن
دانا مى‏كوشد نسبت‏هايى به رقيب خود بدهد كه يك طبقه مخصوص، آن را باور كرده يا لااقل
در صدق و كذب آن ترديد كنند؛ ولى از دادن نسبت‏هايى كه هرگز به شخص نمى‏چسبد و
سنخيتى با روحيات و رفتار و كردارِ روشن او ندارد خوددارى مى‏كند؛ زيرا در اين صورت درست
نتيجه معكوس خواهد گرفت.

در اين نقطه، مورخ و محقق مى‏تواند از پشت اين دروغ‏ها و تهمت‏ها قيافه واقعى طرف را
بخواند و موفقيت اجتماعى و روحيات او را ولو از ديدگاه دشمن به دست آورد؛ زيرا دشمن
بى‏باك و نترس، در نثار تهمت ـ كه به نفع او تمام مى‏شود ـ كوتاهى نمى‏كند و از حربه برنده
تبليغ ـ تا آن جا كه فكر و درايت و موقع‏شناسى او اجازه مى‏دهد ـ حداكثر استفاده را مى‏كند؛ و
اگر هيچ‏گونه نسبت ناروايى به او ندهد، از اين لحاظ است كه دامن وى از آن نسبت‏ها پيراسته
بوده و جامعه، خريدار آن نبوده است.

صفحات تاريخ اسلام را ورق مى‏زنيم. مى‏بينيم كه قريش با آن عداوت و كينه‏توزى
فوق‏العاده كه داشتند  مى‏خواستند به هر قيمتى شده كيان نوبنياد اسلام را فرو ريزند، و از
شخصيت و مقامِ آورنده آن بكاهند، مع‏الوصف نتوانستند كاملاً از حربه «تهمت» استفاده كنند.
آنان با خود فكر مى‏كردند چه بگويند؟ آيا بگويند او خائن است؟ در صورتى كه آن روز
امانت‏هاى گروهى از خود آن‏ها در خانه او بود و زندگى شرافتمندانه چهل ساله‏اش وى را در
نظر همه، امين جلوه داده بود. او را به شهوت‏رانى متهم سازند؟. چه‏طور اين سخن را به زبان
آورند. با اين‏كه او زندگى خود را در دوران جوانى با يك زن نسبتا مسن آغاز كرد و تا
پنجاه سالگى با همان همسر بسر برد.

با بررسى تهمت‏هايى كه قرآن از معاصران پيامبر، پيرامون نبوّت و وحى و كتاب وى نقل
مى‏كند دو چيز به خوبى روشن مى‏گردد:

1. دشمنان وى نقطه ضعفِ روشنى در زندگى او پيدا نكردند تا به آن استناد جويند و
صلاحيت او را براى ارشاد و هدايت مردم نفى كنند. هرگز نتوانستند او را به تجاوز به اموال و
نفوس متهم كنند. نتوانستند بگويند او وقتى و يا روزگارى به دنبال هوس‏رانى جنسى بوده و
پاسى از عمر خود را در اين راه گذرانده است.

دهان دشمنان نسبت به اين تهمت‏ها كاملاً بسته بود و از انديشه كسى نمى‏گذشت كه
ادعاى نبوّت و رهبرى او را از اين راه باطل سازد؛ بلكه پيوسته مى‏كوشيدند كه از تهمت‏هايى
استفاده كنند كه با طهارت و پاكى و تاريخى زندگى او منافات نداشته باشد.

آنان چنين مى‏انديشيدند كه هرگز منافات ندارد كه فردى يك عمر با پاكى زندگى كند و
سرانجام مجنون و ديوانه گردد و بر اثر جنون، ادعاهاى بى‏اساس نمايد.

هم‏چنين مانع ندارد كه فردى پاسى از عمر خود را در خوبى و نيكى بگذراند و سرانجام از
صميم دل به نام نبوّت، براى نجات قوم خويش از كتاب‏هاى ديرينه مطالبى را اقتباس كند و
آن را در بهترين عبارت بريزد و مردم را براى عمل به آن دعوت كند و هم‏چنين...

در تمام تهمت‏ها و ناسزاهايى كه مشركان نثار او مى‏كردند، اين نكته به خوبى به چشم
مى‏خورد و خواننده گرامى با خواندن اين بخش، به اين نكته توجه خواهد داشت. ديگر نيازى
ندارد كه در نقل هر تهمتى به اين نكته توجه دهيم.

2. تمام توجيه‏ها و تفسيرهايى كه از طرف نويسندگان مسيحى درباره وحى و نبوّت او
انجام مى‏گيرد، چيز تازه‏اى نيست و همه اين توجيه‏ها و تفسيرها  در عصر رسالت موجود بود
و دشمنان وى آن‏ها را در محافل و مجالس خود انتشار مى‏دادند و از اين راه مى‏خواستند جلو
نفوذ آيين او را كه در حال رشد بود بگيرند.

جاى گفتگو نيست كه قرآن و آيين حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در آغاز رسالت، جاذبه شگفت‏انگيزى
داشت و افراد داراى فكر سالم و دور از تعصب‏هاى جاهلى با شنيدن آياتى چند، تحت تأثير
قرآن او واقع شده بى‏اختيار به گروه مسلمانان مى‏پيوستند.

نه تنها افراد بى‏غرض و مرض تحت تأثير قرآن واقع مى‏شدند، بلكه افراد مغرض و
متعصب نيز از شنيدن آيات قرآن لذت غير قابل توصيفى مى‏بردند و همگى در دل اذعان
داشتند كه اين نوع سخن گفتن از توان انسان‏هاى سخن‏ساز و گويندگان فصيح و بليغ بيرون
مى‏باشد؛ زيرا در آيات قرآن، شيرينى توأم با زيبايى خاصى مشاهده مى‏كردند كه هرگز در
سخنان پيشينيان و معاصران وجود نداشت.

وليد بن مغيره حكيم و سخن‏ساز عرب، با عداوت خاصى كه با پيامبر داشت آياتى چند از
او شنيد و نتوانست احساس و برداشت خود را از شنيدن آيات قرآن مخفى و پنهان بدارد.  لذا
وقتى كه از او نظر خواستند، گفت من از محمد سخنى شنيدم كه شبيه سخن انس و جن
نيست. شيرينى خاصى دارد و زيبايى مخصوصى. شاخسار آن پر از ميوه و ريشه‏هاى آن
پربركت است و هيچ سخنى از آن والاتر نيست.[1]

عتبه يكى از سخنوران قريش و از افراد برجسته آن گروه به شمار مى‏رفت. وى پيش
پيامبر رفت تا از طريق پيشنهادهاى مادى او را از تبليغ آيين يكتاپرستى منصرف سازد. وقتى
سخنان عتبه به پايان رسيد، پيامبر سى و هفت آيه از آيات سوره «فصّلت» را خواند و سجده
كرد؛ سپس سر از سجده برداشت و گفت: سخنان خدا را شنيدى؟ عتبه به اندازه‏اى مجذوب
قرآن شده بود كه قدرت سخن گفتن از او سلب شده. وقتى به سوى قريش برگشت گفت: به
خدا سوگند سخنى از محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. اما سران قريش
گفتار او را رد كردند و گفتند: تو مسحور سخنان محمد واقع شده‏اى![2]

ما در اين‏جا نمى‏خواهيم وارد اين موضوع شويم زيرا بحث در اعجاز قرآن از نظر شيرينى
بيان و زيبايى الفاظ و عمق معنى، و هم‏چنين بحث درباره قضاوت عرب معاصر پيامبر درباره
آن، نياز به بخش جداگانه‏اى دارد كه فعلاً از قلمرو بحث ما بيرون است. هدف ما فعلاً اين
است كه ثابت كنيم كه تمام توجيه‏ها و تفسيرهايى كه دشمنان ـ امروز ـ درباره وحى محمدى
و قرآن او دارند، مطلب تازه‏اى نيست و ريشه‏هاى آن در زبان دشمنان آن روز اسلام هم بود و
همه را قرآن از زبان آنان نقل كرده است. چيزى كه هست دشمنان آن روز، افراد دور از تمدن
و آداب و رسوم انسانى و بى‏بهره از علمِ روز بودند. لذا در مقام اتهام و نثار ناسزا، ادب را رعايت
نمى‏كردند؛ ولى دشمنان به اصطلاح متمدن امروز او همان تهمت‏ها را در قالب‏هاى علمى
ريخته و ادب در كلام را رعايت مى‏كنند.

*     *     *

امروز رجال كليسا و نويسندگان مسيحى با تلاش‏هايى مى‏كوشند كه قرآن و تعاليم پيامبر
را با يكى از سه طريق زير و احيانا با همه، توجيه كنند در صورتى كه همه اين توجيه‏ها در
قرآن از مشركان قريش و ديگران نقل شده است.

1. حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تعاليم خود را از تورات و انجيل و علماى يهود و نصارى  يا افراد ديگر
گرفته است.

2. نبوغ و عقل اجتماعى پيامبر، بزرگ‏ترين الهام‏بخش اين تعاليم مى‏باشد.

3. قرآن، وحى الهى نيست، بلكه وحىِ نفْسى است كه از درون و ذهن ناخودآگاه او بيرون
مى‏ريخت و او چنان مى‏انديشيد كه اين مطالب از جانب خداست.

ما، در اين‏جا به تفسير آياتى كه به هر يك از تهمت‏ها و نظريه‏ها اشاره مى‏كند مى‏پردازيم:

1. قرآن را از ديگران فرا مى‏گيرد

كليسا و مبلغان مسيحى براى پايين آوردن مقام قرآن ـ خصوصا دو نويسنده مسيحى به
نام‏هاى «درمنگام» و «مونتنى» ـ مى‏كوشند كه بگويند پيامبر، تاريخ اقوام و ملل گذشته را از
دانشمندان يهودى و مسيحى گرفته و آن‏ها را به نحوى دلپذير كه با اصول و مبانى عقلى
سازگار باشد، نقل كرده است.

ولى بايد توجه نمود يك چنين تجزيه و تحليل پندارى، به اين دو نويسنده و كسانى كه از
گفتار اين دو نفر پيروى كرده‏اند اختصاص ندارد، بلكه روز نزول قرآن، عرب جاهلى نيز كه از
هيچ جاى جهان خبر نداشت درباره قرآن چنين مى‏انديشيد؛ و خود قرآن اين تهمت را در
مواردى از آنان نقل كرده است. مانند اين آيه:

«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَ نَّـهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ...»[3]؛

ما مى‏دانيم كه مشركان مى‏گويند بشرى او را تعليم مى‏دهد.

مفسران در شأن نزول اين آيه مى‏نويسند: پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مَرْوه، كنار يك جوان
مسيحى به نام «جبر» ـ كه غلام بنى خضرم بود ـ مى‏نشست. مشركان فورا از جريان،
سوءاستفاده كرده پيامبر را متهم به اين كردند كه وى محتويات قرآن را از او فرا مى‏گيرد.

گاهى نقل مى‏كنند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهدر صفا در كنار يك جوان كاسبِ غيرعرب مى‏نشست و با
او سخن مى‏گفت. اين جوان به زحمت مى‏توانست به عربى سخن بگويد. قرآن مجيد در
پاسخ اين تهمت مى‏گويد:

«... لِسانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهـذا لِسانٌ عَرَبِىٌّ مُبِـينٌ »[4]؛

زبان كسى كه به آن اشاره مى‏كنند، غيرعربى است در صورتى كه اين قرآن به زبان عربى
آشكار است.

يعنى بر فرض اين كه محتواى قرآن را از او مى‏گيرد، ديگر، الفاظ و جمله‏هاى قرآن
نمى‏تواند مربوط به او باشد؛ زيرا او يك فرد غيرعرب است. پس قطعا به عقيده شما
جمله‏بندى و صورت‏سازى، مربوط به خود او خواهد بود. در اين صورت شما نيز برخيزيد و
بدين شيوه سخن بگوييد؛ اگر در اين قسمت عجز و ناتوانى بر شما مستولى شد، بدانيد كه
قرآن ساخته فكر انسانى نيست.

2. «وَقالُوا مُعَلَّـمٌ مَجْنُونٌ »[5]؛ مى‏گويند او آموزش‏ديده ديوانه‏اى است.

3. «وَقالُوا أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ اكْتَتَـبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُـكْرَةً وَأَصِـيلاً »[6]؛ گفتند: قرآن
افسانه‏هاى پيشينيان است كه محمد آن را نوشته و صبح و شام براى او املا مى‏گردد.


احتمال دارد مقصود از اساطير اوّلين، همان كتاب‏هاى آسمانى باشد كه در پيشاپيش آن‏ها،
تورات و انجيل قرار دارد. مؤيد اين نظر اين است كه آنان پس از شنيدن آيات قرآن و توصيف
آن به «أساطير الأوّلين» كه حامل نويدها و وعده‏هاست، مى‏گفتند: اين سخنان تازگى ندارد و
نياكان ما نيز از اين وعده‏ها و نويدها شنيده‏اند و به آنان نيز چنين وعده و وعيدى داده
شده  است.

ناگفته پيداست تمام اين وعده و وعيدها به وسيله كتاب‏هاى آسمانى كه مصداق روشن
آن‏ها تورات و انجيل است، انجام گرفته بود چنان كه مى‏فرمايد:

«لَقَـدْ وُعِدْنا هـذا نَـحْنُ وَآباؤُنا مِـنْ قَـبْلُ إِنْ هـذا إِلاّ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[7]؛ ما و نياكان
ما به مانند اين سخنان وعده داده شده‏ايم. اين‏ها جز افسانه‏هاى پيشينيان چيزى نيست.

بنابراين در هر موردى كه قرآن از طرف مشركان نقل مى‏كند كه تعاليم محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آلههمگى
«اساطير الأوّلين» است ممكن است ناظر به اين باشد كه محتويات از تورات و انجيل اخذ
شده است.  در عين حال احتمال دارد كه مقصود، تشبيه قصص و داستان‏هاى قرآن به قصص
و داستان‏هاى رستم و اسفنديار و قهرمانان افسانه‏اى ايران و عرب باشد. همچنان كه احتمال
دارد مقصود، هر دو باشد. اينك متن آياتى كه حاكى است كه قرآن از نظر مشركان همان
افسانه‏هاى پيشينيان است:

1. «وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن هـذا
إِلاّ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ
»[8]؛ هر نوع معجزه‏اى ببينند به آن ايمان نمى‏آورند. وقتى پيش تو آيند
با تو مجادله مى‏كنند و افراد كافر مى‏گويند قرآن جز افسانه‏هاى پيشينيان، چيز ديگرى نيست.

2. «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هـذا إِنْ هـذا إِلاّ أَساطِـيرُ
الأَ وَّلِـينَ
»[9]؛ وقتى براى آنان آيات قرآن خوانده مى‏شود مى‏گويند قبلاً نظير آن‏ها را

شنيده‏ايم اگر بخواهيم مانند آن را نيز مى‏گوييم. اين جز افسانه‏هاى پيشينيان چيزى نيست.

3. «وَ إِذا قِـيلَ لَهُمْ ماذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِـيرُ الأوَّلِـينَ »[10]؛ وقتى به آنان گفته
مى‏شود پروردگار شما چه چيزى فرستاده است مى‏گويند: افسانه‏هاى پيشينيان.

4. «... وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هـذا إِلاّ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[11]؛ وقتى گفته
مى‏شود ايمان بياور، وعده‏هاى خدا حق است، مى‏گويد اين‏ها افسانه‏هاى ديرينه است.

5. «إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[12]؛ وقتى آيه‏هاى ما براى او خوانده
مى‏شود مى‏گويد داستان‏هاى گذشتگان است.

*     *     *

عرب جاهلى اطلاعاتى از تورات و انجيل نداشت جز اين كه دهن به دهن، مطالبى جسته
و گريخته شنيده بود و از نظر محتوا تشابهى ميان قرآن و ديگر كتاب‏هاى آسمانى احساس
مى‏كرد. از اين جهت براى راحت ساختن خود از هر نوع مبارزه با قرآن، وحى محمدى را
همان قصه و افسانه‏هاى گذشتگان مى‏دانست.

اصولاً عرب جاهلى در منطقه حجاز، ملّتى «امّى» و درس‏نخوانده بود. به‏طور مسلّم
گروهى كه نمى‏توانست به زبان مادرى خود چيزى بنويسد و بخواند، طبعا نسبت به زبان‏هاى
ملل ديگر مانند عبرى و غيره، عاجز و ناتوان خواهد بود. حتّى قريش براى كسب اطلاع از
صحت ادعاى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گروهى را به يثرب اعزام كرد كه صحت و عدم صحت ادعاى نبوّت
محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را با شخصيت‏هاى علمى و مذهبى يهود در ميان بگذارند و از آنان نظر بخواهند كه
ادعاى چنين مردى از نظر كتاب‏هاى آسمانى چگونه است؟

يك چنين گروهى حق دارند كه قرآن و تعاليم او را اساطير و برگرفته از كتاب‏هاى
پيشينيان بخوانند!. شگفت از گروهى از رجال كليسا و نويسندگان آن‏هاست كه با مشاهده
فاصله‏هاى زياد ميان محتويات دو كتاب، چگونه مى‏خواهند بگويند كه حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با
اعتراف به اين كه امّى بود، تعاليم خود را از آن‏ها اقتباس كرده است؟.

يكى از تلاش‏هاى گروه‏هاى الحادى براى قطع رابطه قرآن و پيامبر اعظم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با جهان
بالا، مسأله وحى نفسى و القاى ضمير ناخودآگاه است. اين گروه به عللى به خود اجازه
نمى‏دهند كه پيامبر را يك فرد دروغگو و خلافكار معرفى كنند، زيرا رفتار و گفتار او روشنگر
ايمان او به صدق گفتار خويش مى‏باشد، از اين‏جهت معتقدند كه او به راستى يقين داشت كه
برانگيخته خدا است و تعاليم او نيز از ناحيه خدا مى‏باشد؛ ولى ايمان و اعتقاد او را از راه ديگر
توجيه مى‏كنند و مى‏گويند:

«وحى همان صداى روح محمد بود؛ زيرا سال‏ها تفكر و اشباع‏شدن روح از يك انديشه،
مستلزم آن است كه آن انديشه به صورت واقع درآيد و در جان كسى كه پيوسته در امرى و
انديشه‏اى فرو رفته است، چنين صدايى طنين افكند. بنابراين، فرشته، صورت ضمير ناخودآگاه
آرزوى نهفته در اعماق وجود او بوده است».

بايد توجه داشته باشيم كه اين توجيه نيز تازگى ندارد و مشركان عهد رسالت هم وحى
محمدى را از اين طريق توجيه مى‏كردند و مى‏گفتند:

«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ »[13]؛ بلكه گفتند: آنچه مى‏گويد، افكار پريشانى است كه زاييده
خيال او مى‏باشد.

آنان قرآن را يك رشته افكار نامنظم مى‏دانستند كه بى‏اختيار بر مغز او راه پيدا مى‏كند، و او
را در آفريدن اين مطالب عامد و مختار نمى‏انديشيدند هرچند برخى از اين مرحله گام فراتر
نهاده او را به دروغ نيز متهم مى‏كردند.

قرآن مجيد در سوره «النجم» كه موضوع وحى محمدى را در آنجا مطرح كرده و پرده از
روى حقيقت وحى برداشته است، به گونه‏اى به رد اين نظر پرداخته و اشاره كرده است كه
گروهى، قرآن و ادعاى پيامبر را زاييده خيال او دانسته و مى‏گويند كه او خيال مى‏كند كه وحى
بر او نازل مى‏گردد و يا فرشته‏اى را مى‏بيند، و چنين چيزى جز در محيط خيال او، در جاى
ديگر وجود ندارد.

قرآن در اين سوره كه آيات آن از نظم و انسجام بديعى برخوردار است و بيانگر روحانيت
مردى است كه در مواقع خاصى در هاله‏اى از موهبت معنوى خدا قرار مى‏گيرد، به رد اين نظر
چنين پرداخته است:

«وَالنَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِـبُكُمْ وَما غَوى * وَما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ
وَحْىٌ يُوحى* عَلَّـمَهُ شَدِيدُ القُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَهُـوَ بِالْأُفُـقِ الأَعْلى * ثُـمَّ دَنا
فَتَـدَلّى * فَـكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ مااَوْحى * ما كَذَبَ الفُـؤادُ ما
رَأى * أَفَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى * وَلَقَدْ رَآهُ نَـزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ
المَأْوى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى * ما زاغَ البَصَرُ وَما طَغى * لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ
الكُبْرى
»[14]؛

سوگند به ستاره هنگامى كه غروب كرد. رفيق شما گمراه نشده، بيراهه نرفته است. او
هرگز از روى هوا و هوس دهان به سخن نگشوده است. آنچه مى‏گويد، وحى و سروش غيبى
است كه در اختيار او گذارده شده است. موجود نيرومندى(فرشته وحى) به او تعليم كرده است.
اين معلم قدرتمند در افق بالا قد برافراشت (و براى او نمايان گرديد). سپس نزديك شد و
در  ميان زمين و آسمان آويزان گرديد. و به قدرى نزديك شد كه به اندازه دو ميدان تير يا
دو  سر كمان يا از آن هم كمتر و نزديك‏تر. اين معلم به بنده او(خدا) وحى كرد آنچه
بايد  برساند. دل، آنچه را ديد دروغ نديد. آيا با او به مجادله بر مى‏خيزيد؟، او يك بار ديگر
نيز  او را ديده است. نزد سدره‏المنتهى، نزد او است جنّة المأوى. هنگامى كه سدره را
پوشانيد،  ديده منحرف نگرديد و از قوانين رؤيت طغيان نكرد. از آيات بزرگ خداوند ديد آنچه
را ديد.


قرآن در اين آيات نظريه وحى نفسى را و اين كه قرآن زاييده تخيّل پيامبر است، به
سختى محكوم مى‏كند و طرفداران اين نظريه را افراد مجادله‏گر مى‏خواند و مى‏رساند كه نه
قلب و دل او اشتباه كرده است و نه ديده او؛ و در هر دو نقطه، رؤيت به معنى واقعى انجام
گرفته است چنان كه مى‏فرمايد:

1. «ما كَذَبَ الفُـؤادُ ما رَأى »[15]؛ دل آنچه ديده است، دروغ نديده و اشتباه نكرده است.

2. «ما زاغَ البَصَرُ وَما طَغى»[16]؛ ديده منحرف نگرديده و از قوانين رؤيت چشمى طغيان
نكرده است و همگى صددرصد حقيقى و واقعى بوده، نه رؤيايى و خيالى.

بنابراين وحى نفسى و يا القاى شعور باطنى و... اصطلاح جديدى است براى يك انديشه
جاهلى كه در ميان اعراب نسبت به وحى وجود داشته است و تنها نام آن تغيير كرده است.

وحى نفسى، سرپوشى بر اتهام به جنون

عرب جاهلى در عين اين كه وحى الهى را به صورت‏هاى ديگر نيز توجيه مى‏كرد و پيامبر
را مفترى و دروغگو، و يا ساحر و جادوگر مى‏شمرد، ولى اصرار داشت كه پيامبر را مجنون و
ديوانه و كاهن نيز معرفى نمايد. «مجنون» در اصطلاح آنان، همان «جن‏زده» است كه بر اثر
تصرف جن، مشاعر خود را از دست مى‏دهد و پرت و پلا مى‏گويد.

«كاهن» غيب‏گويى بود كه رابطه‏اى با يكى از جن‏ها داشت كه او را از اوضاع و احوال آگاه
مى‏ساخت.

سرانجام سخنان يك مجنون و ديوانه و يا كاهن و غيب‏گو مربوط به شخص او نيست،
بلكه القايى است از جانب جن كه بر ذهن و زبان او جارى مى‏سازد هرچند خود متوجه
نگردد.

عرب جاهلى بر اثر دورى از علم و دانش، بر اثر دورى از فريب‏كارى و ديپلماسى فريبنده
امروزى غرب، آنچه را در دل داشت، عارى و برهنه مى‏گفت و رو در روى پيامبر مى‏ايستاد و
مى‏گفت:

«وَقالُوا يا أَيُّها الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّ كْرُ إِنَّكَ لََمجْنُونٌ »[17]؛ اى كسى كه قرآن بر او نازل
گرديده است، تو ديوانه‏اى!.

اين اتهام اختصاص به پيامبر نداشت، بلكه به گواهى تاريخ بشريت، پيوسته مصلحان را،
افراد جاهل و مجنون و ديوانه مى‏خواندند و انتخاب اين نسبت براى اين است كه مردم را از
دَور آنان پراكنده سازند تا به سخنان او گوش فرا ندهند. در قرآن مجيد اين نسبت به پيامبر از
طرف مخالفان در سوره‏هاى حجر آيه 6، سباء آيه 8، صافات آيه 36، دخان آيه 14، طور آيه
29، قلم آيه 2 و تكوير آيه 22 نقل شده است.

پافشارى در نسبت جنون

از مسلمات تاريخ است كه پيامبر اسلام از آغاز جوانى در ميان مردم به درست‏كارى و
راستگويى... معروف بوده؛ حتى دشمنان آن حضرت در برابر اخلاق فاضله او بى‏اختيار سر
تسليم و انقياد فرود مى‏آوردند. يكى از صفات برجسته او اين بود كه تمام مردم، او را راستگو و
صادق و امين مى‏خواندند؛ حتى مشركان، تا ده سال پس از دعوت علنى، اموال ذى‏قيمت خود
را پيش او به عنوان وديعت گذاشته بودند چون دعوت آن حضرت بر معاندان سخت و گران
بود، مساعى خود را در اين راه، به كار بردند كه او را به وسيله پاره‏اى از نسبت‏ها كه اذهان
مردم را مى‏توان با آن آلوده كرد متهم كنند. چون مى‏دانستند كه نسبت دروغ و افتراء به آن
حضرت در افكار مشركان بى‏نظر و ساده تأثيرى نخواهد بخشيد. لذا ناگزير شدند كه در
تكذيب دعوت آن حضرت بگويند كه منشأ دعاوى او خيالات و افكار جنونى است كه منافات
با صفات زهد و درستكارى او نداشته باشد و در اشاعه اين نسبت رياكارانه رنگ‏ها ساخته و
نيرنگ‏ها پرداختند.


از فرط رياكارى، موقع تهمت زدن قيافه پاكدامنى به خود گرفته مطالب را به صورت شك
و ترديد اظهار مى‏كردند و مى‏گفتند كه: «أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّـةٌ »[18]؛ آيا به خدا افتراء
بسته و يا جنون دامنگير او شده است؟. و اين همان شيوه شيطانى است كه دشمنان حقيقت،
پيوسته در موقع تكذيب شخصيت‏هاى بزرگ و مصلحان اجتماعى به كار مى‏برند. قرآن نيز
خبر مى‏دهد كه اين شيوه نكوهيده مخصوص افراد عصر رسالت نيست، بلكه معاندان
عصرهاى گذشته نيز در تكذيب پيامبران الهى همين حربه را به كار مى‏بردند.

چنان كه مى‏فرمايد: همچنين براى كسانى پيش از اين‏ها پيامبرى برانگيخته نشد مگر
اين كه گفتند جادوگر يا ديوانه است و يكديگر را به گفتن اين سخن سفارش مى‏كردند(نه،)
بلكه آنها گروهى سركشند.[19]

اناجيل كنونى نيز تذكر مى‏دهد وقتى كه حضرت مسيح، يهود را پند داد، گفتند: در او
شيطان است و هذيان مى‏گويد چرا به حرف‏هاى او گوش مى‏دهيد.

در اين‏جا روى سخن با نويسندگان فريبكار، و فيلسوف‏نماهاى غرب و مقلّدان دنباله‏رو
شرقى آنان است كه همين تهمت را به صورت ديگر مطرح كرده و سمّ مهلك و نابودكننده را
در قالب كپسولى با لعاب شيرين ريخته و به عنوان علم و تاريخ تحويل ما مى‏دهند و آن را
وحى نفسى مى‏نامند.

مجموع تجزيه و تحليل غربيان نسبت به نبوّت و وحى، جز تغيير عبارت، چيز ديگرى
نيست و تمام اين مطالب ريشه جاهلى دارند.

ما، در تنزيه ساحت مقدس پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اين تهمت كه براى نخستين بار از حلقوم
مشركان معاصر عهد رسالت بيرون آمد و در اين اواخر نويسندگان مسيحى و افراد دنباله‏رو
آنان، آن را تكرار مى‏كنند، به گونه‏اى بس فشرده بحث و گفتگو نموديم و الاّ دلايل پاكى
ساحت مقدس پيامبر از اين تهمت ديرينه، بيش از آن است كه در اين صفحات بگنجد.


انگيزه نظريّه‏پردازان امروز

نظريّه‏پردازان كنونى مى‏خواهند از اين راه نهضت عظيم و تمدن اسلامى را توجيه كنند
درحالى كه براى اين گفته‏ها هيچ مدرك تاريخى ندارند. براى روشن شدن حقيقت بايد
موضوعات زير را مورد بررسى قرار داد تا معلوم گردد كه  آيا امكان دارد پيامبر اسلام آيين خود
را از گفته‏هاى راهبان و... گرفته باشد؟

1. پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چند بار به شام رفته و در چه سن و سالى اين مسافرت‏ها براى او پيش
آمده است؟

2. آيا در اين مسافرت سن او اقتضاى فرا گرفتن اين همه حقايق را داشته است؟

3. او «امّى» و درس‏نخوانده بود.

4. اگر حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تعاليم خود را از بحيرا گرفته بود، آيا قريش بر او عيب نمى‏گرفتند؟
مگر او در مسافرت تنها بود؟

5. آيا بحيرا از ياران و اصحاب پيامبر بود و در حال مستى كشته شد، و تحريم شراب به
خاطر آن بوده ست؟ اين مطلب در كدام كتاب تاريخى آمده است؟

اكنون به بررسى اين موضوعات مى‏پردازيم:

1. پيامبر چند بار و در چه سن و سالى به شام مسافرت كرده است؟

توجه به اين نكته لازم است كه مسلمانان سعى كرده‏اند تمام حوادث زندگى پيامبر از ريز و
درشت حتى مزاح و شوخى‏هاى او را بنگارند و چيزى از آن مخفى نگذارند بنابراين تواريخ
اسلامى مدرك مهم و سند خوبى براى مطالعه زندگى پيامبر به شمار مى‏رود.

مى‏دانيم در تواريخ اسلامى آمده است كه حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيش از دو بار به شام مسافرت
نكرده است، بار اوّل در سن بين نه تا دوازده سالگى به همراهى عموى خود ابوطالب بود و در
همين سفر بوده است كه «بحيراى» راهب كاروان قريش را براى طعام دعوت كرد و او
علامت‏هاى نبوّت را در برادرزاده ابوطالب مشاهده نمود و پرسش‏هايى از ابوطالب كرد و پس
از آن به ابوطالب گفت: او را به مكه برگردان زيرا اگر يهوديان از وجود چنين كودكى آگاه گردند،
از شرّ آنان در امان نخواهد بود و طبق نوشته سيره‏نويسان، ابوطالب از همان‏جا يعنى شهر
بصرا مركز ايالت «حوران» او را به مكه باز گرداند.

اين ملاقات چنان كه از تاريخ بر مى‏آيد، بيش از چند ساعت به طول نيانجاميده است.[20]

دومين سفر محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سوى شام در سن بيست و پنج سالگى بود. او در اين مسافرت
سرپرستى كاروان تجارتى خديجه را به عهده داشت در اين سفر خديجه به خاطر امانت و صفا
و پاكى كه از محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سراغ داشت، از او خواسته بود سرپرستى تجارت او را به عهده گيرد و
غلام مخصوص خود ميسره را به عنوان فرمانبر وى در اختيار او گذارده بود. طبق نقل ميسره
راهبى به نام «نسطور» هنگامى كه چشمش به محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهافتاد كه زير سايه درختى قرار گرفته
بود، از ميسره پرسيد اين شخص كيست؟ ميسره پاسخ داد: يكى از مردم قريش است.[21]

بنابراين پيامبر مسافرت‏هايى نداشته است، بلكه تنها دو مسافرت داشت: يكى در كودكى
همراه عموى خود و ديگرى در حدود 25 سالگى به عنوان تجارت، و سن پيامبر و وضع
مسافرت ايجاب نمى‏كرد كه پيامبر وقت گفت و شنودى با كسى داشته باشد.

2. آيا در اين مسافرت سن او اقتضاى فراگرفتن اين همه حقايق را داشته است؟

اجازه بفرماييد چند جمله از دانشمندان بى‏غرض پيرامون حقايقى كه در قرآن است، براى
شما نقل كنيم تا روشن گردد كه آيا ممكن است كودكى  ده‏دزاده ساله يا جوانى بيست و پنج
ساله در ظرف چند ساعت و با برخوردى با راهبى يا راهبانى، اين همه حقايق را فرا گيرد؟

«كارلايل» مورّخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى‏گويد:

اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقايق برجسته و خصايص اسرار وجودى
طورى در مضامين جوهرى آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آنها
نمايان مى‏گردد و اين خود مزيّت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص دارد و در هيچ
كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمى‏شود. بلى خواندن برخى از كتاب‏ها تأثير
عميقى در ذهن انسان مى‏گذارد ولى هرگز با تأثير قرآن قابل مقايسه نيست. از اين جهت
بايد گفت: مزاياى نخستينِ قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و مسائل و مضامين
برجسته آن است كه هيچ‏گونه شك و ترديدى در آن راه نيافته و پايان تمام فضائلى را كه
پديدآورنده تكامل و سعادت بشرى است، دربرداشته و آنها را به خوبى نشان مى‏دهد.

«جان ديون پورت» نويسنده كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى‏نويسد:

قرآن به اندازه‏اى از نقايص مبرّا و منزّه است كه نيازمند كوچك‏ترين تصحيح و اصلاحى
نيست و ممكن است از اول تا آخر آن خوانده شود بدون آن كه انسان كمترين ناراحتى از
آن احساس كند.

«گوته» شاعر و دانشمند آلمانى مى‏نويسد:

ساليان درازى كشيشان از خدا بى‏خبر ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس و عظمت
آورنده آن، حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دور نگاه داشته‏اند اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و
دانش گذارده‏ايم، پرده‏هاى جهل و تعصب نابجا از بين مى‏رود و به زودى اين كتاب
توصيف‏ناپذير(قرآن) عالم را به خود جلب نموده و تأثير عميقى در علم و دانش جهان
كرده و عاقبت محور افكار مردم جهان مى‏گردد.

و سپس مى‏افزايد:

ما در ابتدا از قرآن روى‏گردان بوديم اما طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود
جلب نموده و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمى بزرگ آن
سر تسليم فرود آورديم.

«ژول لابوم» انديشمند و نويسنده فرانسوى در كتاب تفصيل الآيات مى‏گويد:

دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان به دست آمده و مسلمين علوم را از
«قرآن» كه درياى دانش است، گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى
ساختند.

بانو دكتر «لورا واگليرى» استاد دانشگاه ناپل در كتاب پيشرفت سريع اسلام پس از
برشمردن امتيازاتى از قرآن، مى‏گويد:

چطور ممكن است اين كتاب اعجازآميز ساخته محمد باشد در صورتى كه او يك نفر
عرب درس‏نخوانده‏اى بود؟. ما، در اين كتاب گنجينه‏ها و ذخايرى از علوم مى‏بينيم كه
فوق استعداد و ظرفيت با هوش‏ترين اشخاص و برزگ‏ترين فيلسوفان و قوى‏ترين رجال
سياست و قانون است. به دليل اين جهات است كه قرآن نمى‏تواند ساخته يك مرد
تحصيل كرده و دانشمندى باشد.

آيا راستى مى‏شود در چند ساعت، آن هم در آن سن اين همه حقايق را آموخت كه
دانشمندان بنام جهان در برابر حقايق آن از جنبه‏هاى مختلف سر تعظيم فرود آورده، اعتراف
به عظمت آن نمايند؟

روشن‏تر بگويم: سن حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگام مسافرت از دوازده سال تجاوز نمى‏كرد، آيا
عقل باور مى‏كند كه كودكى حقايقى از تورات و انجيل را فرا گيرد و سپس آن را در سن
چهل سالگى به نام وحى منتشر كند و شريعتى از نو سازد؟ چنين كارى از موازين عادى
بيرون  است و شايد با در نظر گرفتن ميزان استعداد بشر، بتوان آن را در رديف محال عادى
قرار داد.

مدت اين مسافرت كمتر از آن بود كه محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بتواند در آن مدت كم تورات و انجيل را فرا
گيرد زيرا اين سفر، سفر تجارتى بود و رفتن و برگشتن و مدت اقامت بيش از چهار ماه طول
نكشيد، زيرا(قريش) سالى دوبار مسافرت مى‏كردند. در زمستان به سوى(يمن) و در تابستان
به سوى(شام) و با اين ترتيب گمان نمى‏رود همه مدت مسافرت بيش از چهار ماه طول بكشد
و بزرگ‏ترين دانشمندان جهان نمى‏توانند در اين مدت كم توفيق فراگرفتن اين دو كتاب بزرگ
را پيدا كنند تا چه رسد به يك طفل درس‏نخوانده و دبستان نديده با توجه به اين كه تمام
مدت چهار ماه را با راهب همراه نبود، بلكه اين ملاقات در يكى از منازل بين راه اتفاق افتاده
و تمام جريان ملاقات، حداكثر چند ساعت بيش نبوده است.

از اين بيان پاسخ قسمت‏هاى چهارم و پنجم روشن مى‏گردد. زيرا مى‏دانيم كه تمام
دانشمندان اهل كتاب به اندازه يك صدم حقايق قرآن آگاهى نداشتند تا چه رسد به يك يا
چند نفر از آنها كه بخواهند اين همه اسرار را به محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بياموزند.

اگر به راستى آن دو راهب اين همه آگاهى و اطلاعات داشتند چرا زبان‏زد جامعه‏هاى
نصارى نبوده، و به عنوان دانشمند دوران خود مشهور نگرديده‏اند، چرا خود آنان ادعاى نبوّت
و يا لااقل رهبرى ننموده‏اند؟ چرا يكى از آنها، بعدا از ياران محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شده است، در صورتى كه
طبعا استاد بايد بر شاگرد مقدّم باشد.

بالاخره محمد به تصديق دوست و دشمن مرد دروغگويى نبود و فرد حق‏شناسى بود چرا
نامى از استاد خود نمى‏برد؟!

3. او «امّى» و درس‏نخوانده بود.

در هيچ تاريخى ولو ضعيف، ديده نشده كه محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيش كسى درس خوانده باشد. يكى از
القاب او «امّى» و درس‏نخوانده است. او اگر پيش يك نفر و لو يك روز درس خوانده بود،
نمى‏توانست در برابر بزرگان قريش اين آيه را بخواند: «وَما كُنْتَ تَتْلُوآ مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا
تَخُـطُّهُ بِيَمِـينِكَ إِذاً الاَْرْتابَ المُبْطِلُونَ
»[22]؛ هرگز پيش از بعثت، كتابى را نمى‏خواندى و چيزى
را نمى‏نوشتى زيرا اگر چنين بود، كسانى كه به فكر ابطال آيين تو هستند، در كار تو شك و
ترديد مى‏كردند.

اين حقيقت را ضميمه كنيد به سخنى كه «درمنگام» درباره محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏گويد كه:

صداقت او امروز ديگر نمى‏تواند مورد ترديد قرار گيرد. سراسر زندگى او... شهادت
مى‏دهد كه عميقا صاحب ايمان بوده است.


«كازانوا» در كتاب خود مى‏گويد:

قبل از ورود به عمق مطلب لازم است صريحا اعلام نمايم كه من بالبداهه هر نظريه‏اى
را كه صداقت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مورد ترديد قرار دهد رد مى‏كنم... تمام تاريخ زندگى پيامبر
عرب نشان مى‏دهد كه داراى خصال مثبت و...  وفا بوده است.

بنابراين به شهادت منكران نبوّت، او راستگو و با صداقت بود و به شهادت قريش و
مشركان، او مرد امينى به شمار مى‏رفت و هرگز دشمنان او وى را متهم به تحصيل نكردند،
هرگز به او نگفتند تو درس خوانده‏اى، و اين آيه كه مربوط به امى بودن تو است، خلاف
واقع  مى‏باشد.

امى بودن پيامبر اسلام يك حقيقت مسلم تاريخى است كه كسى در آن ترديد نكرده است.

4. چرا مشركان بر او عيب نگرفتند؟

مى‏دانيم حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اين دو سفر تجارتى تنها نبود و همراه با كاروان قريش بود و
كاروانيان از وضع و چگونگى او در اين سفر آگاه بودند.

چه شد كه مردم قريش به او در مورد يك شخص آهنگر كه حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گاهى در
مغازه او مى‏نشست خرده گرفتند و گفتند كه او قرآن را از او مى‏گيرد؟ اما هرگز نگفتند كه او
معلومات خود را در دوران كودكى و جوانى از دانشمندان نصارى و اهل كتاب گرفته است؟
قرآن تمام نسبت‏هايى را كه به او مى‏دادند، بازگو كرده و پاسخ گفته است. ولى از اين تهمت
هرگز ياد نكرده است.

نويسنده‏اى، افسانه يادگيرى حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از راهبان را بدين‏گونه مطرح كرده است:

محمد در مسافرت‏هاى خود به شام با راهبان و كشيشان مسيحى تماس‏هايى داشته
است.... وى موقع عبور از سرزمين‏هاى عاد و ثمود و مدين، اساطير و روايات آن
سرزمين‏ها را شنيده و در خود مكه با اهل كتاب آمد و شد داشته است.

خاورشناسان و افراد دنباله‏رو آنان اصرار مى‏ورزند كه پيامبر اسلام با راهبان و علماى
اهل  كتاب در تماس بوده و از آنان در زمينه‏هاى مختلف اطلاع كسب مى‏كرد آنان
مى‏گويند:

«پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موضوع خداپرستى و تعاليم خود را از راهبان مسيحى گرفته است» و
براى اثبات مدعاى خود موضوع مسافرت پيامبر را به شام پيش مى‏كشند و مى‏گويند او در اين
مسافرت با دانشمندان و راهبان مسيحى بالخصوص «بحيرا» كه مرد با معلوماتى بود، ملاقات
نموده و اصول و قوانين آيين خود را از آنها فرا گرفت.

5. بحيرا كه بود؟

مى‏گويند: بحيرا راهب يكتاپرست بود و الوهيت حضرت مسيح را قبول نداشت محمّد با او
در شهر «بصرا» ملاقات كرد.

«درمنگام» مى‏گويد:

بحيرا ستاره‏شناس و جادوگر بود و معتقد بود از طرف خدا براى هدايت فرزندان اسماعيل
مبعوث شده است و او معلم محمد و مصاحب او پس از رسالت وى بود و اگر حضرت
محمد شراب را تحريم كرده، به خاطر اين است كه استاد او بحيرا درحالى كه مست بود،
كشته شد.

سپس مى‏افزايد كه:

عموى وى ابوطالب محمد را در مسافرت‏هاى خود به شام همراه خود مى‏برد و او با
ديدگان نافذ، سرزمين‏هاى مدين و وادى‏القرى و ثمود را مى‏ديد و گوش‏هاى او
سرگذشت اين گروه‏ها را از عرب‏هاى باديه‏نشين مى‏شنيد و در شام با راهبان رومى و
كتاب‏هاى آنان، آشنا شد و از عداوت آنان با ملت ايران آگاه گرديد.

اين فراز از نوشته‏هاى شرق‏شناسان، غم‏انگيزترين و دردناك‏ترين فرازها است. كه گوش
روزگار، مانند آن را درباره رجال آسمانى كمتر شنيده است.


نتيجه

با توجّه به شواهد تاريخى و قرآنى و ملاحظه و مقايسه تهمت‏هاى نارواى مشركان لجوج
عصر نزول وتوجيهات غلطى كه امروز ارباب كليسا و دشمنان اسلام مطرح مى‏كنند، معلوم
مى‏شود كه گفتنى‏ها را معاصران پيشاپيش گفته‏اند و قرآن مجيد با جواب‏هاى محكم و
منطقى و دندان‏شكن آنها را خلع سلاح كرده و دنباله‏روان امروزى آنها هيچ مطلب تازه و
شبهه جديد و اشكال قابل توجّهى مطرح نكرده‏اند كه نيازمند پاسخ جديدى باشد؛ هرچند
اينان سعى و تلاش جدى از خود نشان داده و خواسته‏اند كه اشكالات خود را با الفاظى
فريبنده و در قالب تحليلهاى روان‏شناسانه يا روانكاوانه مطرح كنند. خوشبختانه قضاوت‏هاى
علماى منصف غرب، بهترين پاسخ به غربيان غير منصف و كليسائيان منحرف است.

منابع و مآخذ

1. قرآن كريم.

3. بوم، ژول، تفصيل الآيات.

2. ديون پورت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.

4. طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، مكتبه علميه اسلاميه، بى‏تا.

5. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، لبنان مؤسسة الاعلمى، 1879م.

6. مسعودى، على بن الحسين، مروج‏الذهب و معادن‏الجوهر، دارالهجره قم، چاپ دوم 1404ق.

7. ميبدى، رشيد الدين، كشف الأسرار و عدّة الأبرار، به اهتمام على اصغر حكمت، انتشارات اميركبير،
1361، قم، دارالهجرة، چاپ دوم، 1404ق.



[1]. نگ: طبرسى، بى‏تا، ج9 و 10، ص 387.

[2]. نگ: ميبدى 1361، ج8، ص 513 و 514.

[3]. نحل، آيه 103.

[4]. نحل، آيه 103.

[5]. دخان، آيه 14.

[6]. فرقان، آيه 5.

[7]. مؤمنون، آيه 83.

[8]. انعام، آيه 83.

[9]. انفال، آيه 31.

[10]. احقاف، آيه 17.

[11]. نحل، آيه 24.

[12]. قلم، آيه 15.

[13]. انبيا، آيه 5.

[14]. نجم، آيات 1 ـ 18.

[15]. نجم، آيه 11.

[16]. نجم، آيه 17.

[17]. حجر، آيه 6.

[18]. سبا، آيه 8.

[19]. ذاريات، آيات 52 و 53.

[20]. نگ: مسعودى، 1404ق، ج2، ص 286.

[21]. طبرى، 1879م، ج2، ص 35.

[22]. عنكبوت، آيه 48.

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7