سخن سر دبیر

سخن سر دبیر

تعامل و ترابط عقل و دين

سخن سردبير

خداى متعال انسان را به دو نعمت گرانبها و بى‏بديل اكرام كرده است:

يكى نعمت عقل و ديگرى نعمت دين. اگر اين دو يا يكى از آنها را از انسان بگيرند، حيوانى
دوپا بيش نيست و البتّه از دست دادن يكى از آنها مستلزم از دست دادن ديگرى است.

محال است كه اين دو در تضادّ با يكديگر باشند. چگونه ممكن است كه پروردگار عليم و
حكيم عقلى عطا كند دافع دين يا دينى الهام كند دافع عقل؟! اگر نگوئيم: اينها مدافع
يكديگرند ـ كه هستند ـ دافع يكديگر هم نيستند.

خداى متعال به پيامبر گرامى خويش فرمود:

«أُدْعُ إِلى سَبِـيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ »[1]؛ با حكمت، مردم را به راه پروردگارت فرا بخوان.

او پيامبرش را با عنوان معلّم كتاب و حكمت معرفى كرده است[2].

حكمت چيزى جز معارف نابى كه از عقل نظرى و عملى برخاسته است، نيست و اين، به
اندازه‏اى مهم است كه درباره‏اش مى‏فرمايد:

«وَمَنْ يُؤْتَ الحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِـىَ خَيْراً كَثِـيراً »[3]؛ خير بسيار به كسانى داده شده كه به آنها

حكمت داده شده است.

استعداد عقلانيّت انسان بايد به فعليّت برسد و اين، به معلّم نياز دارد و چه معلّمى بالاتر از
آن كه خود، عقل كلّ است؟! همو كه برگزيده خدا و ابلاغ كننده پيام اوست.

خود قرآن هم كتاب حكيم[4] و كلام حكيمانه الهى است و همه آن حكمت ناب است.

البته پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، علاوه بر اين كه فراخوان مردم به حكمت است، واعظ است و
علاوه بر مقام دعوت به حكمت و موعظت، مأمور به جدال و مناظره است، آن هم جدال
احسن و مناظره برتر[5].

متأسفانه در دنياى امروز، جماعتى پيدا شده‏اند كه نه با عقل سازگارند، نه با دين. برخى از
آنها به نام فيلسوف مطلق يا فيلسوف دين، ذهنيّت‏هاى خود را ملاك همه عقول و اذهان
مى‏شمارند و اين، به دور از حقيقت‏گرائى و تفلسف است. اينان با همين ذهنيّت‏هاى خود
مى‏كوشند كه عقل و دين را متعارض نشان دهند؛ ولى نمى‏گويند: كدام عقل است كه دين را
دفع مى‏كند؟! عقل قدسى يا عقلى كه اسير شهوات و مغلوب هواهاى نفسانى است[6]؟! و كدام
دين است كه عقل را بر نمى‏تابد؟! دين ناب الهى يا دين آميخته با خرافات كنيسه و كليسا و
ساخته اشخاص فرصت‏طلب و سودجو؟!

جالب اين است كه به شهادت برخى از انديشمندان غربى حتى در دين محرَّف كليسا براى
عقل وظائفى تعيين شده است؛ مانند: تعبير منظّم تجربه دينى و وقايع وحيانى و آزمون آن
تعبيرات و كندوكاو در ملازمه‏هاى عقايد دينى و تفهيم و تفاهم با ساير اشخاص.[7]

از سوى ديگر، دين هم متقابلاً به برآمدن و باليدن علم كه محصول عقل و تجربه است،
كمك مى‏كند. مورخان معتدند كه سنت دينى غرب، كمك‏هاى مهمى ـ هرچند غير مستقيم ـ
به علم كرده است؛ اگر چه بالا گرفتن علم، پديده مهمى است كه به عوامل گوناگون سياسى و
اقتصادى و نظامى و فرهنگى بستگى دارد، ولى امعان نظر در طبيعت ـ كه از تركيب انديشه
يونانى و پيروان كتب آسمانى نشأت گرفته، عاملى است كه اگر مهم‏تر از بقيّه نباشد، كمتر
نيست.[8]

با اين همه، برخى ديگر، عقايد دينى را بر نمى‏تابند و با همه توانشان به نبرد با دين
برخاسته‏اند. اينان با عقل هم از سر مهر و صفا برخورد ندارند.

اينها مى‏گويند: «اثبات يا عدم وجود خداوند، از طريق براهين عقلى ناممكن است».[9]

مى‏گويند: «نه طبيعت گرائى محتمل‏تر از توحيدگرائى است و نه عكس آن. يعنى: برهان
هيچ‏كدام را اثبات نمى‏كند».[10] آن برهانى كه برهان خداگرائى يا طبيعت‏گرائى را از كار مى‏اندازد،
چگونه برهانى است؟ عقلى يا غير عقلى؟ خود اين برهان شكست‏پذير است يا نه؟ كدام نيرو،
شكست‏پذيرى يا شكست‏ناپذيرى آن را امضاء مى‏كند؟ عقل يا غير عقل؟ به راستى چگونه
مى‏توان اينها را از اين بيغوله‏اى كه در آن افتاده‏اند، نجات داد؟

شما مى‏گوييد: «خدا اثبات‏ناپذير است»[11] چگونه اثبات‏ناپذيرى او را اثبات كرده‏اند؟ آن
برهانى كه اثبات‏ناپذيرى را اثبات مى‏كند، قابل اثبات است يا نه؟ اين هم بيغوله‏اى ديگر.

طغيان دوره معاصر، عليه مسلّمات عقلى را به عنوان يك اصل مسلم مى‏پذيريد.[12] آيا
ممكن نيست ديگران عليه اين اصل مسلم شما طغيان كنند و آن را از اعتبار بيندازند؟

مدعى شده‏ايد كه آلوين پلاتينكا و ويليام آلستون تجربه‏گرائى دينى را مى‏پذيرند و به
آنهايى كه تجلّيات حضور خداوند را تجربه مى‏كنند، حق مى‏دهند و ادعاى آنها را معقول
منطقى مى‏شمارند.[13] اگر كسى مدعى شود كه اينها هم معقول و منطقى نيست، چه جوابى

مى‏دهيد؟ آيا بازهم به تجربه دينى روى مى‏آوريد، يا ناگزيريد، عقل را به ميدان بياوريد؟ چرا
اين همه عقل‏ستيزى مى‏كنيد؟! خودتان بيماريد يا عقلتان بيمار است؟ در اينجا بايد حق به
اقبال ـ آن فيلسوف ژرف‏انديش پاكستانى ـ بدهيم كه مى‏گويد:

از من اى باد صبا گوى به دناى فرنگ

 عقل تا بال گشوده است گرفتارتر است

عجب اين نيست كه اعجاز مسيحا دارى

 عجب اين است كه بيمار تو بيمارتر است

شما معتقديد كه مفهوم دلائل و شواهد، معمولاً متضمّن نوعى شكاف و فاصله ميان
واقعيت مشهود يا مجموعه‏اى از واقعيّت‏ها و نوعى نتيجه‏گيرى مبتنى بر استنتاج است.[14]

اين فاصله و شكاف را با چه نيروئى يافته‏ايد؟ با عقل يا با نيروئى مافوق عقل؟

با عقل به ستيزه برخاسته‏ايد يا با دين يا با هر دو يا هيچ‏كدام؟

اگر با عقل به ستيزه برخاسته‏ايد، چاره‏اى جز ستيزه با دين نداريد؛ چرا كه هر كس عقل
ندارد، دين ندارد و اگر با دين به ستيزه برخاسته‏ادى، راهى جز ستيزه با عقل نداريد؛ چرا كه
دين، عقل را مى‏ستايد.

پس شما با هر دو به سيتزه برخاسته‏ايد و چون عقل جزئى از شخصيت انسان، بلكه همه
شخصيت و تمام حقيقت و مابه‏الامتياز او از حيوانات است، با خود در ستيزيد و چون ديندارى
و خداپرستى از فطرت آدمى مى‏جوشد، پس شما با آدميّت، درگير و مخالفيد.

البته ما نقّادى را ارج مى‏نهيم. روزگارى دكارت، شناخت را با شك آغاز كرد و گفت:

من در همه‏چيز شك مى‏كنم، ولى در اين كه شك مى‏كنم، نمى‏توانم شك كنم و در اين
كه مى‏انديشم، نمى‏توانم ترديد كنم و خلاصه در اين كه هستم، جاى هيچ ابهامى
نيست.[15]

اگر اين‏گونه حركتى مقدمه فتح قله‏ها و گردنه‏هاى صعب‏العبور جهل و شك باشد، در خور
ستايش است و از چنين شكاكيتى نبايد در هراس بود. اگرچه روش او نيز خالى از ايراد نيست.


اگر كانت به نقادى عقل نظرى و عقلى عملى پرداخت و عقل نظرى را از ادراك نومن‏ها
عاجز شناخت و خدا و معاد را با عقل عملى شناخت، نگرانى ندارد؛ ولى سؤال اين است كه
معيار نقد او چيست و با چه نيروئى عقل را نقد مى‏كند؟ آن خدا و معادى كه با عقل عملى
شناخته مى‏شود، از سنخ بايد و نبايدها و از سنخ محسّنات و مقبّحات عقلى يا از سنخ
واقعيت‏هاى هستى است؟ او به چه ملاكى مى‏گويد:

بايد و نبايدهاى عقل عملى در حكم اسكناسهايند كه اگر پشتوانه نداشته باشند، كاغذ
پاره‏هائى بى‏اعتبار و بى‏ارزشند و اگر پشتوانه داشته باشند، ارزش مى‏يابند؟ چه نيروئى
بايد حكم كند كه عقل فنومن مى‏شناسد، نه نومن، و داده‏هاى عقل عملى پشتوانه
مى‏خواهد و پشتوانه آنها خدا و معاد است.[16]

خدا و معاد، نومن است يا فنومن؟ درباره معاد كه هنوز نيامده است، مى‏توان گفت:

نه نومن است، نه فنومن. خدا چيست؟ از سنخ نومن‏هاست يا از سنخ فنومن‏ها يا
هيچ‏كدام؟[17]

نومن‏ها و فنومن‏ها از اشياء و به اصطلاح از ماهيّاتند و خدا قبل از اشياء است، بدون اين
كه اول و آخر داشته باشد و بعد از اشياء است، بدون اين كه او را نهايتى باشد[18]. او از فنومن‏ها و
نومن‏هاى دست‏پخت ذهن كانت ـ يعنى از اشياء ـ جداست؛ چرا كه مقام او مقام قهّاريّت و
قدرت بر اشياء است و اشياء از او جدايند؛ چرا كه مقهور و مقدور اويند[19]. او نه صرف ماهيت
است و نه داراى ماهيت؛ بلكه صرف وجود است.

پذيرفتن يا نپذيرفتن اين گزاره‏ها با چه قوه‏اى از قواى ادراكى ممكن است؟ شايد بگوييد:
اينها قضايائى است جدلىّ الطرفين و ممكن است بگوييد: شرطيّه منفصله حقيقيّه است.
اين‏گونه پاسخ‏ها نه سلب مسؤوليت مى‏كند و نه آرامش‏خاطر مى‏آورد. بايد معلوم كنيد كه داور
كيست؟ آن داور نهائى كه به فرمايش امام على عليه‏السلام شمشيرى است برنده[20]  و هيچ ثروتى از
ثروتهاى عالم هستى مانند آن نيست[21] و بايد از خمودى و خواب‏زدگى آن به خدا پناه برد[22]،
عقل است. عقل است كه بايد خود بگويد كه تواناست يا ناتوان، و اگر تواناست، حدود توانائيش
چقدر است و اگر ناتوان است، چرا؟

دين را بايد به محك عقل سپرد. اديان همه يك دست نيستند. نه همه آنها باطلند، نه
همه آنها حق. دينى كه عقل را منكوب  مى‏كند، تيشه به ريشه خود زده است؛ چنان كه عقلى
كه دين را طرد مى‏كند، عقل نيست، بلكه عين چهل است. اگر مى‏گوييد: دين امرى است قلبى
و نتيجه شهود و حضور در پيشگاه خداوند باهرالنور است، به چه دليل؟ آيا غير از اين است كه
استحكام و اصالت مشاهدات انسان ـ اعم از مشاهدات حسى و قلبى ـ نيازمند پشتوانه عقلى
است؟ اگر مدركات حسّى ما اختلاف پيدا كند، از كجا بدانيم كه كدام حق است و كدام باطل؟
تجارب ما كه سرمايه عظيم علوم تجربى است، با چه پشتوانه‏اى اعتبار مى‏يابند؟ اگر يك
قياس خفى از آنها  پشتيبانى نكند و نگويد كه دوام يااكثريت داشتن نمى‏تواند اتفاقى باشد،
چگونه احراز كنيم كه آن چه به تجربه دريافته‏ايم، از امور اتفاقى و تصادفى نبوده است؟ ما
چگونه ميان مشاهدات خود در عالم خواب و عالم بيدارى فرق مى‏گذاريم؟ عرفا چگونه
مى‏توانند پى ببرند كه كشفيات و مشاهداتشان از قبيل خيالات باطل و خوابهاى پريشان
نيست؟ مردم عصر پيامبر چگونه پى بردند كه آن چه آن حضرت مى‏گويد: وحيانى است نه
شيطانى و درحمانى است نه نفسانى و ربّانى است نه شهوانى؟

نمى‏توان حكم كرد كه بشريتى كه از آغاز تا امروز و از امروز تا آخر، گرايش به دين را در
متن زندگى خود قرار داده است، راه باطل پيموده است؟ ولى مى‏توان رگه‏هاى غير عقلانيت را
در راه و رسم بسيارى از دينداران عالَم، جستجو نمود و با همين معيار و ملاك، اديان باطل را
از اديان حق شناسائى كرد و باز تشخيص داد كه چه اعتقادات و اخلاقيات و عمليات غير
عقلانى در اديان حق راه يافته و آنها را حذف كرد.

در اين صورت، مى‏رسيم به اينجا كه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الاْءِسْلامُ »[23] حقيقت مشترك همه
اديان، اسلام است و آن چه ما امروز به نام اسلام به وسيله كتاب و سنت و عقل مى‏شناسيم و
مى‏پذيريم، روحى است كه در كالبد تعاليم همه انبياء الهى دميده شده است و البته به مقتضاى
شرايط زمان تكامل يافته تا به وسيله پيامبر عظيم‏الشأن اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ما رسيده است.

اين اسلام بايد ناب بماند و اگر با عادات و هواهاى نفسانى و افكار غلط بشرى آميخته
شود، ناب نيست. كم نبوده و نيست امورى كه ناب بودن اسلام را زير سؤال برده است. اين
همه فرقه‏ها و مذاهب و نحله‏هايى كه پيدا شده‏اند و از اصولى‏ترين مسائل اسلام تا
فرعى‏ترين آنها را مورد اختلاف و انكار قرار داده‏اند، نشان اين است كه اسلام ناب خدشه‏دار
شده است. و بايد متولّى اصلى بيايد و به اين اختلافات خاتمه دهد و اسلام ناب را پياده كند.
ولى اين انتظار ـكه خود از عقلانيت برخاسته ـ نه‏تنها رفع تكليف نمى‏كند، بلكه تكليف را
سنگين‏تر مى‏كند. اگر عقلانيت را بر تعصّبات قومى و فرقه‏اى و گروهى و مذهبى حاكم كنيم،
مى‏توانيم چهره اسلام ناب را به همه زيبائى‏هايش مشاهده كنيم.

اين است آن رسالت سنگينى كه امروز بر دوش علماء واقعى و متعهد به اسلام ناب قرار
دارد. اينهايند كه مى‏توانند با گرايش به عقلانيّت، اباطيل و اوهام و خرافات را از اسلام بزدايند
و اختلافات را كم كنند و مذاهب را يك‏دست سازند و اصل مظلوم و گم‏شده امامت را به
صحنه آورند و در پرتو آن امت واحده را سامان بخشند.

آن عامل مؤثّرى كه مى‏تواند امت گسترده اسلامى را «امّت واحده» كند، و همه بشريت را
زير پرچم آن گرد آورد، اسلام ناب محمدى و علوى است و اين اسلام ناب و وحدت‏آفرين،
تنها بر خرد ناب عالمان متعهد دينى تكيه دارد.


قرآن كريم در دو مورد به مسلمانان هشدار داده است كه: «إِنَّ هـذِهِ أُمـَّتُـكُمْ أُمـَّةً
واحِدَةً
»؛ اين امت شما، امت واحده است.

در يك مورد به دنبال آن گفته است: «وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ »[24]؛ و من پروردگار شمايم، مرا
پرستش كنيد. و در مورد ديگر گفته است: «وَأَنَا رَبُّـكُمْ فَاتَّـقُونِ »[25]؛ و من پروردگار شمايم، در
برابر من تقوا را رعايت كنيد.

اگر عقلانيّت را رها كنيم، چگونه مى‏توانيم با عبادت و تقواى خويش امت واحده را تحقّق
بخشيم؟!

نه دين‏داران بى‏عقل در تحقّق بخشيدن امت واحده نقش دارند و نه عاقلان بى‏دين.
اصولاً نه دين‏دار بى‏عقل، دين‏دار واقعى است و نه عاقل بى‏دين عاقل واقعى.

بى‏جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:

اِسْتَرشِدُوا العَقلَ تَرشُدُوا و لا تَعصُوهُ فَتَنْدِمُوا[26]؛ از عقل طلب ارشاد كنيد، تا ارشاد
شويد و عقل را نافرمانى نكنيد كه پشيمان مى‏شويد.

اين خطاب، متوجه همه انسان‏هاست، ولى آنان كه در رتبه اول مخاطبان قرار دارند،
مسلمان‏هايند، چرا كه اينهايند كه اگر عقلانيت پيشه كنند، به اسلام ناب مى‏گرايند و چهره
بى‏پيرايه اسلام ناب را در جهان به نمايش مى‏گذارند و جهانيان را شيفته و دل‏باخته آن
مى‏سازند. هر اندازه كه اينان اسلام راناخالص نشان دهند و با برخى اعمال شيطانى محيط
زندگى را ناامن و آلوده سازند، بشريت تشنه عقلانيّت و حقّانيّت را از آن مى‏رمانند.

مگر بدون عقلانيّت مى‏توان ديندار بود؟ امام صادق عليه‏السلام فرمود:

مَن كانَ عاقِلاً كانَ لهُ دينٌ و مَن كان لهُ دينٌ دخَلَ الجنَّةَ[27]؛ هركس عاقل است،
ديندار است و هركس ديندار است، داخل بهشت مى‏شود.


و نيز فرمود:

لَم يُقَسَّم بينَ العبادِ أَقَلُّ مِن خمسٍ: اليَقينُ و الفُنُوعُ و الصّبرُ و الشُّكرُ و الّذى
يكمُلُ به هذا كُلُّه العَقلُ[28]؛ هيچ‏چيزى كمتر از پنج چيز در ميان مردم تقسيم نشده
است: يقين، قناعت، صبر و شكر. مكمّل همه آنها عقل است.

منابع و مآخذ

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه.

3. باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم 1374.

4. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، انتشارات صفى‏عليشاه 1317.

5. فولكيه، پل، مابعد الطبيعه، ترجمه يحيى مهدوى، انتشارات دانشگاه تهران.

6. كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر، شركت انتشارات علمى و
فرهنگى و انتشارات سروش، چاپ سوم 1381.

7. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميه، بى‏تا.

8. هيك، جان، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكى، ص 167، انتشارات بين‏المللى الهدى 1381.




[1]. نحل، آيه 125.

[2]. «يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ و الحِكمَةَ» جمعه، آيه 2.

[3]. بقره، آيه 269.

[4]. «يس و القُرآنِ الحَكِيمِ».

[5]. «أُدعُ إلى سَبيلِ ربِّكَ بالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ و جادِلْهُم بِالّتى هِىَ أحسَنُ» نحل، آيه 125.

[6]. كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحتَ هوىً أميرٍ نهج‏البلاغه، حكمت 211.

[7]. نگ: ايان باربور 1374، ص 264.

[8]. نگ: همان، ص 54 و 55.

[9]. نگ: جان هيك 1381، ص 167.

[10]. نگ: همان.

[11]. همان.

[12]. نگ: همان، ص 168.

[13]. نگ: همان، ص 174.

[14]. همان، ص 176.

[15]. نگ: فروغى، 1317، ج1، ص 108.

[16]. نگ: پول فولكيه.

[17]. نگ: كاپلستون 1381، ج6، ص 322.

[18]. قبلَ الأشياءِ بلا أوَلِيَّةٍ و آخِرٍ و بَعدَ  الأشياءِ بِلا نهايَةٍنهج‏البلاغه، نامه 31.

[19]. بانَ مِنَ الأشياءِ بالقَرهِ لها و القُدرءةِ عليها و بانَتِ الأشياءُ منههمان، خطبه 150.

[20]. العقل حسام قاطع همان، حكمت 424.

[21]. لا غنى كالعقل همان، حكمت 54.

[22]. نعوذ باللّه من سبات العقل همان، خطبه 222.

[23]. آل عمران، آيه 19.

[24]. انبياء، آيه 91.

[25]. مؤمنون، آيه 52.

[26]. مجلسى، ج1، ص 96.

[27]. همان، ص 91.

[28]. همان، ص 87.

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7