دعوت مسئولان حسینیۀ ارشاد از حضرت آیت الله بهشتی و...

دعوت مسئولان حسینیۀ ارشاد از حضرت آیت الله بهشتی و مشورت ایشان با استادشان شهید مطهری و راهکار استاد مطهری در این زمینه

دوستانی که در مکتب الرضا بودند با حسینیۀ ارشاد هم ارتباط داشتند. من آن زمان ها حتی یک بار هم به حسینیۀ ارشاد نرفته بودم ولی دورادور ناظر صحنه ها بودم و تنش هایی هم که در بارۀ حسینیۀ ارشاد بود همه را پی گیری می کردم. از کارهایی که خیلی به آن اهمیت می دادم این بود که نشریات حسینیۀ ارشاد را به طور جدی پی گیری و مطالعه می کردم؛ چه آن هایی که از مرحوم استاد مطهری بود، چه آن هایی که از سایر دست اندرکاران آن جا بود، و چه سخنرانی های دکتر شریعتی. و باید عرض کنم که سخنرانی های دکتر شریعتی را به دقت مطالعه می کردم و نسبت به دکتر شریعتی هم نه از آن متعصب های طرفدار بودم و نه از آن متعصب های معاند و مخالف؛ بینابین بودم. وقتی هم به شهرستان ها می رفتیم خیلی از جوان ها می آمدند واز من می خواستندکه نظرتان را در بارۀ دکتر شریعتی بگویید، ما باید چه کنیم؟ شما موافقید که ما کتاب های ایشان را بخوانیم یا موافق نیستید؟ من این طور جواب می دادم: دکتر شریعتی دارد زحمت می کشد، سخنرانی ها و نوشته هایی هم دارد؛ این طور نیست که تمام مطالب این نوشته ها دربست درست باشد یا دربست غلط باشد. می گفتم: من از آن هایی هستم که نه تمام مطالب را دربست رد می کنم و نه از آن هایی که تمام مطالب را دربست می پذیرند، بلکه یک حالت بینابین دارم. بعد می گفتم: حالا شما چه می گویید؟ آیا این نظر مرا قبول دارید؟ می دیدم این جوان ها با یک تواضعی می گفتند: بله! ما هم همین نظر شما را قبول داریم. این بهترین نظریه است. این وضع من بود. دوستان من هم می دانستند که من نه جزء معاندین حسینیۀ ارشاد هستم ، نه جزء متعصبین خشک. این وضع ادامه داشت تا اینکه مصادف شد با بیرون آمدن استاد مطهری از حسینیۀ ارشاد. چند صباحی گذشت، دوستان با توجه به ارتباطی که با آن جا داشتند رفته بودند آن جا صحبت کرده بودند و موقعیت مرا به آن ها گفته بودند و آن ها هم اظهار علاقه کرده بودند که ما را دعوت کنند به حسینیۀ ارشاد . و در حقیقت، نقش استاد مطهری را ـ که استاد خودم بود ـ در آن جا داشته باشم و خیلی هم با اصرار با من صحبت می کردند. من هم نه رد کردم نه پذیرفتم، بلکه گفتم: باید فکر کنم و تصمیم بگیرم. در آن سال ها با استاد مطهری هم ارتباط داشتم. ایشان در مدرسۀ مروی، عصرها یک درس الهیات شفا می گفتند وضبط هم می شد که حالا چاپ شده است. در آن جا افراد زبدۀ خوبی هم بودند. منتها چون من قم بودم فرصت شرکت در این درس را نداشتم. در عین حال، شب های جمعه که می آمدم تهران به خاطر جلسات صبح جمعۀ مکتب الرضا، عصر های پنجشنبه فرصتی می کردم می رفتم مدرسۀ مروی، در جلسۀ درس شفای استاد مطهری هم شرکت می کردم و رابطۀ عاطفی خیلی خوبی با ایشان داشتیم. یک روز که درس تمام شد، خدمت ایشان عرض کردم که می خواهم مشورتی با شما داشته باشم. ایشان از آن حجره ای که درس می دادند بیرون آمده بودند. نشستیم دو نفری جلوی یکی از حجره ها  و عرض کردم که از حسینیۀ ارشاد از من خواسته اند بروم آن جا و برنامه های آن جا را داشته باشم . خواستم ببینم نظر شما چیست؟ آیا شما موافق هستید یا خیر؟ ایشان فرمودند: قبل از این که بیایند سراغ شما، رفته اند سراغ آقای بهشتی(شهید بهشتی)، ایشان گفته اند: بروید اساسنامۀ تان را بیاورید ببینم. اگر در اساسنامۀ شما اشکالی نبود و موافق میل من بود با شما همکاری می کنم. ولی اگر اشکالی داشت خیر همکاری نمی کنم. بعد آقای مطهری فرمودند: رفتند برای ایشان اساسنامه بیاورند اما هنوز نبرده اند! و دیگر منتفی شده، این است که حالا آمده اند سراغ شما! اکنون شما هم باید همان روش آقای بهشتی را دنبال کنید و بگویید که اساسنامۀ تان را بیاورید . مدتی گذشت. ما هم دیگر اظهار تمایلی نکردیم برای ورود به آن جا و مسئلۀ اساسنامه هم دیگر مطرح نشد و قضیه منتفی شد!

منبع: مصاحبه حضرت آیت الله بهشتی با رادیو فرهنگ، سال 1382

print