حقيقت وحى نبوى و نقد تهمتها
آيهاللّه العظمى جعفر سبحانى
چكيده
اين نوشتار، ضمن بيان حقيقت وحى به بررسى تهمتهاى ناروائى مىپردازد
كه معاصران نزول وحى و كليسائيان تا عصر حاضر، اظهار كرده و كوشيدهاند
قداست و حقيقت وحى را خدشهدار كنند و در نتيجه ارتباط پيامبر گرامى اسلام
را با مبدء وحى منكر شوند. نكته مهم اين است كه توجيهها و تفسيرهاى
غلطى كه ارباب كليسا مطرح مىكنند، چيزى جز تكرار همان تهمتهاى
ناروائى كه معاصران مطرح كردهاند، و قرآن به آنها پاسخ گفته، نيست. در اين
نوشتار، پاسخهاى كوبندهاى به منكران وحى و ايرادات آنها داده شده است.
واژگان كليدى: وحى، نبوت، جنون، كهانت، معجزه.
شخصيت اشخاص را مىتوان از زير نقاب فحشها و تهمتها و ناسزاهاى دشمن ارزيابى
نمود. دشمن پيوسته براى گمراهكردن تودهها مىكوشد تا حريف را با مطالبى متهم سازد كه
براى جامعه ولو يك در هزار، قابل قبول باشد تا بتواند با نشر اكاذيب و پخش مطالب دروغ و
بىاساسِ خود، طرف را متهم ساخته و تا آنجا كه مىتواند از آبرو و حيثيت او بكاهد. دشمن
دانا مىكوشد نسبتهايى به رقيب خود بدهد كه يك طبقه مخصوص، آن را باور كرده يا لااقل
در صدق و كذب آن ترديد كنند؛ ولى از دادن نسبتهايى كه هرگز به شخص نمىچسبد و
سنخيتى با روحيات و رفتار و كردارِ روشن او ندارد خوددارى مىكند؛ زيرا در اين صورت درست
نتيجه معكوس خواهد گرفت.
در اين نقطه، مورخ و محقق مىتواند از پشت اين دروغها و تهمتها قيافه واقعى طرف را
بخواند و موفقيت اجتماعى و روحيات او را ولو از ديدگاه دشمن به دست آورد؛ زيرا دشمن
بىباك و نترس، در نثار تهمت ـ كه به نفع او تمام مىشود ـ كوتاهى نمىكند و از حربه برنده
تبليغ ـ تا آن جا كه فكر و درايت و موقعشناسى او اجازه مىدهد ـ حداكثر استفاده را مىكند؛ و
اگر هيچگونه نسبت ناروايى به او ندهد، از اين لحاظ است كه دامن وى از آن نسبتها پيراسته
بوده و جامعه، خريدار آن نبوده است.
صفحات تاريخ اسلام را ورق مىزنيم. مىبينيم كه قريش با آن عداوت و كينهتوزى
فوقالعاده كه داشتند مىخواستند به هر قيمتى شده كيان نوبنياد اسلام را فرو ريزند، و از
شخصيت و مقامِ آورنده آن بكاهند، معالوصف نتوانستند كاملاً از حربه «تهمت» استفاده كنند.
آنان با خود فكر مىكردند چه بگويند؟ آيا بگويند او خائن است؟ در صورتى كه آن روز
امانتهاى گروهى از خود آنها در خانه او بود و زندگى شرافتمندانه چهل سالهاش وى را در
نظر همه، امين جلوه داده بود. او را به شهوترانى متهم سازند؟. چهطور اين سخن را به زبان
آورند. با اينكه او زندگى خود را در دوران جوانى با يك زن نسبتا مسن آغاز كرد و تا
پنجاه سالگى با همان همسر بسر برد.
با بررسى تهمتهايى كه قرآن از معاصران پيامبر، پيرامون نبوّت و وحى و كتاب وى نقل
مىكند دو چيز به خوبى روشن مىگردد:
1. دشمنان وى نقطه ضعفِ روشنى در زندگى او پيدا نكردند تا به آن استناد جويند و
صلاحيت او را براى ارشاد و هدايت مردم نفى كنند. هرگز نتوانستند او را به تجاوز به اموال و
نفوس متهم كنند. نتوانستند بگويند او وقتى و يا روزگارى به دنبال هوسرانى جنسى بوده و
پاسى از عمر خود را در اين راه گذرانده است.
دهان دشمنان نسبت به اين تهمتها كاملاً بسته بود و از انديشه كسى نمىگذشت كه
ادعاى نبوّت و رهبرى او را از اين راه باطل سازد؛ بلكه پيوسته مىكوشيدند كه از تهمتهايى
استفاده كنند كه با طهارت و پاكى و تاريخى زندگى او منافات نداشته باشد.
آنان چنين مىانديشيدند كه هرگز منافات ندارد كه فردى يك عمر با پاكى زندگى كند و
سرانجام مجنون و ديوانه گردد و بر اثر جنون، ادعاهاى بىاساس نمايد.
همچنين مانع ندارد كه فردى پاسى از عمر خود را در خوبى و نيكى بگذراند و سرانجام از
صميم دل به نام نبوّت، براى نجات قوم خويش از كتابهاى ديرينه مطالبى را اقتباس كند و
آن را در بهترين عبارت بريزد و مردم را براى عمل به آن دعوت كند و همچنين...
در تمام تهمتها و ناسزاهايى كه مشركان نثار او مىكردند، اين نكته به خوبى به چشم
مىخورد و خواننده گرامى با خواندن اين بخش، به اين نكته توجه خواهد داشت. ديگر نيازى
ندارد كه در نقل هر تهمتى به اين نكته توجه دهيم.
2. تمام توجيهها و تفسيرهايى كه از طرف نويسندگان مسيحى درباره وحى و نبوّت او
انجام مىگيرد، چيز تازهاى نيست و همه اين توجيهها و تفسيرها در عصر رسالت موجود بود
و دشمنان وى آنها را در محافل و مجالس خود انتشار مىدادند و از اين راه مىخواستند جلو
نفوذ آيين او را كه در حال رشد بود بگيرند.
جاى گفتگو نيست كه قرآن و آيين حضرت محمد صلىاللهعليهوآله در آغاز رسالت، جاذبه شگفتانگيزى
داشت و افراد داراى فكر سالم و دور از تعصبهاى جاهلى با شنيدن آياتى چند، تحت تأثير
قرآن او واقع شده بىاختيار به گروه مسلمانان مىپيوستند.
نه تنها افراد بىغرض و مرض تحت تأثير قرآن واقع مىشدند، بلكه افراد مغرض و
متعصب نيز از شنيدن آيات قرآن لذت غير قابل توصيفى مىبردند و همگى در دل اذعان
داشتند كه اين نوع سخن گفتن از توان انسانهاى سخنساز و گويندگان فصيح و بليغ بيرون
مىباشد؛ زيرا در آيات قرآن، شيرينى توأم با زيبايى خاصى مشاهده مىكردند كه هرگز در
سخنان پيشينيان و معاصران وجود نداشت.
وليد بن مغيره حكيم و سخنساز عرب، با عداوت خاصى كه با پيامبر داشت آياتى چند از
او شنيد و نتوانست احساس و برداشت خود را از شنيدن آيات قرآن مخفى و پنهان بدارد. لذا
وقتى كه از او نظر خواستند، گفت من از محمد سخنى شنيدم كه شبيه سخن انس و جن
نيست. شيرينى خاصى دارد و زيبايى مخصوصى. شاخسار آن پر از ميوه و ريشههاى آن
پربركت است و هيچ سخنى از آن والاتر نيست.[1]
عتبه يكى از سخنوران قريش و از افراد برجسته آن گروه به شمار مىرفت. وى پيش
پيامبر رفت تا از طريق پيشنهادهاى مادى او را از تبليغ آيين يكتاپرستى منصرف سازد. وقتى
سخنان عتبه به پايان رسيد، پيامبر سى و هفت آيه از آيات سوره «فصّلت» را خواند و سجده
كرد؛ سپس سر از سجده برداشت و گفت: سخنان خدا را شنيدى؟ عتبه به اندازهاى مجذوب
قرآن شده بود كه قدرت سخن گفتن از او سلب شده. وقتى به سوى قريش برگشت گفت: به
خدا سوگند سخنى از محمد صلىاللهعليهوآله شنيدم كه نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. اما سران قريش
گفتار او را رد كردند و گفتند: تو مسحور سخنان محمد واقع شدهاى![2]
ما در اينجا نمىخواهيم وارد اين موضوع شويم زيرا بحث در اعجاز قرآن از نظر شيرينى
بيان و زيبايى الفاظ و عمق معنى، و همچنين بحث درباره قضاوت عرب معاصر پيامبر درباره
آن، نياز به بخش جداگانهاى دارد كه فعلاً از قلمرو بحث ما بيرون است. هدف ما فعلاً اين
است كه ثابت كنيم كه تمام توجيهها و تفسيرهايى كه دشمنان ـ امروز ـ درباره وحى محمدى
و قرآن او دارند، مطلب تازهاى نيست و ريشههاى آن در زبان دشمنان آن روز اسلام هم بود و
همه را قرآن از زبان آنان نقل كرده است. چيزى كه هست دشمنان آن روز، افراد دور از تمدن
و آداب و رسوم انسانى و بىبهره از علمِ روز بودند. لذا در مقام اتهام و نثار ناسزا، ادب را رعايت
نمىكردند؛ ولى دشمنان به اصطلاح متمدن امروز او همان تهمتها را در قالبهاى علمى
ريخته و ادب در كلام را رعايت مىكنند.
* * *
امروز رجال كليسا و نويسندگان مسيحى با تلاشهايى مىكوشند كه قرآن و تعاليم پيامبر
را با يكى از سه طريق زير و احيانا با همه، توجيه كنند در صورتى كه همه اين توجيهها در
قرآن از مشركان قريش و ديگران نقل شده است.
1. حضرت محمد صلىاللهعليهوآله تعاليم خود را از تورات و انجيل و علماى يهود و نصارى يا افراد ديگر
گرفته است.
2. نبوغ و عقل اجتماعى پيامبر، بزرگترين الهامبخش اين تعاليم مىباشد.
3. قرآن، وحى الهى نيست، بلكه وحىِ نفْسى است كه از درون و ذهن ناخودآگاه او بيرون
مىريخت و او چنان مىانديشيد كه اين مطالب از جانب خداست.
ما، در اينجا به تفسير آياتى كه به هر يك از تهمتها و نظريهها اشاره مىكند مىپردازيم:
1. قرآن را از ديگران فرا مىگيرد
كليسا و مبلغان مسيحى براى پايين آوردن مقام قرآن ـ خصوصا دو نويسنده مسيحى به
نامهاى «درمنگام» و «مونتنى» ـ مىكوشند كه بگويند پيامبر، تاريخ اقوام و ملل گذشته را از
دانشمندان يهودى و مسيحى گرفته و آنها را به نحوى دلپذير كه با اصول و مبانى عقلى
سازگار باشد، نقل كرده است.
ولى بايد توجه نمود يك چنين تجزيه و تحليل پندارى، به اين دو نويسنده و كسانى كه از
گفتار اين دو نفر پيروى كردهاند اختصاص ندارد، بلكه روز نزول قرآن، عرب جاهلى نيز كه از
هيچ جاى جهان خبر نداشت درباره قرآن چنين مىانديشيد؛ و خود قرآن اين تهمت را در
مواردى از آنان نقل كرده است. مانند اين آيه:
«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَ نَّـهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ...»[3]؛
ما مىدانيم كه مشركان مىگويند بشرى او را تعليم مىدهد.
مفسران در شأن نزول اين آيه مىنويسند: پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله در مَرْوه، كنار يك جوان
مسيحى به نام «جبر» ـ كه غلام بنى خضرم بود ـ مىنشست. مشركان فورا از جريان،
سوءاستفاده كرده پيامبر را متهم به اين كردند كه وى محتويات قرآن را از او فرا مىگيرد.
گاهى نقل مىكنند كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهدر صفا در كنار يك جوان كاسبِ غيرعرب مىنشست و با
او سخن مىگفت. اين جوان به زحمت مىتوانست به عربى سخن بگويد. قرآن مجيد در
پاسخ اين تهمت مىگويد:
«... لِسانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهـذا لِسانٌ عَرَبِىٌّ مُبِـينٌ »[4]؛
زبان كسى كه به آن اشاره مىكنند، غيرعربى است در صورتى كه اين قرآن به زبان عربى
آشكار است.
يعنى بر فرض اين كه محتواى قرآن را از او مىگيرد، ديگر، الفاظ و جملههاى قرآن
نمىتواند مربوط به او باشد؛ زيرا او يك فرد غيرعرب است. پس قطعا به عقيده شما
جملهبندى و صورتسازى، مربوط به خود او خواهد بود. در اين صورت شما نيز برخيزيد و
بدين شيوه سخن بگوييد؛ اگر در اين قسمت عجز و ناتوانى بر شما مستولى شد، بدانيد كه
قرآن ساخته فكر انسانى نيست.
2. «وَقالُوا مُعَلَّـمٌ مَجْنُونٌ »[5]؛ مىگويند او آموزشديده ديوانهاى است.
3. «وَقالُوا أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ اكْتَتَـبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُـكْرَةً وَأَصِـيلاً »[6]؛ گفتند: قرآن
افسانههاى پيشينيان است كه محمد آن را نوشته و صبح و شام براى او املا مىگردد.
احتمال دارد مقصود از اساطير اوّلين، همان كتابهاى آسمانى باشد كه در پيشاپيش آنها،
تورات و انجيل قرار دارد. مؤيد اين نظر اين است كه آنان پس از شنيدن آيات قرآن و توصيف
آن به «أساطير الأوّلين» كه حامل نويدها و وعدههاست، مىگفتند: اين سخنان تازگى ندارد و
نياكان ما نيز از اين وعدهها و نويدها شنيدهاند و به آنان نيز چنين وعده و وعيدى داده
شده است.
ناگفته پيداست تمام اين وعده و وعيدها به وسيله كتابهاى آسمانى كه مصداق روشن
آنها تورات و انجيل است، انجام گرفته بود چنان كه مىفرمايد:
«لَقَـدْ وُعِدْنا هـذا نَـحْنُ وَآباؤُنا مِـنْ قَـبْلُ إِنْ هـذا إِلاّ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[7]؛ ما و نياكان
ما به مانند اين سخنان وعده داده شدهايم. اينها جز افسانههاى پيشينيان چيزى نيست.
بنابراين در هر موردى كه قرآن از طرف مشركان نقل مىكند كه تعاليم محمد صلىاللهعليهوآلههمگى
«اساطير الأوّلين» است ممكن است ناظر به اين باشد كه محتويات از تورات و انجيل اخذ
شده است. در عين حال احتمال دارد كه مقصود، تشبيه قصص و داستانهاى قرآن به قصص
و داستانهاى رستم و اسفنديار و قهرمانان افسانهاى ايران و عرب باشد. همچنان كه احتمال
دارد مقصود، هر دو باشد. اينك متن آياتى كه حاكى است كه قرآن از نظر مشركان همان
افسانههاى پيشينيان است:
1. «وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن هـذا
إِلاّ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[8]؛ هر نوع معجزهاى ببينند به آن ايمان نمىآورند. وقتى پيش تو آيند
با تو مجادله مىكنند و افراد كافر مىگويند قرآن جز افسانههاى پيشينيان، چيز ديگرى نيست.
2. «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هـذا إِنْ هـذا إِلاّ أَساطِـيرُ
الأَ وَّلِـينَ »[9]؛ وقتى براى آنان آيات قرآن خوانده مىشود مىگويند قبلاً نظير آنها را
شنيدهايم اگر بخواهيم مانند آن را نيز مىگوييم. اين جز افسانههاى پيشينيان چيزى نيست.
3. «وَ إِذا قِـيلَ لَهُمْ ماذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِـيرُ الأوَّلِـينَ »[10]؛ وقتى به آنان گفته
مىشود پروردگار شما چه چيزى فرستاده است مىگويند: افسانههاى پيشينيان.
4. «... وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هـذا إِلاّ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[11]؛ وقتى گفته
مىشود ايمان بياور، وعدههاى خدا حق است، مىگويد اينها افسانههاى ديرينه است.
5. «إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِـيرُ الأَوَّلِـينَ »[12]؛ وقتى آيههاى ما براى او خوانده
مىشود مىگويد داستانهاى گذشتگان است.
* * *
عرب جاهلى اطلاعاتى از تورات و انجيل نداشت جز اين كه دهن به دهن، مطالبى جسته
و گريخته شنيده بود و از نظر محتوا تشابهى ميان قرآن و ديگر كتابهاى آسمانى احساس
مىكرد. از اين جهت براى راحت ساختن خود از هر نوع مبارزه با قرآن، وحى محمدى را
همان قصه و افسانههاى گذشتگان مىدانست.
اصولاً عرب جاهلى در منطقه حجاز، ملّتى «امّى» و درسنخوانده بود. بهطور مسلّم
گروهى كه نمىتوانست به زبان مادرى خود چيزى بنويسد و بخواند، طبعا نسبت به زبانهاى
ملل ديگر مانند عبرى و غيره، عاجز و ناتوان خواهد بود. حتّى قريش براى كسب اطلاع از
صحت ادعاى محمد صلىاللهعليهوآله گروهى را به يثرب اعزام كرد كه صحت و عدم صحت ادعاى نبوّت
محمد صلىاللهعليهوآله را با شخصيتهاى علمى و مذهبى يهود در ميان بگذارند و از آنان نظر بخواهند كه
ادعاى چنين مردى از نظر كتابهاى آسمانى چگونه است؟
يك چنين گروهى حق دارند كه قرآن و تعاليم او را اساطير و برگرفته از كتابهاى
پيشينيان بخوانند!. شگفت از گروهى از رجال كليسا و نويسندگان آنهاست كه با مشاهده
فاصلههاى زياد ميان محتويات دو كتاب، چگونه مىخواهند بگويند كه حضرت محمد صلىاللهعليهوآله با
اعتراف به اين كه امّى بود، تعاليم خود را از آنها اقتباس كرده است؟.
يكى از تلاشهاى گروههاى الحادى براى قطع رابطه قرآن و پيامبر اعظم صلىاللهعليهوآله با جهان
بالا، مسأله وحى نفسى و القاى ضمير ناخودآگاه است. اين گروه به عللى به خود اجازه
نمىدهند كه پيامبر را يك فرد دروغگو و خلافكار معرفى كنند، زيرا رفتار و گفتار او روشنگر
ايمان او به صدق گفتار خويش مىباشد، از اينجهت معتقدند كه او به راستى يقين داشت كه
برانگيخته خدا است و تعاليم او نيز از ناحيه خدا مىباشد؛ ولى ايمان و اعتقاد او را از راه ديگر
توجيه مىكنند و مىگويند:
«وحى همان صداى روح محمد بود؛ زيرا سالها تفكر و اشباعشدن روح از يك انديشه،
مستلزم آن است كه آن انديشه به صورت واقع درآيد و در جان كسى كه پيوسته در امرى و
انديشهاى فرو رفته است، چنين صدايى طنين افكند. بنابراين، فرشته، صورت ضمير ناخودآگاه
آرزوى نهفته در اعماق وجود او بوده است».
بايد توجه داشته باشيم كه اين توجيه نيز تازگى ندارد و مشركان عهد رسالت هم وحى
محمدى را از اين طريق توجيه مىكردند و مىگفتند:
«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ »[13]؛ بلكه گفتند: آنچه مىگويد، افكار پريشانى است كه زاييده
خيال او مىباشد.
آنان قرآن را يك رشته افكار نامنظم مىدانستند كه بىاختيار بر مغز او راه پيدا مىكند، و او
را در آفريدن اين مطالب عامد و مختار نمىانديشيدند هرچند برخى از اين مرحله گام فراتر
نهاده او را به دروغ نيز متهم مىكردند.
قرآن مجيد در سوره «النجم» كه موضوع وحى محمدى را در آنجا مطرح كرده و پرده از
روى حقيقت وحى برداشته است، به گونهاى به رد اين نظر پرداخته و اشاره كرده است كه
گروهى، قرآن و ادعاى پيامبر را زاييده خيال او دانسته و مىگويند كه او خيال مىكند كه وحى
بر او نازل مىگردد و يا فرشتهاى را مىبيند، و چنين چيزى جز در محيط خيال او، در جاى
ديگر وجود ندارد.
قرآن در اين سوره كه آيات آن از نظم و انسجام بديعى برخوردار است و بيانگر روحانيت
مردى است كه در مواقع خاصى در هالهاى از موهبت معنوى خدا قرار مىگيرد، به رد اين نظر
چنين پرداخته است:
«وَالنَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِـبُكُمْ وَما غَوى * وَما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ
وَحْىٌ يُوحى* عَلَّـمَهُ شَدِيدُ القُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَهُـوَ بِالْأُفُـقِ الأَعْلى * ثُـمَّ دَنا
فَتَـدَلّى * فَـكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ مااَوْحى * ما كَذَبَ الفُـؤادُ ما
رَأى * أَفَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى * وَلَقَدْ رَآهُ نَـزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ
المَأْوى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى * ما زاغَ البَصَرُ وَما طَغى * لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ
الكُبْرى »[14]؛
سوگند به ستاره هنگامى كه غروب كرد. رفيق شما گمراه نشده، بيراهه نرفته است. او
هرگز از روى هوا و هوس دهان به سخن نگشوده است. آنچه مىگويد، وحى و سروش غيبى
است كه در اختيار او گذارده شده است. موجود نيرومندى(فرشته وحى) به او تعليم كرده است.
اين معلم قدرتمند در افق بالا قد برافراشت (و براى او نمايان گرديد). سپس نزديك شد و
در ميان زمين و آسمان آويزان گرديد. و به قدرى نزديك شد كه به اندازه دو ميدان تير يا
دو سر كمان يا از آن هم كمتر و نزديكتر. اين معلم به بنده او(خدا) وحى كرد آنچه
بايد برساند. دل، آنچه را ديد دروغ نديد. آيا با او به مجادله بر مىخيزيد؟، او يك بار ديگر
نيز او را ديده است. نزد سدرهالمنتهى، نزد او است جنّة المأوى. هنگامى كه سدره را
پوشانيد، ديده منحرف نگرديد و از قوانين رؤيت طغيان نكرد. از آيات بزرگ خداوند ديد آنچه
را ديد.
قرآن در اين آيات نظريه وحى نفسى را و اين كه قرآن زاييده تخيّل پيامبر است، به
سختى محكوم مىكند و طرفداران اين نظريه را افراد مجادلهگر مىخواند و مىرساند كه نه
قلب و دل او اشتباه كرده است و نه ديده او؛ و در هر دو نقطه، رؤيت به معنى واقعى انجام
گرفته است چنان كه مىفرمايد:
1. «ما كَذَبَ الفُـؤادُ ما رَأى »[15]؛ دل آنچه ديده است، دروغ نديده و اشتباه نكرده است.
2. «ما زاغَ البَصَرُ وَما طَغى»[16]؛ ديده منحرف نگرديده و از قوانين رؤيت چشمى طغيان
نكرده است و همگى صددرصد حقيقى و واقعى بوده، نه رؤيايى و خيالى.
بنابراين وحى نفسى و يا القاى شعور باطنى و... اصطلاح جديدى است براى يك انديشه
جاهلى كه در ميان اعراب نسبت به وحى وجود داشته است و تنها نام آن تغيير كرده است.
وحى نفسى، سرپوشى بر اتهام به جنون
عرب جاهلى در عين اين كه وحى الهى را به صورتهاى ديگر نيز توجيه مىكرد و پيامبر
را مفترى و دروغگو، و يا ساحر و جادوگر مىشمرد، ولى اصرار داشت كه پيامبر را مجنون و
ديوانه و كاهن نيز معرفى نمايد. «مجنون» در اصطلاح آنان، همان «جنزده» است كه بر اثر
تصرف جن، مشاعر خود را از دست مىدهد و پرت و پلا مىگويد.
«كاهن» غيبگويى بود كه رابطهاى با يكى از جنها داشت كه او را از اوضاع و احوال آگاه
مىساخت.
سرانجام سخنان يك مجنون و ديوانه و يا كاهن و غيبگو مربوط به شخص او نيست،
بلكه القايى است از جانب جن كه بر ذهن و زبان او جارى مىسازد هرچند خود متوجه
نگردد.
عرب جاهلى بر اثر دورى از علم و دانش، بر اثر دورى از فريبكارى و ديپلماسى فريبنده
امروزى غرب، آنچه را در دل داشت، عارى و برهنه مىگفت و رو در روى پيامبر مىايستاد و
مىگفت:
«وَقالُوا يا أَيُّها الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّ كْرُ إِنَّكَ لََمجْنُونٌ »[17]؛ اى كسى كه قرآن بر او نازل
گرديده است، تو ديوانهاى!.
اين اتهام اختصاص به پيامبر نداشت، بلكه به گواهى تاريخ بشريت، پيوسته مصلحان را،
افراد جاهل و مجنون و ديوانه مىخواندند و انتخاب اين نسبت براى اين است كه مردم را از
دَور آنان پراكنده سازند تا به سخنان او گوش فرا ندهند. در قرآن مجيد اين نسبت به پيامبر از
طرف مخالفان در سورههاى حجر آيه 6، سباء آيه 8، صافات آيه 36، دخان آيه 14، طور آيه
29، قلم آيه 2 و تكوير آيه 22 نقل شده است.
پافشارى در نسبت جنون
از مسلمات تاريخ است كه پيامبر اسلام از آغاز جوانى در ميان مردم به درستكارى و
راستگويى... معروف بوده؛ حتى دشمنان آن حضرت در برابر اخلاق فاضله او بىاختيار سر
تسليم و انقياد فرود مىآوردند. يكى از صفات برجسته او اين بود كه تمام مردم، او را راستگو و
صادق و امين مىخواندند؛ حتى مشركان، تا ده سال پس از دعوت علنى، اموال ذىقيمت خود
را پيش او به عنوان وديعت گذاشته بودند چون دعوت آن حضرت بر معاندان سخت و گران
بود، مساعى خود را در اين راه، به كار بردند كه او را به وسيله پارهاى از نسبتها كه اذهان
مردم را مىتوان با آن آلوده كرد متهم كنند. چون مىدانستند كه نسبت دروغ و افتراء به آن
حضرت در افكار مشركان بىنظر و ساده تأثيرى نخواهد بخشيد. لذا ناگزير شدند كه در
تكذيب دعوت آن حضرت بگويند كه منشأ دعاوى او خيالات و افكار جنونى است كه منافات
با صفات زهد و درستكارى او نداشته باشد و در اشاعه اين نسبت رياكارانه رنگها ساخته و
نيرنگها پرداختند.
از فرط رياكارى، موقع تهمت زدن قيافه پاكدامنى به خود گرفته مطالب را به صورت شك
و ترديد اظهار مىكردند و مىگفتند كه: «أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّـةٌ »[18]؛ آيا به خدا افتراء
بسته و يا جنون دامنگير او شده است؟. و اين همان شيوه شيطانى است كه دشمنان حقيقت،
پيوسته در موقع تكذيب شخصيتهاى بزرگ و مصلحان اجتماعى به كار مىبرند. قرآن نيز
خبر مىدهد كه اين شيوه نكوهيده مخصوص افراد عصر رسالت نيست، بلكه معاندان
عصرهاى گذشته نيز در تكذيب پيامبران الهى همين حربه را به كار مىبردند.
چنان كه مىفرمايد: همچنين براى كسانى پيش از اينها پيامبرى برانگيخته نشد مگر
اين كه گفتند جادوگر يا ديوانه است و يكديگر را به گفتن اين سخن سفارش مىكردند(نه،)
بلكه آنها گروهى سركشند.[19]
اناجيل كنونى نيز تذكر مىدهد وقتى كه حضرت مسيح، يهود را پند داد، گفتند: در او
شيطان است و هذيان مىگويد چرا به حرفهاى او گوش مىدهيد.
در اينجا روى سخن با نويسندگان فريبكار، و فيلسوفنماهاى غرب و مقلّدان دنبالهرو
شرقى آنان است كه همين تهمت را به صورت ديگر مطرح كرده و سمّ مهلك و نابودكننده را
در قالب كپسولى با لعاب شيرين ريخته و به عنوان علم و تاريخ تحويل ما مىدهند و آن را
وحى نفسى مىنامند.
مجموع تجزيه و تحليل غربيان نسبت به نبوّت و وحى، جز تغيير عبارت، چيز ديگرى
نيست و تمام اين مطالب ريشه جاهلى دارند.
ما، در تنزيه ساحت مقدس پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله از اين تهمت كه براى نخستين بار از حلقوم
مشركان معاصر عهد رسالت بيرون آمد و در اين اواخر نويسندگان مسيحى و افراد دنبالهرو
آنان، آن را تكرار مىكنند، به گونهاى بس فشرده بحث و گفتگو نموديم و الاّ دلايل پاكى
ساحت مقدس پيامبر از اين تهمت ديرينه، بيش از آن است كه در اين صفحات بگنجد.
انگيزه نظريّهپردازان امروز
نظريّهپردازان كنونى مىخواهند از اين راه نهضت عظيم و تمدن اسلامى را توجيه كنند
درحالى كه براى اين گفتهها هيچ مدرك تاريخى ندارند. براى روشن شدن حقيقت بايد
موضوعات زير را مورد بررسى قرار داد تا معلوم گردد كه آيا امكان دارد پيامبر اسلام آيين خود
را از گفتههاى راهبان و... گرفته باشد؟
1. پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله چند بار به شام رفته و در چه سن و سالى اين مسافرتها براى او پيش
آمده است؟
2. آيا در اين مسافرت سن او اقتضاى فرا گرفتن اين همه حقايق را داشته است؟
3. او «امّى» و درسنخوانده بود.
4. اگر حضرت محمد صلىاللهعليهوآله تعاليم خود را از بحيرا گرفته بود، آيا قريش بر او عيب نمىگرفتند؟
مگر او در مسافرت تنها بود؟
5. آيا بحيرا از ياران و اصحاب پيامبر بود و در حال مستى كشته شد، و تحريم شراب به
خاطر آن بوده ست؟ اين مطلب در كدام كتاب تاريخى آمده است؟
اكنون به بررسى اين موضوعات مىپردازيم:
1. پيامبر چند بار و در چه سن و سالى به شام مسافرت كرده است؟
توجه به اين نكته لازم است كه مسلمانان سعى كردهاند تمام حوادث زندگى پيامبر از ريز و
درشت حتى مزاح و شوخىهاى او را بنگارند و چيزى از آن مخفى نگذارند بنابراين تواريخ
اسلامى مدرك مهم و سند خوبى براى مطالعه زندگى پيامبر به شمار مىرود.
مىدانيم در تواريخ اسلامى آمده است كه حضرت محمد صلىاللهعليهوآله بيش از دو بار به شام مسافرت
نكرده است، بار اوّل در سن بين نه تا دوازده سالگى به همراهى عموى خود ابوطالب بود و در
همين سفر بوده است كه «بحيراى» راهب كاروان قريش را براى طعام دعوت كرد و او
علامتهاى نبوّت را در برادرزاده ابوطالب مشاهده نمود و پرسشهايى از ابوطالب كرد و پس
از آن به ابوطالب گفت: او را به مكه برگردان زيرا اگر يهوديان از وجود چنين كودكى آگاه گردند،
از شرّ آنان در امان نخواهد بود و طبق نوشته سيرهنويسان، ابوطالب از همانجا يعنى شهر
بصرا مركز ايالت «حوران» او را به مكه باز گرداند.
اين ملاقات چنان كه از تاريخ بر مىآيد، بيش از چند ساعت به طول نيانجاميده است.[20]
دومين سفر محمد صلىاللهعليهوآله به سوى شام در سن بيست و پنج سالگى بود. او در اين مسافرت
سرپرستى كاروان تجارتى خديجه را به عهده داشت در اين سفر خديجه به خاطر امانت و صفا
و پاكى كه از محمد صلىاللهعليهوآله سراغ داشت، از او خواسته بود سرپرستى تجارت او را به عهده گيرد و
غلام مخصوص خود ميسره را به عنوان فرمانبر وى در اختيار او گذارده بود. طبق نقل ميسره
راهبى به نام «نسطور» هنگامى كه چشمش به محمد صلىاللهعليهوآلهافتاد كه زير سايه درختى قرار گرفته
بود، از ميسره پرسيد اين شخص كيست؟ ميسره پاسخ داد: يكى از مردم قريش است.[21]
بنابراين پيامبر مسافرتهايى نداشته است، بلكه تنها دو مسافرت داشت: يكى در كودكى
همراه عموى خود و ديگرى در حدود 25 سالگى به عنوان تجارت، و سن پيامبر و وضع
مسافرت ايجاب نمىكرد كه پيامبر وقت گفت و شنودى با كسى داشته باشد.
2. آيا در اين مسافرت سن او اقتضاى فراگرفتن اين همه حقايق را داشته است؟
اجازه بفرماييد چند جمله از دانشمندان بىغرض پيرامون حقايقى كه در قرآن است، براى
شما نقل كنيم تا روشن گردد كه آيا ممكن است كودكى دهدزاده ساله يا جوانى بيست و پنج
ساله در ظرف چند ساعت و با برخوردى با راهبى يا راهبانى، اين همه حقايق را فرا گيرد؟
«كارلايل» مورّخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مىگويد:
اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقايق برجسته و خصايص اسرار وجودى
طورى در مضامين جوهرى آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آنها
نمايان مىگردد و اين خود مزيّت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص دارد و در هيچ
كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمىشود. بلى خواندن برخى از كتابها تأثير
عميقى در ذهن انسان مىگذارد ولى هرگز با تأثير قرآن قابل مقايسه نيست. از اين جهت
بايد گفت: مزاياى نخستينِ قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و مسائل و مضامين
برجسته آن است كه هيچگونه شك و ترديدى در آن راه نيافته و پايان تمام فضائلى را كه
پديدآورنده تكامل و سعادت بشرى است، دربرداشته و آنها را به خوبى نشان مىدهد.
«جان ديون پورت» نويسنده كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مىنويسد:
قرآن به اندازهاى از نقايص مبرّا و منزّه است كه نيازمند كوچكترين تصحيح و اصلاحى
نيست و ممكن است از اول تا آخر آن خوانده شود بدون آن كه انسان كمترين ناراحتى از
آن احساس كند.
«گوته» شاعر و دانشمند آلمانى مىنويسد:
ساليان درازى كشيشان از خدا بىخبر ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس و عظمت
آورنده آن، حضرت محمد صلىاللهعليهوآله دور نگاه داشتهاند اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و
دانش گذاردهايم، پردههاى جهل و تعصب نابجا از بين مىرود و به زودى اين كتاب
توصيفناپذير(قرآن) عالم را به خود جلب نموده و تأثير عميقى در علم و دانش جهان
كرده و عاقبت محور افكار مردم جهان مىگردد.
و سپس مىافزايد:
ما در ابتدا از قرآن روىگردان بوديم اما طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود
جلب نموده و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمى بزرگ آن
سر تسليم فرود آورديم.
«ژول لابوم» انديشمند و نويسنده فرانسوى در كتاب تفصيل الآيات مىگويد:
دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان به دست آمده و مسلمين علوم را از
«قرآن» كه درياى دانش است، گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى
ساختند.
بانو دكتر «لورا واگليرى» استاد دانشگاه ناپل در كتاب پيشرفت سريع اسلام پس از
برشمردن امتيازاتى از قرآن، مىگويد:
چطور ممكن است اين كتاب اعجازآميز ساخته محمد باشد در صورتى كه او يك نفر
عرب درسنخواندهاى بود؟. ما، در اين كتاب گنجينهها و ذخايرى از علوم مىبينيم كه
فوق استعداد و ظرفيت با هوشترين اشخاص و برزگترين فيلسوفان و قوىترين رجال
سياست و قانون است. به دليل اين جهات است كه قرآن نمىتواند ساخته يك مرد
تحصيل كرده و دانشمندى باشد.
آيا راستى مىشود در چند ساعت، آن هم در آن سن اين همه حقايق را آموخت كه
دانشمندان بنام جهان در برابر حقايق آن از جنبههاى مختلف سر تعظيم فرود آورده، اعتراف
به عظمت آن نمايند؟
روشنتر بگويم: سن حضرت محمد صلىاللهعليهوآله هنگام مسافرت از دوازده سال تجاوز نمىكرد، آيا
عقل باور مىكند كه كودكى حقايقى از تورات و انجيل را فرا گيرد و سپس آن را در سن
چهل سالگى به نام وحى منتشر كند و شريعتى از نو سازد؟ چنين كارى از موازين عادى
بيرون است و شايد با در نظر گرفتن ميزان استعداد بشر، بتوان آن را در رديف محال عادى
قرار داد.
مدت اين مسافرت كمتر از آن بود كه محمد صلىاللهعليهوآله بتواند در آن مدت كم تورات و انجيل را فرا
گيرد زيرا اين سفر، سفر تجارتى بود و رفتن و برگشتن و مدت اقامت بيش از چهار ماه طول
نكشيد، زيرا(قريش) سالى دوبار مسافرت مىكردند. در زمستان به سوى(يمن) و در تابستان
به سوى(شام) و با اين ترتيب گمان نمىرود همه مدت مسافرت بيش از چهار ماه طول بكشد
و بزرگترين دانشمندان جهان نمىتوانند در اين مدت كم توفيق فراگرفتن اين دو كتاب بزرگ
را پيدا كنند تا چه رسد به يك طفل درسنخوانده و دبستان نديده با توجه به اين كه تمام
مدت چهار ماه را با راهب همراه نبود، بلكه اين ملاقات در يكى از منازل بين راه اتفاق افتاده
و تمام جريان ملاقات، حداكثر چند ساعت بيش نبوده است.
از اين بيان پاسخ قسمتهاى چهارم و پنجم روشن مىگردد. زيرا مىدانيم كه تمام
دانشمندان اهل كتاب به اندازه يك صدم حقايق قرآن آگاهى نداشتند تا چه رسد به يك يا
چند نفر از آنها كه بخواهند اين همه اسرار را به محمد صلىاللهعليهوآله بياموزند.
اگر به راستى آن دو راهب اين همه آگاهى و اطلاعات داشتند چرا زبانزد جامعههاى
نصارى نبوده، و به عنوان دانشمند دوران خود مشهور نگرديدهاند، چرا خود آنان ادعاى نبوّت
و يا لااقل رهبرى ننمودهاند؟ چرا يكى از آنها، بعدا از ياران محمد صلىاللهعليهوآله شده است، در صورتى كه
طبعا استاد بايد بر شاگرد مقدّم باشد.
بالاخره محمد به تصديق دوست و دشمن مرد دروغگويى نبود و فرد حقشناسى بود چرا
نامى از استاد خود نمىبرد؟!
3. او «امّى» و درسنخوانده بود.
در هيچ تاريخى ولو ضعيف، ديده نشده كه محمد صلىاللهعليهوآله پيش كسى درس خوانده باشد. يكى از
القاب او «امّى» و درسنخوانده است. او اگر پيش يك نفر و لو يك روز درس خوانده بود،
نمىتوانست در برابر بزرگان قريش اين آيه را بخواند: «وَما كُنْتَ تَتْلُوآ مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا
تَخُـطُّهُ بِيَمِـينِكَ إِذاً الاَْرْتابَ المُبْطِلُونَ »[22]؛ هرگز پيش از بعثت، كتابى را نمىخواندى و چيزى
را نمىنوشتى زيرا اگر چنين بود، كسانى كه به فكر ابطال آيين تو هستند، در كار تو شك و
ترديد مىكردند.
اين حقيقت را ضميمه كنيد به سخنى كه «درمنگام» درباره محمد صلىاللهعليهوآله مىگويد كه:
صداقت او امروز ديگر نمىتواند مورد ترديد قرار گيرد. سراسر زندگى او... شهادت
مىدهد كه عميقا صاحب ايمان بوده است.
«كازانوا» در كتاب خود مىگويد:
قبل از ورود به عمق مطلب لازم است صريحا اعلام نمايم كه من بالبداهه هر نظريهاى
را كه صداقت محمد صلىاللهعليهوآله را مورد ترديد قرار دهد رد مىكنم... تمام تاريخ زندگى پيامبر
عرب نشان مىدهد كه داراى خصال مثبت و... وفا بوده است.
بنابراين به شهادت منكران نبوّت، او راستگو و با صداقت بود و به شهادت قريش و
مشركان، او مرد امينى به شمار مىرفت و هرگز دشمنان او وى را متهم به تحصيل نكردند،
هرگز به او نگفتند تو درس خواندهاى، و اين آيه كه مربوط به امى بودن تو است، خلاف
واقع مىباشد.
امى بودن پيامبر اسلام يك حقيقت مسلم تاريخى است كه كسى در آن ترديد نكرده است.
4. چرا مشركان بر او عيب نگرفتند؟
مىدانيم حضرت محمد صلىاللهعليهوآله در اين دو سفر تجارتى تنها نبود و همراه با كاروان قريش بود و
كاروانيان از وضع و چگونگى او در اين سفر آگاه بودند.
چه شد كه مردم قريش به او در مورد يك شخص آهنگر كه حضرت محمد صلىاللهعليهوآله گاهى در
مغازه او مىنشست خرده گرفتند و گفتند كه او قرآن را از او مىگيرد؟ اما هرگز نگفتند كه او
معلومات خود را در دوران كودكى و جوانى از دانشمندان نصارى و اهل كتاب گرفته است؟
قرآن تمام نسبتهايى را كه به او مىدادند، بازگو كرده و پاسخ گفته است. ولى از اين تهمت
هرگز ياد نكرده است.
نويسندهاى، افسانه يادگيرى حضرت محمد صلىاللهعليهوآله از راهبان را بدينگونه مطرح كرده است:
محمد در مسافرتهاى خود به شام با راهبان و كشيشان مسيحى تماسهايى داشته
است.... وى موقع عبور از سرزمينهاى عاد و ثمود و مدين، اساطير و روايات آن
سرزمينها را شنيده و در خود مكه با اهل كتاب آمد و شد داشته است.
خاورشناسان و افراد دنبالهرو آنان اصرار مىورزند كه پيامبر اسلام با راهبان و علماى
اهل كتاب در تماس بوده و از آنان در زمينههاى مختلف اطلاع كسب مىكرد آنان
مىگويند:
«پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله موضوع خداپرستى و تعاليم خود را از راهبان مسيحى گرفته است» و
براى اثبات مدعاى خود موضوع مسافرت پيامبر را به شام پيش مىكشند و مىگويند او در اين
مسافرت با دانشمندان و راهبان مسيحى بالخصوص «بحيرا» كه مرد با معلوماتى بود، ملاقات
نموده و اصول و قوانين آيين خود را از آنها فرا گرفت.
5. بحيرا كه بود؟
مىگويند: بحيرا راهب يكتاپرست بود و الوهيت حضرت مسيح را قبول نداشت محمّد با او
در شهر «بصرا» ملاقات كرد.
«درمنگام» مىگويد:
بحيرا ستارهشناس و جادوگر بود و معتقد بود از طرف خدا براى هدايت فرزندان اسماعيل
مبعوث شده است و او معلم محمد و مصاحب او پس از رسالت وى بود و اگر حضرت
محمد شراب را تحريم كرده، به خاطر اين است كه استاد او بحيرا درحالى كه مست بود،
كشته شد.
سپس مىافزايد كه:
عموى وى ابوطالب محمد را در مسافرتهاى خود به شام همراه خود مىبرد و او با
ديدگان نافذ، سرزمينهاى مدين و وادىالقرى و ثمود را مىديد و گوشهاى او
سرگذشت اين گروهها را از عربهاى باديهنشين مىشنيد و در شام با راهبان رومى و
كتابهاى آنان، آشنا شد و از عداوت آنان با ملت ايران آگاه گرديد.
اين فراز از نوشتههاى شرقشناسان، غمانگيزترين و دردناكترين فرازها است. كه گوش
روزگار، مانند آن را درباره رجال آسمانى كمتر شنيده است.
نتيجه
با توجّه به شواهد تاريخى و قرآنى و ملاحظه و مقايسه تهمتهاى نارواى مشركان لجوج
عصر نزول وتوجيهات غلطى كه امروز ارباب كليسا و دشمنان اسلام مطرح مىكنند، معلوم
مىشود كه گفتنىها را معاصران پيشاپيش گفتهاند و قرآن مجيد با جوابهاى محكم و
منطقى و دندانشكن آنها را خلع سلاح كرده و دنبالهروان امروزى آنها هيچ مطلب تازه و
شبهه جديد و اشكال قابل توجّهى مطرح نكردهاند كه نيازمند پاسخ جديدى باشد؛ هرچند
اينان سعى و تلاش جدى از خود نشان داده و خواستهاند كه اشكالات خود را با الفاظى
فريبنده و در قالب تحليلهاى روانشناسانه يا روانكاوانه مطرح كنند. خوشبختانه قضاوتهاى
علماى منصف غرب، بهترين پاسخ به غربيان غير منصف و كليسائيان منحرف است.
منابع و مآخذ
1. قرآن كريم.
3. بوم، ژول، تفصيل الآيات.
2. ديون پورت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد صلىاللهعليهوآله.
4. طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، مكتبه علميه اسلاميه، بىتا.
5. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، لبنان مؤسسة الاعلمى، 1879م.
6. مسعودى، على بن الحسين، مروجالذهب و معادنالجوهر، دارالهجره قم، چاپ دوم 1404ق.
7. ميبدى، رشيد الدين، كشف الأسرار و عدّة الأبرار، به اهتمام على اصغر حكمت، انتشارات اميركبير،
1361، قم، دارالهجرة، چاپ دوم، 1404ق.
[1]. نگ: طبرسى، بىتا، ج9 و 10، ص 387.
[2]. نگ: ميبدى 1361، ج8، ص 513 و 514.
[19]. ذاريات، آيات 52 و 53.
[20]. نگ: مسعودى، 1404ق، ج2، ص 286.
[21]. طبرى، 1879م، ج2، ص 35.