جایگاه عقل

جایگاه عقل

جایگاه عقل

مهدی بهشتی[*]

چکیده

عقل، دل و حواس، سه وسیله‌ای هستند که آدمی برای شناخت و کسب معرفت از آن‌ها بهره می‌گیرد. حال این پرسش مطرح است که این سه، در عرض یکدیگرند یا در طول هم؟ و هر یک چه مزیّتی نسبت به دیگری دارد؟ دیگر این‌که خطاهایی که در آن‌ها راه می‌یابند چگونه قابل شناسایی و اصلاحند؟ در این نوشتار با تبیین دقیق جایگاه عقل به این پرسش‌ها پاسخ داده می‌شود.  

    سپس در ادامه، اهمیت و منزلت عقل در آیات و روایات مورد بررسی قرار می‌گیرد. در پایان نیز درباره نکات ذیل به تفصیل بحث می‌شود:

1-    عقل و استدلال عقلی، محدودیت زمانی و مکانی ندارد و احکام عقلی، ابدی و جاویدانند.

2-    رابطه عقل و دین، رابطه تعاون و تعاضد است و هر دو نیازمند یکدیگرند.

3-    عقل هم نقّاد است و هم نقدپذیر. در حالی که سایر قوای ادراکی، تنها نقدپذیرند و نقّاد نیستند.

4-    عقل هم در میدان گسترده نظر فعال است و هم در میدان گسترده عمل. البته عقل عملی نمی‌تواند بدون استمداد از عقل نظری به صدور احکام باید و نباید بپردازد.

واژگان کلیدی: عقل، دل، حواس، جایگاه عقل، عقل عملی، عقل نظری، نقاد، نقدپذیر

***

در میان آفریده‌های ذی‌شعور، انسان از موقعیت ویژه‌ای برخوردار است؛ چرا که هم از حواس ظاهر و باطن برخوردار است و هم از نوعی ادراک و شهود قلبی که از راه تهذیب باطن حاصل می‌شود، و احیاناً در رؤیاها و پاره‌ای از حالاتی که قوای حسی از فعالیت می‌افتند یا فعالیت کمتری دارند، بروز و ظهور پیدا می‌کند.

    حیوانات نیز – بیش و کم- از حواس ظاهر و برخی از حواس باطن برخوردارند. حدس زده می‌شود که پروانه‌ها از حس باطنی وهم برخوردار نیستند؛ چرا که بی‌محابا خود را به شعله چراغ می‌زنند و می‌سوزند. اگر از قوه وهم برخوردار بودند، از سوختن می‌ترسیدند و از شعله چراغ فاصله می‌گرفتند، و جان خود را به خطر نمی‌افکندند؛ همان‌طوری که بزغاله‌ها از گرگ می‌ترسند و خود را در دام خطر گرفتار نمی‌کنند، و موش‌ها نیز از گربه‌ها فرار می‌کنند؛ چرا که قوه وهم آن‌ها ترس از گرگ یا گربه را ادراک می‌کند.

    شاعران ریسک کردن پروانه را نشان عشق او به شمع و چراغ دانسته‌اند. اگر چنین باشد، قوه وهم آن‌ها محبت شدید به شمع و چراغ یا عشق را ادراک می‌کند، و صد البته که عاشق از هیچ خطری واهمه ندارد. شاعر گناه عاشق‌سوزی را به گردن شمع انداخته‌است.

                       اول بنا نبود که سوزند عاشقان

                                                   آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد

    فرشتگان اگر مجرد باشند، از ادراک شهودی برخوردارند؛ چرا که موجود هر اندازه به سوی تجرد تام پیش رود، از حواس ظاهر و باطن و تفکر و تعقل و استدلال بی‌نیازتر می‌شود. واجب‌الوجود، مجرد تام، بلکه فوق تمام است، و بنابراین، وجودش عین علم است و هیچ چیزی بر او پوشیده و پنهان نیست.[1] (آل عمران(3) آیه 5 و ابراهیم(14) آیه 38)

    علم و ادراک خداوند، برترین نوع علم و ادراک است؛ چرا که هم از نظر ذات علم برترین است و هم از نظر عالم و هم از نظر معلوم. علم او برترین است؛ چرا که او از حس و خیال و وهم و فعالیت‌های فکری و خیالی برتر است، و هم ذات او برترین ذوات و هم معلوم او برترین معلومات است؛ چرا که معلوم او ذات اوست و او به علم ذاتی همه چیز را در آینه ذات خود شهود می‌کند؛ هر چند به علم فعلی نیز همه چیز در نزد او حضور دارد و قطعاً حضور علمی اشیاء در نزد او به آن‌ها مقامی برتر می‌بخشد.[2] (بهشتی، 1389: 239)

    ابن سینا برترین بودن معلومات خداوند را به این لحاظ اذعان کرده است که آن‌ها صوری علمیه و از لوازم ذات حق می‌باشند. (همان)

    لازمه نظریه او این است که علم او به ماسوا از راه کاشفیت آن صور و مع‌الواسطه باشد؛ ولی به نظر بنیان‌گذار و پیروان حکمت متعالیه، علم حق به هر صورت، علم حضوری است.[3] (طباطبائی، 1362: 389) هر چند نخستین کسی که تنور حکمت متعالیه را حرارت و فروغ بخشید، خود ابن سینا بود.

    با توجه به این که ابزارهای شناخت انسان متعدد است و می‌توان در یک جمع‌بندی کلی در سه ابزار خلاصه کرد: حس، عقل و دل. جای سؤال است که خطاهایی که ممکن است از پیمودن راه حس و عقل و دل، دامن‌گیر انسان شود، چگونه قابل شناسایی و بر طرف کردن است؟

    به گفته اقبال لاهوری: «وجه امتیاز انسان بر جانوران دیگر، عقل یا نفس ناطقه است که ذات انسانیت به شمار می‌آید. عقل... امور کلی را به خود، و امور جزئی را به وساطت حواس ظاهری و باطنی درمی‌یابد. عقل سایه نور مطلق است، و مانند آن، خود را به طرق گوناگون متجلی می‌سازد... عقل در راه تکامل خود، از مراحلی چند می‌گذرد... مراحل عقل نظری، عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد (و) مراحل عقل عملی، پالایش بیرونی (تجلیه) پالایش درونی (تخلیه) کسب ملکات نیکو (تحلیه) انفصال از خود و اتصال به حق (یا) فناست. (ایزوتسو، 1368: پنجاه و سه)

    عقل «در مقابل غریزه حیوانی و آن‌چه انسان را از حیوانات دیگر – بالذات- ممتاز می‌گرداند، استعمال می‌شود، و بدین معنی است که عقل به عنوان قوه درک معانی کلی و قوه دریافت روابط و مناسبات میان اشیاء و امور و قوه تفکر و نظایر این تعبیرات یاد شده است، و به همین اعتبار است که عقل عبارت از قوه‌ای است که بدان انسان می‌شناسد و حکم می‌کند و به عمل می‌پردازد، تعریف شده است». (پل فولکیه، 1376: 80)

    آیا عقل در عرض ابزارهای ادراکی دیگر است یا در طول آن‌ها؟ اگر در عرض آن‌هاست، چه نیرویی می‌تواند آن‌ها را ارزیابی کند، و اگر در طول آن‌هاست، قطعاً بر آن‌ها اشراف دارد و می‌تواند به نقد و ارزیابی داده‌ها و کارهای آن‌ها پردازد. ابن سینا در آغاز نمط نهم اشارات که درباره مقامات و مراحل سیر و سلوک عارفان است، اعلام می‌کند که برخی مدعای عارفان را بسیار بزرگ و مقدس می‌شمارند و برخی بر طبل انکار و استنکار می‌کوبند، و او می‌خواهد بررسی کند که حق با کیست؟ او در آخرین فصل آن نمط اعلام می‌دارد که چشمه‌سار معرفت شهودی حق، آبشخور هر کس و نا کسی نیست، و هر کس به احوال و مقال عارفان به دیده استهزاء می‌نگرد، باید خودش را تخطئه کند؛ زیرا بنا بر حدیث نبوی، هر کسی با استعداد ویژه‌ای آفریده شده، و نباید پا را از گلیم خود خارج کند.

    او می‌خواهد به وسیله عقل بر داده‌های دل صحه بگذارد، و اگر احیاناً در آگاهی‌های اهل دل، خلل و قصوری است، از راه عقل واکاوی و شناسایی کند. نمط‌های پایانی اشارات چنین هدفی را دنبال می‌کند. او در مقایسه عقل با حس و وهم و خیال، می‌گوید: «هو الحَکَم الحق» (ابن سینا، 1379ق: ج3، ص8)

    اگر راه شناخت خویشتن و ادراک عالم خارج و پی بردن به حقایق عالم هستی – به اندازه استعداد بشری- منحصر است در راه حس و عقل و دل، کدام یک، هموارتر و عمومی‌تر و مستحکم‌تر است و کدام یک را باید حاکم بر بقیه دانست؟

    راه عقل «هر چند دشوارترین راه‌هاست، اما از یک نظر کامل‌ترین آن‌هاست. هر یک از راه‌های سه‌گانه، از یک نظر رجحان دارد. راه دل... از نظر شخصی کامل‌ترین راه‌هاست... آن نقطه اصلی که راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا می‌کند، همین نقطه است. عرفا معتقدند که دل و احساسات فطری قلب را باید تقویت کرد... و موانع را از میان برد تا معرفت شهودی حاصل شود. اما فلاسفه و متکلمین می‌خواهنداز طریق عقل و استدلال به خدا راه یابند. بدیهی است که این دو راه مانعة‌الجمع نیستند. بعضی از اکابر، هم سلوک عقلی کرده‌اند و هم سلوک قلبی. به عقیده صدرالمتألهین لزوماً باید سلوک عقلی و قلبی با یکدیگر توأم گردند». (مطهری، 1350: 55)

    سؤال اصلی این است که با چه ملاک و ضابطه‌ای می‌توان به صحت و سقم داده‌های حسی و خیالی و وهمی و قلبی پی برد؟ اگر این‌ها با هم اختلاف کنند، چه باید کرد؟

    گویا رجوع به عقل و پذیرش حکمیت عقل، همواره به عنوان یک اصل مسلّم، مورد قبول بوده‌ است. هشام بن حکم که از پرورش‌یافتگان مکتب فکری و عقلی امام صادق (ع) است، از عمرو بن عبید که از پیشوایان مکتب عقل‌گرای معتزلی است، پس از سؤالاتی درباره کارکرد حواس، می‌پرسد: اگر این‌ها با یکدیگر اختلاف کنند، چه باید کرد؟ و او بدون مقدمه و با قاطعیت پاسخ می‌دهد که رجوع به عقل می‌کنیم. یعنی همان حکمیتی که در بیان ابن سینا بعدها مطرح می‌شود، او نیز باور داشته است، و صد البته که مورد پذیرش هشام نیز بوده است؛ چرا که او پرورش‌یافته مکتب قرآن و عترت است؛ هر چند هشام، بحث را به مسأله امامت کشانید، تا بگوید که اگر قوای ادراکی به امامت عقل نیاز دارند و اختلافات خود را در پرتو داوری‌های وی رفع می‌کنند، مردم مسلمان نیز به امامی نیاز دارند که عقل امت محسوب می‌شود و باید اختلافات آن‌ها را رفع کند.[4] (نگ: کلینی، 1388ق: ج1، ص196و170)

    ابن سکیت اهوازی که دانشمندی ادیب و فرهیخته‌ای اریب بود، از امام دهم(ع) سؤال کرد که چرا خدای متعال، موسی(ع) را با عصا و ید بیضاء و ابزار شکستن سحر جادوگران، و عیسی(ع) را با ابزار طب و معجزه شفا و درمان، و محمد(ص) را با کلام فصیح و بلیغ و اعجاز سخن مبعوث کرد؟

    امام دهم(ع) در پاسخ وی فرمود: در عصر حضرت موسی(ع) سحر و جادو غلبه داشت و در عصر حضرت عیسی(ع) امراض جسمی و طب و درمان مورد توجه بود، و در عصر حضرت محمد(ص) نبوغ مردم در شعر و ادب و سخن‌سرایی تجلی می‌یافت؛ از این‌رو خدای متعال به تناسب اعصار مختلف، به پیامبران خود معجزاتی عطا کرد که پاسخ‌گوی نیازهای مردم و وسیله‌ای برای تصدیق نبوت پیامبران خود باشد.

    البته باز هم معجزات انبیاء وسیله‌هایی بود برای این‌که خردهای ناپخته مردم آن زمان‌ها به کار افتد، تا بتوانند تصدیق کنند که موسی و عیسی و محمد(ص) فرستادگان خدایند.

    ابن سکیت سؤال کرد که امروز چه چیزی برای مردم حجت است؟ حضرتش در پاسخ فرمود: «عقل که به وسیله آن، راستگو و دروغگو از یکدیگر شناخته می‌شود. در نتیجه راستگو، تصدیق و دروغگو تکذیب می‌شود».[5] (همان، ص24و25)

    در عظمت و قداست و اصالت عقل، همین اندازه بس که اسحاق بن عمار به امام صادق(ع) عرض کرد: مرا همسایه‌ای است که بسیار نماز می‌گزارد و بسیار صدقه می‌دهد و بسیار حج می‌گزارد. حضرتش پرسید: عقلش چگونه است؟ پاسخ داد: از عقل بی‌بهره است. فرمود: «با این کارها برتری پیدا نمی‌کند».[6] (همان، ص24)

    همان امام عقل‌پرور، و همان پیشوای خردگستر، و همان مقتدای بلند‌‌ اختر فرمود: «حجت خدا بر مردم، پیامبر و حجت میان بندگان و خدا عقل است».[7] (همان، ص25)

    امام هفتم(ع) به هشام فرمود: «خدای را بر مردم دو حجت است: حجت آشکار و حجت پنهان. اما حجت ظاهر، رسولان و انبیاء و امامان است، و اما حجت باطن، عقل‌هاست».[8]

    بشر به هر مقامی برسد، از خردگرایی است، و به هر فلاکت و سیه‌روزی و هلاکتی برسد، از خودستیزی است. روز قیامت، خردستیزان ناسپاس و انسان‌نماهای نسناس که خود را مفلوک و گرفتار و سرافکنده و بی‌قرار می‌یابند، می‌گویند: «اگر گوش شنوا داشتیم و به عقلانیت می‌گراییدیم، در زمره دوزخیان نبودیم».[9] (ملک(67) آیه 10)

    خدای متعال در بسیاری از آیات قرآن در ستایش عقل و فکر و شعور و سمع و بصر و علم سخن گفته، و همه کج‌روی‌ها و دین‌ستیزی‌ها و حقیقت‌گریزی‌های انسان را معلول عدم استفاده صحیح از ابزارهای شناخت، به ویژه عقل دانسته‌ است.

    عاقلان را نه تنها باید گل سرسبد عالم انسانیت، بلکه باید آن‌ها را گل سرسبد عالم هستی شناخت. اگر پیامبر اعظم(ص) خیرالبشر است، به لحاظ این است که قواعد استوار دینش را بر عقلانیت نهاده است.

    تنها عاقلانند که با رعایت عقلانیت، حق را از باطل، و خیر را از شر، تمیز می‌دهند، بلکه از میان دو حقیقت و خیر، آن را که برتری دارد، نیز می‌شناسند و از میان دو شر و دو باطل، آن را که ضررش کمتر است، تشخیص می‌دهند. اینان بندگان وارسته خدایند. خدای متعال به پیامبر والاگهرش می‌فرماید: «بندگانم را که سخن‌شنوی دارند، و نیکوترینش را تبعیت می‌کنند، مژده ده. آنان را خدا هدایت کرده و آنان صاحبان خرد نابند».[10] (زمر(39) آیه 17و18)

    امام علی(ع) فرمود: «خردمند تنها کسی نیست که نیک را از بد بشناسد؛ بلکه خردمند کسی است که از میان دو شر، آن که شرش کمتر است، بشناسد».[11] (مجلسی، 1395ق: ج78، ص6)

    اصولاً تکیه‌گاه پیامبرانی که تنها برای هدایت بشر مبعوث شده‌اند، عقل است. آن‌ها می‌کوشیدند که چشمه خرد انسان‌ها را به جریان اندازند. امام علی(ع) فرمود: «خدای متعال پیامبران و رسولان خود را یکی پس از دیگری مبعوث کرد تا آن‌ها را به ادای میثاق فطرت وادار کنند، و نعمت‌های فراموش شده الهی را به یادشان آورند، و دفینه‌های بیکران عقول را به فعالیت وا دارند».[12] (نهج‌البلاغه، خطبه1)

    ما چگونه می‌توانیم فرق میان امور غریزی و فطری را تشخیص دهیم؟! ما چگونه می‌توانیم بدانیم که گوساله سامری باطل و ید بیضای موسی(ع) حق است؟! خواجه شیراز بر چه مبنایی می‌گوید:

                      سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار

                                                     سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟

کدام نیرو می‌توانست تشخیص دهد که خواب سرنوشت‌ساز پادشاه مصر «اضغاث احلام»[13] (یوسف(12) آیه44) و از سنخ خواب‌های پریشان بود، یا جلوه‌ای از جلوه‌های تابناک حقیقت؟! ابن عربی اهل سیر و سلوک و کشف و شهود بود؛ ولی پیامبر اولوالعزمی چون نوح را در تبلیغ خود، متهم به خطا کرد، و داوود پیامبر را دستخوش لغزش دید. و در داستان رجبیون چنین وانمود کرد که دو شیعی را یکی از آن‌ها به صورت کلب و خنزیر شهود کرده‌ است. (بهشتی، 1384: 73و74) و امام خمینی – ره- و سید جلال آشتیانی با توجه به اصول مسلم عقلی هم خطای او را و هم اشتباه آن دو مهره از مهره‌های رجبیون را بر ملا کردند. (همان، ص95و96)

    عقل، بر مسند استدلال نشسته است. استدلال عقلی زبانی است که زمان و مکان و مرز و بوم و عصر و دوره نمی‌شناسد. احکام عقلی ابدی و جاودان است. شریعت عقل، نسخ نمی‌پذیرد؛ حال آن که شریعت انبیاء نسخ را پذیرفته است. حتی در درون شریعت ختمیّه محمدی(ص) نسخ راه یافته است. مگر نه قرآن کریم یک بار حکم کرد که عده وفات یک سال است؟ سپس حکم کرد که چهار ماه و ده روز است؟[14] (بقره(2) آیه234و240) و مگر نه حکم قبله که به جانب بیت‌المقدس بود، نسخ شد و قبله جدید، یعنی مسجدالحرام و کعبه رسمیت یافت؟[15] (بقره(2) آیه144) و صد البته که نسخ دیگری دامن‌گیر شریعت عالم‌گیر و تبدل‌ناپذیر محمدی(ص) نخواهد شد. همین نسخ‌ناپذیری این شریعت آسمانی، خود دلیلی روشن بر عقلانیت آن است؛ هر چند که عقول ناپخته بشری ممکن است به راز و رمز پاره‌ای از محتویات اعتقادی و عملی آن پی نبرد.

    حکیم قدوسی، خواجه نصیرالدین طوسی یکی از فواید بعثت انبیاء الهی را تقویت و پشتیبانی عقول شمرده است.[16] (حلی، 1375: 151)

    دوران ظهور باهرالنور، دوران شکوفایی کامل عقول بشری استو او دست مهر پدرانه بر سر بشریت می‌نهد و عقول و اخلاق را به کمال می‌رساند.[17] (مجلسی، 1384ق: ج52، ص328)      

    بنا به روایات آخرالزمان تا آن دوران تمام علوم بشری به منزله حرف اول الفباء است؛ ولی به برکت ظهور قائم منتظر(ع) بشر به تمام الفباء علوم دست می‌یابد.[18] (همان، ح73)

    دین به تکامل عقل و علم بها می‌دهد؛ چرا که در پرتو خرد و دانش است که دین‌داری مردم به کمال می‌رسد. بنابراین، رابطه عقل و دین، رابطه تعاون و تعاضد است. هم عقل نیاز به دین دارد و هم دین نیازمند عقل است، و این، سر از دور محال در نمی‌آورد؛ چرا که آن‌ها در وجود خود، نیازمند یکدیگر نیستند، تا منتهی به دور محال گردد. دین عقول خفته را بیدار می‌کند و عقول ناقص را به سوی تکامل سوق می‌دهد، و متقابلاً عقول هم به مردم کمک می‌کنند تا دین و مذهب حق را از ادیان و مذاهب ساختگی بازشناسند، و گرفتار دین‌سازان حرفه‌ای و مذهب‌پردازان شیاد و نیرنگ‌باز نشوند.

    جالب این است که عقل نه تنها درباره کارهای حواس به داوری می‌پردازد، بلکه از نقادی خود نیز دست نمی‌کشد، چرا که خود را هم مصون از اشتباه نمی‌شناسد. این‌جاست که می‌کوشد روش‌مندانه درباره داده‌های خود نیز به نقادی پردازد. کانت دو رساله درباره نقد عقل نظری و نقد عملی به نگارش درآورد. قطعاً نقد او خارج از طور تجربه است. آن‌چه از راه دل به دست می‌آید، در صورتی که مورد پذیرش عقل قرار نگیرد، مردود است؛ ولی آن‌چه از راه عقل به دست می‌آید، لازم نیست مورد تأیید دل واقع شود؛ بلکه اگر نقدی مطرح باشد، چاره‌ای جز به کار گرفتن خود عقل نیست. بنابراین، عقل هم نقاد است و هم نقدپذیر! سایر ابزارها و دستگاه‌های ادراکی نقاد نیستند، بلکه تنها نقدپذیرند. عقل هرگز تلاش نمی‌کند که کار حس و خیال و وهم و دل را بر عهده گیرد؛ ولی به خود اجازه می‌دهد که در کار آن‌ها به نقادی پردازد، تا خطای آن‌ها تصحیح شود و اختلافات آن‌ها رفع گردد.

    عقل با همه قداست و عظمتی که دارد، ممکن است ستاره‌اش به افول گراید یا چشمه‌اش از جوشش بیفتد یا گنجش در زیر خروارها لجن و خار و خاشاک عادات و سنت‌های غلط و هواهای نفسانی و شهوات حیوانی و تمایلات شیطانی مدفون گردد.

          خشم و شهوت مرد را اخول کند                ز استقامت روح را مبدل کند

          چون غرض آمد خرد پوشیده شد               صد حجاب از دل به سوی دیده شد

          چون دهد قاضی به دل رشوت قرار            کی شناسد ظالم از مظلوم زار

(مولوی، 1338: ج1، ص10)

    پیشوایان دینی ما هشدار داده‌اند که مبادا عقلی که باید امیر باشد، اسیر گردد؛ آن هم اسیر دشمنی پست و رذل که تمام مقدسات را زیر پا می‌نهد و پای‌بند هیچ ضابطه و قاعده و معیاری نیست.[19] (مجلسی، 1397ق: ج69، ص410)

    عقل امیر در پی رسیدن به حقیقت است و عقل اسیر به امور باطل سرگرم می‌شود.

          حقیقت سرایی است آراسته              هوا و هوس گرد برخاسته

          نبینی که هر جا که برخاست گرد        نبیند نظر گر چه بیناست مرد

    هنر بزرگ اولیاء دین همین است که این گرد و خاک‌ها را فرو نشانند، و عقل اسیر را رهایی بخشند و بر کرسی امارتش نشانند.

    از امام صادق(ع) پرسیدند: عقل چیست؟ پاسخ داد: «عقل همان است که وسیله پرستش خدای رحمان و ابزار کسب بهشت جاویدان است».[20] (قمی، 1355ق: ج2، ص214) باز راوی پرسشگر می‌پرسد: آن که در معاویه بود، چه بود؟ فرمود: «آن، عقل نبود؛ بلکه نیروی پلیدی بود که شیطنت می‌کرد و شبیه عقل بود».[21] (همان)

معجونی طرفه و شگفت!

    حقیقتاً باید به آن شاعری تأسّی کنیم که گفت:

          آدمی زاده طرفه معجونی است             کز فرشته سرشته وز حیوان

          گر رود سوی این، شود کم از این         گر رود سوی آن شود به از آن

    موجودی که مجمع الجزائر تمام استعدادهای جمادی و نباتی و حیوانی و ملکی است، با راهی که انتخاب می‌کند، در صف نوعی از انواع حیوانات، یا در زمره شیاطین، یا در صف نوعی از انواع ملائکه قرار می‌گیرد. آری انسان‌ها در آغاز، یک نوعند، ولی در مسیر زندگی نوع دیگری می‌شوند.[22] شاید آیه شریفه‌ای که می‌گوید: با نفخ صور، شما انسان‌ها به صورت افواجی گوناگون محشور می‌شوید،[23] اشاره به همین مطلب باشد. (نبأ: 78، آیه 18)

    اگر فرشته‌ها عقل شهودی یا عقل استدلالی دارند، انسان هم دارد.

    اگر حیوانات، قوه شهوت و غضب دارند، انسان هم دارد.

    اگر حیوانات، مجهز به حس و خیال و وهم شده‌اند، انسان هم از این قوا برخوردار است.

    اگر احساس، سر و کارش با ماده حاضر جزئی و محفوف به عوارض است، و اگر خیال، سر و کارش با ماده جزئی و محفوف به عوارض و غیر مشروط به حضور است، و اگر وهم، تنها سر و کارش با معانی جزئی است و نیازی به حضور و ماده ندارد، عقل، بالادست آن‌هاست و از همه شرایط ادراک حسی و وهمی و خیالی بی‌نیاز است، و به همین جهت است که در کار آن‌ها حکمیت می‌کند. قوه وهم نیازمند انتزاع نیست، ولی حس و خیال و عقل، انتزاع می‌کنند؛ هر چند انتزاع عقل، تام و تمام و انتزاع حس و خیال ناقص است. (نگ: ابن سینا، 1378ق: ج2، ص324)

    ماهیت انسان – من حیث هی- هم می‌تواند بر افراد کثیر صدق کند و هم بر فرد واحد. یعنی هم می‌تواند کلی باشد و هم جزئی حقیقی. این اختلاف به خاطر اضافه شدن معانی زایده‌ای است که لازمه آن ماهیت نیستند. تا پای ماده و عوارض ماده به میان نیامده است، انسان‌های جزئی و شخصی – از قبیل زید و عمرو- پدید نمی‌آیند؛ چرا که این‌ها به لحاظ انسانیت و لوازم انسانیت با یکدیگر فرقی ندارند. بنابراین، صورت محسوس با حضور ماده، به صورت ناقص و صورت خیالی بدون حضور ماده، به صورت کامل‌تر، و صورت عقلی به گونه‌ای تام و تمام از شیء محسوس انتزاع می‌شوند. (نگ: همان، ص324و325 با استفاده از شرح خواجه طوسی)

    نفس آدمی اگر چه در ادراکات حسی و خیالی و وهمی نیازمند آلات است، ولی در ادراک کلیات، نیازی به آلات ندارد؛ بلکه آن‌ها را به ذات خویش و در حقیقت به قوه عاقله خویش ادراک می‌کند. (نگ: همان، ص144)

    در کنار حواس باطنی یعنی: حس مشترک و خیال و وهم و حافظه، قوه متصرفه‌ای است که در صور و معانی جزئی تصرف می‌کند و به ترکیب و تحلیل آن‌ها می‌پردازد. این قوه اگر در اختیار قوه خیال قرار گیرد، متخیله نامیده می‌شود، و اگر به تصرف عقل در آید، قوه متفکره نام می‌گیرد. (همان، ص152)

    اگر در علم منطق از صناعات خمس – یعنی: شعر و خطابه و جدل و سفسطه و برهان- گفتگو می‌شود، همه و همه مربوط است به قضایایی که از سلطه خیال بر قوه متصرفه یا از سلطه عقل بر آن، به دست می‌آید.

    عقل پدیدآورنده و سازنده برهان است. هر قضیه‌ای که از پشتوانه برهان عقلی برخوردار نباشد، مردود است.

    همه مطالب و قضایایی که به شهود باطنی و قلبی انسان مربوط می‌شود، باید عقل برهانی درباره‌اش داوری کند. درست است که پیامبر ما متکی به وحی آسمانی بود، ولی در عین حال، عقل کل بود. او هرگز مطلبی بر خلاف عقل مطرح نکرده است. بلکه فرموده است: «ما پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوییم».[24] (قمی، 1355ق: ج2، ص214)

    عقل آدمی، سرمایه عظیم آدمیت و انسانیت اوست. عقل هم در میدان گسترده نظر فعال است و هم در میدان گسترده عمل.

    نفس آدمی به لحاظ نیازش به تدبیر بدن دارای قوه‌ای است که نامش عقل عملی است و به لحاظ نیازی که به تکمیل جوهر خویش دارد، دارای قوه عقل نظری است. عقل نظری از عقل هیولانی تا عقل بالملکه و عقل بالفعل و عقل مستفاد، تکامل می‌یابد. عقل پیامبران همان عقل مستفاد است. عقل مستفاد هم درجاتی دارد. عقل خاتم‌الانبیاء (ص) عقل کل است؛ چرا که اکمل و ارفع و اعظم عقول است.

          اندر احمد آن حسی کو غارب است               خفته اندر زیر خاک یثرب است

          آن عظیم الخلق او کو صفدر است                 بی تکلف مقعد صدق اندر است

    عقل عملی نمی‌تواند بدون استمداد از عقل نظری به صدور احکام باید و نباید بپردازد. اگر چنین نکند، چیزی جز نُکرت و شیطنت نخواهد بود.

    در عین حال، عقل نباید به لحاظ جایگاه عظیم و برتری که دارد، دستخوش غرور شودو احیاناً به بیراهه رود.

    درست است که قواعد اخلاق باید متکی به عقل باشد، ولی عقل هم از اخلاق بی‌نیاز نیست.

    عقل عملی کمالش در تجلیه و تخلیه و تحلیه و فناست، و عقل نظری کمالش در اتصال به عقل فعال است.

    تجلیه، اطاعت از شرع و تخلیه، خالی کردن درون از صفات و خلقیات زشت، و تحلیه آراسته شدن به فضائل اخلاقی است. اگر عقل نظری از قواعد تجلیه و تخلیه و تحلیه فاصله بگیرد و دستورات اخلاقی را مراعات نکند، سقوطش در ورطه شیطنت، حتمی و قطعی است. چنین عقلی هرگز به فیض اتصال به عقل فعال نخواهد رسید.

پی نوشت‌ها



[*] - کارشناس ارشد فلسفه غرب     beheshti92@yahoo.com



[1] - إن الله لایخفی علیه شیء فی الأرض و لا فی السماء و ما یخفی علی الله شیء فی الأرض و لا فی السماء

[2]- ابن سینا می‌گوید: إدراک الأول للأشیاء من ذاته فی ذاته هو أفضل أنحاء کون الشیء مدرکا و مدرکا.

 

[3] -  علامه طباطبایی می‌گوید: فتبیّن بما مر أن للواجب تعالی علما بذاته فی مرتبة ذاته و هو عین ذاته، و أن له تعالی علما بما سوی ذاته من الموجودات فی مرتبة ذاته و هو المسمّی بالعلم قبل الإیجاد و أنه علم إجمالیفی عین الکشف التفصیلی، و أنّ له تعالی علما تفصیلیابما سوی ذاته من الموجودات فی مرتبة ذواتها خارجا من الذات المتعالیة و هو العلم بعد الإیجاد و أن علمه حضوری کیف ما صوّر فهذه خمس مسائل.

[4] - البته در گفتگوی هشام و عمرو از کلمه قلب استفاده شده ولی معلوم است که در اینجا مراد از قلب همان عقل است.

[5] - العقل یعرف به الصادق علی الله فیصدقه و الکاذب علی الله فیکذبه.

[6] - لا یرتفع بذلک منه

[7] - حجة الله علی العباد النبیّ و الحجّة فی ما بین العباد و بین الله العقل.

[8] - إن الله علی الناس حجّتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرّسل و الأنبیاء و الأئمة، و أمّا الباطنة فالعقول.

 

[9]- و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فی أصحاب السّعیر

 

[10] - فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه، أولئک الّذین هداهم الله و أولئک هم أولوا الالباب

[11] - لیس العاقل من یعرف الخیر من الشّر و لکنّ العاقل من یعرف خیر الشّرّین

[12]-  فبعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیائه، لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکّر و هم منسیّ نعمته، و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول

 

[13]- قالوا أضغاث أحلام و ما نحن بتأویل الأحلام بعالمین

 

[14]- و الذین یتوفون منکم و یذرون أزواجا یتربصن بأنفسهنّ أربعة أشهر و عشرا ... و الذین یتوفون منکم و یذرون أزواجاً وصیّة لأزواجهم متاعاً إلی الحول غیر إخراج

 

[15] - قد نری تقلب وجهک فی السّماء فلنولّینّک قبلة ترضها فولّ وجهک شطر المسجد الحرام

 

[16] - البعثة حسنة لاشتمالها علی فوائد، کمعاضدة العقل فی ما یدل علیه، و استفادة الحکم          

[17]- إذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت بها أخلاقهم

 

[18] - العلم سبعة و عشرون حرفا فجمیع ماجائت به الرّسل حرفان فلم یعرف النّاس حتی الیوم غیر الحرفین، فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة و العشرین حرفا فبثّها فی النّاس و ضمّ إلیها الحرفین حتّی یبثّها سبعة و عشرین حرفا

[19] - کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر

[20] - العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان

[21] - تلکَ النَّکراءُ، تلکَ الشّیطنةُ، و هی شبیهة بالعقل

[22] - فإن الإنسان قد أشرنا إلی أنه من حیث النّشأة الأولی نوع واحد و من حیث نشأة الفطرة الثانیة من طینة سره و باطنه أنواع کثیرة و لکل نوع منهم کمال یخصه و سعادة لأجله و شقاوة تقابلها

[23]- و نفخ فی الصّور فتأتون أفواجا

 

[24] - إنا معاشر الأنبیاء و أمرنا أن نکلّم الناس علی قدر عقولهم

 

کتابنامه

1-    قرآن مجید

2-    نهج‌البلاغه

3-    ابن سینا. (1378ق). الإشارات و التنبیهات. ج2. تهران: مطبعه حیدری

4-    ------ (1379ق). الإشارات و التنبیهات. ج3. تهران: مطبعه حیدری

5-    ایزوتسو. (1368). بنیاد حکمت سبزواری. ترجمه مجتبوی. چاپ دوم. تهران: انتشارات دانشگاه تهران

6-    بهشتی، احمد. (1389). تجرید. چاپ سوم. قم: بوستان کتاب

7-    -------- . (1384). وحیانیت و عقلانیت عرفان از دیدگاه امام خمینی. قم: بوستان کتاب

8-    پول فولکیه. (1347). فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه. ترجمه یحیی مهدوی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران

9-    حلی، علامه. (بی‌تا). کشف‌المراد فی شرح تجرید الاعتقاد. قم: مکتبه مصطفوی

10---------. (1375). کشف‌المراد. قم: مؤسسه امام صادق(ع)

11-طباطبائی، سیدمحمدحسین. (1362). نهایة الحکمة. به اشراف عبدالله نورانی. مؤسسة النشر الاسلامی

12-قمی، حاج شیخ عباس. (1355ق). سفینة البحار. نجف: مطبعه علمیه نجف

13-کلینی، محمدبن‌یعقوب. (1388ق). الکافی. دار الکتب الاسلامیه

14-مجلسی، محمدباقر. (1379ق). بحار الأنوار. ج69. دار الکتب الاسلامیه

15-------------. (1395ق).  بحار الأنوار. ج78. دار الکتب الاسلامیه

16-------------. (1384ق). بحار الأنوار. ج52. دار الکتب الاسلامیه

17-مولوی، جلال الدین رومی. (1338). کلیات مثنوی. تهران: انتشارات کتابفروشی اسلامیه

 

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7