جلسه(3)

جلسه(3) 

جایگاه‌شناسی حکمت اسلامی

مصاحبه (3)


حاضرین: حجج اسلام والمسلمین آقایان دکتر شیروانی،

دکتر فیروزجایی و محمدباقر خراسانی

زمان: 7/12/1390


آقای خراسانی:‌ سومین مصاحبه از مجموعه مصاحبه‌های طرح جایگاه‌شناسی حکمت اسلامی است؛ سؤالاتی که قبلاً خدمت شما بودیم در خصوص چیستی فلسفه‌ی اسلامی، تلقی‌هایی موجود از فلسفه اسلامی، ادوار و مکاتب آن و مباحثی که در این خصوص وجود داشته است؛ از محضر شما استدعا داریم که ارزیابی خود را از وضعیت موجود و مطلوب فلسفه‌ی اسلامی بیان بفرمایید؟

آیت‌الله بهشتی:‌ معلوم است یک مرحله‌‌ی فلسفه آن‌چه هست و مرحله‌ی بعد آن‌چه باید باشد، اگر از آن‌چه هست برای رسیدن به آن‌چه باید باشد استفاده بشود، که البته خود آن هم بعید است تمام شدنی باشد؛ چون به هر مرحله‌ای برسد باز هم باید افق آینده را نگاه کند و ببیند بر اساس آن‌چه هست و آن‌چه دارد، چه می‌تواند داشته باشد و چه باید باشد؛ چون فکر انسان هیچ وقت در زمینه‌ی مسائل هستی‌شناسی  به مرحله‌ی نهایی نمی‌رسد. فلاسفه‌‌ی اسلامی هم وقتی فلسفه را تعریف می‌کردند می‌گفتند: «به قدر طاقة البشریّه» البته نمی‌توان برای طاقت بشری حد و نهایتی تعیین و ترسیم کرد؛ چون انسان وقوف ندارد، یک موجود کادحی است به‌تعبیر قرآن «إنّک کادح الی ربّک»[1] یک قله‌ای دارد و آن «الی ربک» است؛ ولی تا این قله فاصله‌ی زیادی است، لذا هر مرحله‌ای می‌تواند زمینه‌ای برای مرحله‌ی دیگر باشد. معلوم است که در وضع فعلی و بخصوص در قرن ما فلسفه مقداری دچار رکود شده؛ بلکه باید گفت از عصر صدرالمتألهین (متوفی قرن یازدهم) و در سه چهار قرنی که بعد از ایشان هست، فلسفه آن‌گونه که باید و شاید پویندگی نداشته، در این چند قرن بزرگانی در حوزه‌ی فلسفه‌ی صدرایی، در حد قلم زدن و گفتن ظهور کردند؛ بعضی هم به فلسفه‌ی صدرایی تمایل نداشته‌اند ولی به فلسفه‌ی مشائی گرایش داشتند؛ در آن زمینه فکر کردند، زحمت کشیدند و جمعی هم در این زمینه فعالیت کرده‌اند؛ شاید بتوان گفت که در قرن اخیر فلسفه‌ی مشاء هم به اندازه‌ی فلسفه‌ی صدرایی جذابیت نداشته است، نه این‌که مورد بی‌اعتنایی یا بی‌مهری بوده است؛ ولی فلسفه‌ی صدرایی بر کرسی نشسته و اشراق و مشاء ‌دیگر به‌عنوان زمینه‌ ومقدمه‌ای قرار گرفته، اکنون عنایت اصلی در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها به فلسفه‌ی صدرایی بوده؛ ولی فلسفه‌ی اشراق و مشاء هم به اندازه‌ی آشنایی هست. فلسفه‌ی صدرایی از لحاظ کمی و کیفی قدری عمیق‌تر و گسترده‌تر بوده، بزرگانی هم ظهور کرده‌اند، در این زمینه‌ها فکر کرده‌اند، زحمت کشیده‌اند، شاید بتوان گفت برجسته‌ترین آن‌ها مرحوم علامه طباطبایی است، که گاهی در برابر حکمت صدرایی موضع می‌گیرد، نظریه‌های تازه‌ای ابراز می‌کند، و همان نظریه‌هایی که علامه طباطبایی ابراز می‌کند، بهره‌گیری از حوزه‌ی فلسفه‌ی صدرایی است؛ یعنی زایندگی فلسفه‌ی صدرایی سبب می‌شود که علامه طباطبایی بتواند در فلسفه‌ی صدرایی، در جایی یا جاهایی نظریه‌هایی بدهد، حاشیه‌ و تعلیقه‌هایی بنویسد؛ ولی واقعاً نمی‌توان از قرون گذشته تا قرن حاضر، فیلسوفی نظیر صدرالمتالهین پیدا کرد که خودش مکتبی را ابداع کند، همان‌طور که فلسفه‌ی اشراقی یک مکتب است، فلسفه‌‌ی مشاء برای خودش یک مکتب است، ولی ما دیگر نتوانستیم از فلسفه و مکتب صدرایی عبور کنیم و به یک پله بالاتر برسیم؛ بنابراین می‌توان گفت:‌ در عصر ما فلسفه قدری دچار رکود شده و آن تحولی که باید در فلسفه باشد، صورت نگرفته؛ اصلاً گاهی افرادی قیام می‌کنند و مکتب فلسفه‌ی صدرایی را زیر سؤال می‌برند و مورد نقد قرار می‌دهند. در بین دانشجویان دکترا، بعضی با این نیّت به میدان آمده‌اند که رساله‌ی دکتری در نقد و رد حکمت متعالیه و قواعدی که در آن مطرح بوده بنویسند؛ با توجه به این‌که من مسئولیت راهنمایی رساله‌ها را بر عهده داشته‌ام، دست دانشجو را باز گذاشته‌ام، گفتم پیشنهادم این است که احیاناً با احساس و با تعصب با حکمت متعالیه برخورد نکنید، با منطق برخورد کنید، و گفتم انتظار دارم اگر می‌خواهید مسأله‌ای را نقد کنید، اول آن مسأله را درست از موضع ملاصدرا تبیین کن؛ مثل این‌که خودش تبیین می‌کند، این کار را انجام بده،‌ و خودت را به جای ملاصدرا قرار بده و اگر می‌توانی در عالم او برو و مسأله را با نگاه او تبیین و بیان کن، بعد به سراغ نقد برو، نه این‌که از اول شروع به نقادی کنید، بدون این‌که سخن صدرا را بیان کرده باشی و به خودت حوصله‌ای داده باشی که حرف را درست از موضع بی‌طرفانه، بلکه مثل خودش بیان کنی،‌ در تاریخ فلسفه هم می‌گویند کسی که تاریخ فلسفه را می‌نویسد، باید سعی کند خود را در افق فکر فیلسوفی که می‌خواهد تاریخش را بنویسد قرار دهد؛ از دید او مسأله را مطالعه کند و البته این  کار ساده‌ای نیست؛ ولی باید این‌چنین باشد، صرف حکایت کردن الفاظ بدون این‌که انسان در افق او، در شرایط فکری و ذهنی او قرار بگیرد، به دور از انصاف است.

من از دانشجو تقاضا کردم که باید این کار را انجام بدهی و ایشان هم پذیرفت، بعد هم یک رساله با موضوع نقادی از ملاصدرا نوشت، در دفاع آقایان گفتند همین‌که به خودش جرأت داده حرف‌های ملاصدرا را نقد کند، به همین نمره می‌دهیم اگرچه نقدهایش را قبول نداشته باشیم؛ ولی به هر حال نقادی کرده است. مواردی از این قبیل هست؛ ولی به آن‌چه باید باشد کمکی نشده؛ یعنی ما انتظار تحول داریم، رکود برای علم مضّر است، در هر علمی که باشد، اگر فقه هم رکود پیدا کند برایش مضّر است؛ سایر علوم نیز همین‌طور است. امروزه غربی‌ها به دنبال تحول در علوم هستند؛ مثلاً ریاضیاتی که ما 40 سال پیش می‌‌خواندیم با ریاضیات امروز خیلی فرق کرده، فیزیک می‌‌خواندیم،‌ شیمی می‌خواندیم؛ ولی اکنون با آن‌چه در آن زمان گفته شد، خیلی فرق کرده است، در ایران هم فرق کرده و اصلش این است که در غرب هم واقعاً دچار تحول شده است. اکنون اگر ما بتوانیم واقعاً فلسفه را از این حالت رکود خارج کنیم؛ البته نه رکود 100 درصد، بلکه در جاده‌‌ی تحول قرار بگیریم، این کار خوبی است، منتها نباید از این‌که خلاف صدرالمتألهین، ابن‌سینا و سهروردی حرف بزنیم، وحشت کنیم؛ اما باید مستدل و منطقی حرف بزنیم؛ همان کاری که خود این بزرگان می‌کردند، صدرالمتألهین حرف همه را خوب خوانده، خوب مطالعه کرده، گرچه برخی اوقات استغفار می‌کند؛ از این‌که چرا وقتم را صرف خواندن این همه کتاب‌های کلامی کردم،‌ این همه بحث‌های جدلی متکلمین را مطالعه کردم؛ ولی به هر حال همه را دیده، زحمت کشیده و با یک بینش و آگاهی همه جانبه‌ای وارد شده، نقادی هم می‌کند، اگر حرف نویی هم دارد مطرح می‌کند.

ما باید از این روش الهام بگیریم،‌ این روش برای ما بسیار مهم است. باید از روشی که شیخ اشراق، ابن‌سینا و صدرالمتألهین داشتند، الهام بگیریم؛ که این‌ها با حریّت فکری و با توجه به همه‌ی حرف‌هایی که دیگران گفته بودند، وارد عرصه‌ی فلسفه شدند و به هر حال تحوّلی ایجاد کردند. ابن‌سینا،‌ تحول بخش است،‌ شیخ اشراق تحول بخش است، صدرالمتألهین تحول بخش است؛ به دلیل همان دید همه جانبه‌ای که نسبت به اقوال دیگران داشتند و بعد هم قوه و جرأت نقادی که داشتند و از این ‌که بخواهند خلاف ارسطو، افلاطون و یا فلاسفه‌‌ی عالم اسلام حرف بزنند، بیمی نداشتند. ما هم اگر این روش را در نظر بگیریم، می‌توانیم هم وضعیت موجود را به خوبی بسنجیم و هم به این رکودی که هست، پایان دهیم؛ نمی‌توانیم بگوییم رکود نیست، زیرا دیگر صدرالمتألهینی در عالم تفکرات و اندیشه‌های فلسفی ظهور نکرده، پس همین رکود است. هر چند شأن بزرگان، خدمات‌شان و عظمت‌شان، اساتید ما، «شکر الله سعیهم» در همین چهارچوبی که بوده، مانده است و آن رشد و تحولی را که باید داشته باشد، نداشته است و إن‌شاءالله به آن مرحله برسیم. اگر ما روش بزرگان را مد نظر قرار دهیم و در تربیت طلاب و دانشجویان فلسفه همت بگماریم، و برای این‌ها ارزش و عظمت و اهمیت قائل شویم، روش شوق انگیزی داشته باشیم؛ یعنی مشوق باشیم،‌ وقتی شوق ایجاد شد، آن‌وقت حرکت هم ایجاد می‌‌شود؛ ولی به قول ابن‌سینا وقتی شوق نباشد، آن‌هایی که نفس شیّقه ندارند، هیچ وقت به دنبال کمال نمی‌روند، از فقدان کمال هم اصلاً ناراحت نمی‌شوند، ولی نفوس شیّقه به دنبال کمال می‌روند و از نداشتن کمال رنج می‌برند و در آخرت هم معذّب هستند؛ اما ابلهان نه شوقی به کمال دارند و نه آگاهی و معرفتی به آن، و نه از فقدان آن ناراحت می‌شوند؛ بنابراین حدیث داریم: «اکثر اهل الجنه البله»[2] یا نبی اکرم7 فرمودند: «دخلت الجنه و رأیتُ اکثر اهل الجنّه البُله» این‌ها به نجات نزدیک‌تر هستند.

بنابراین باید شوق ایجاد کرد، اگر شوق باشد حرکت ایجاد می‌شود، و وقتی حرکت ایجاد شد، آن‌وقت إن‌شاءالله به سمت وضع مطلوب می‌رود، گرچه وضع مطلوب برای دوره‌ی خودش مطلوب است؛ ولی دوره‌ی بعد، آن وضع مطلوب نیست، اگر بخواهد برای دوره‌ی بعد بماند، دوباره دچار رکود می‌شود.

آقای فیروزجایی:‌ از حضرت آیت‌الله بهشتی سپاسگزاریم. من در حاشیه‌ی فرمایش حضرت عالی، با توجه به مختصر مطالعاتی که در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی و فلسفه داشتم، می‌‌خواهم این سؤال را مطرح کنم؛ من فعلاً در مورد فرمایش شما در فلسفه‌ی اولی، یعنی آن بخش از فلسفه که درباره‌ی موجود بما هو موجود بحث می‌کند، عرضی ندارم و می‌توانیم این را بپذیریم؛ ولی در حوزه‌های دیگر فلسفه، که فلسفه به معنای اعم نزد حکمای ما تلّقی شده است؛ در آثار فارابی و ابن‌سینا کم و بیش، و حتی کم‌رنگ‌تر در آثار ملاصدرا هم مورد توجه او قرار گرفته، این فیلسوفان ما دیدگاه‌هایی را در فلسفه سیاسی و اخلاق مطرح کرده‌‌اند. فکر می‌کنم با ظهور مرحوم علامه طباطبایی و ارتباطی که بین جامعه‌ی ایرانی و مغرب زمینی‌ها به وجود آمد، تحولاتی ایجاد شد؛ مثلاً مباحثی را که مرحوم علامه در اصول فلسفه و روش رئالیسم مطرح کرده، آن بخشی که مربوط به معرفت‌شناسی می‌شود، درست است که علامه از فیلسوفان گذشته الهام گرفته؛ ولی در مجموع مباحثی که مطرح شده، جدید است و این یک تحول را نشان می‌دهد؛ و آن‌چه ایشان در باب ادراکات اعتباری مطرح کرده، گرچه در تاریخ فلسفه‌‌ی اسلامی بی‌سابقه نیست؛ ولی با این کیفیت باز یک گام به جلو احساس می‌شود. وقتی وارد فلسفه‌ی اخلاق می‌شویم، درست است که فلسفه‌ی اخلاق یا اخلاق فلسفی و عقلی در فیلسوفانی مانند فارابی و ابن‌سینا مورد توجه بوده و بعدها ما رکودی را مشاهده می‌کنیم؛ ولی در دوران معاصر یک توجّه مجدّدی به فلسفه‌ی اخلاق بخصوص فرا اخلاق مشاهده می‌شود؛ مباحث فرا اخلاق حتی به ندرت در فارابی و ابن‌سینا مورد توجه است؛ آن‌جا بیشتر اخلاق هنجاری مورد توجه بود، اما مشاهده می‌کنیم مباحث مربوط به فرا اخلاق که در قرن 20 در مغرب زمین مطرح شد، مورد توجه فیلسوفان ما قرار گرفته است، از معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی اخلاق که بگذریم، در حوزه‌ی فلسفه‌ی سیاسی، باتوجه به انقلاب اسلامی و شکل‌گیری حکومت اسلامی و احساس نیاز به پرداختن مباحث مربوط به سیاست، به روش عقلی که قابل فهم برای ملل دیگر و غیرمسلمان‌ها باشد، کم و بیش شکل گرفته است؛ گرچه من قبول دارم به‌ صورتی که در فلسفه‌ی اخلاق و معرفت‌شناسی مباحث به سبک عقلی خالص مطرح شده، در فلسفه‌ی سیاسی، با توجه به خاستگاه اولیه و مهمّ که در فقه، حضرت امام) این مباحث را مطرح کرده است، به صورت ناب فلسفی و عقلی آن‌چنان که باید، مورد توجه قرار نگرفته، و من احساس می‌کنم که وظیفه‌ی دانشجویان، طلاب و پژوهشگران فلسفه اینست که از لابه‌لای سخنان امام، مباحث عقلی مربوط به سیاست را استخراج کنند؛ فکر می‌کنم تحولی این‌جا صورت بگیرد و این قابل توجه است. هم‌چنین در حوزه‌ی فلسفه‌ی دین، باتوجه به شبهاتی که در این زمینه از نهضت مشروطیت به بعد مطرح شده، توجه خوبی صورت گرفته؛ گرچه فیلسوفان ما در همه‌ی‌ عرصه‌ها هم‌چنان از مبانی‌ای که فیلسوفان گذشته؛ مثل ملاصدرا، ابن‌سینا و سهروردی در فلسفه‌ی اولی مطرح کرده‌اند، استفاده می‌کنند؛ ولی من فکر می‌کنم با توجه به تفریعاتی که در این حوزه‌ها صورت گرفته، می‌توانیم بگوییم تحولی صورت گرفته است. بنده دیگر در مورد فلسفه‌ی هنر و فلسفه‌ی حقوق که مباحثی شنیده‌ایم؛ ولی مطالعاتی نداشته‌ایم اظهار نظر نمی‌کنم.

آیت‌الله بهشتی: یک بحث راجع به فلسفه‌ی مطلق و یک بحث هم راجع به فلسفه‌ی مضاف؛ بلکه فلسفه‌های مضاف است. ما منکر خدمات مرحوم علامه به فلسفه نیستیم، مثالی هم که در مورد ادراکات، بخصوص ادراکات اعتباری زدید، انصافاً در بیانات مرحوم علامه طباطبایی نوآوری است، در عین حال من می‌گویم این خود حکمت متعالیه است که پویندگی دارد، اگر قدری به این فلسفه عنایت کنیم خودش پویندگی دارد؛ من گاهی به قبض و بسط تعبیر کردم؛ یعنی در بیانات ملاصدرا خودش یک جاهایی قبض می‌شود، ولی برای بسطش زمینه دارد. علامه طباطبایی، جاهایی را که خود ملاصدرا جمعش کرده، ایشان بسطش می‌دهد؛ مثل مسأله‌ی ادراکات یا بعضی مسائل دیگری که در جاهای دیگر در بیان صدرالمتألهین آن‌طور که باید حلاجی نشده؛ ولی علامه طباطبایی باتوجه به مبانی خود حکمت متعالیه آن‌ها را حلاجی می‌کند، بله این‌ها وجود دارد؛ ولی به نظر می‌آید که یک تحوّل به معنای تامّ و تمام صورت نگرفته باشد، و شاید علتش این است که ما نفوس شیّقه کم داریم، و کاری برای پیدا کردن نفوس شیّقه و حرکت آن‌ها به سمت قله‌ی بلندتر نکردیم؛ به هرحال نمی‌توان گفت حکمت متعالیه حرف آخر است.

بالأخره باید در هر عصری این حرکت و پویندگی ادامه پیدا ‌کند؛ و اما بحث فلسفه‌های مضاف شاید واقعاً مصیبتی بوده که آقایان این همه برای فلسفه زحمت کشیده‌اند؛ ولی بعد وارد فلسفه‌ی مضاف نشده‌اند، نه این‌که اصلاً نشده‌اند؛ ولی آن‌طوری که باید و شاید وارد نشده‌اند. ما باید در مورد فلسفه‌ی اخلاق فکر کنیم؛ البته مبانی در حکمت متعالیه است، شاید بتوان از برخی سخنان صدرالمتألهین استفاده کرد. راجع به فلسفه‌ی سیاست مباحث شیرین و جذابی در اواخر کتاب الشواهد الربوبیه وجود دارد؛ علی‌رغم این‌که گفته می‌شود سیاست ما عین دیانت است، یا دیانت ما عین سیاست است؛ ایشان این را نمی‌گویند، می‌گویند دیانت؛ البته خودشان می‌گویند که شریعت مثل مولی و سیاست مثل عبد است؛ یعنی سیاست باید تابع شریعت باشد،‌ بعد شریعت باید باشد نه اینکه عین باشد، بلکه مرحوم مدرس، آن شهید بزرگوار، در زمان رضاخان به‌‌ این صورت مطرح کرد و خیلی هم به‌جا بود؛ ولی دید فلسفی ملاصدرا این نیست که سیاست و دیانت عین یکدیگر باشد و این درست در نمی‌آید. سیاست باید از شریعت تبعیت کند، مباحث خوبی مطرح کرده‌اند، این فلسفه‌ی سیاست است و صفحات متعددی از اواخر الشواهد الربوبیه به این مباحث اختصاص پیدا کرده است؛ ولی این‌ که بیایند میدانی را برای یک رشته‌ی مدون در فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی سیاست، فلسفه‌ی علم و در فلسفه‌ی تاریخ باز کنند و وارد این عرصه‌ها شوند، انجام نشده است و اگر هم انجام شده در لابه‌لای سخنان‌شان است و این در فلسفه‌های موجود به شدت رکود داشته است. به‌ هر حال در فلسفه‌ی اولی تحولاتی صورت گرفته؛ حکمت مشاء آمده، حکمت اشراق آمده، حکمت متعالیه آمده؛ ولی واقعاً در فلسفه‌های مضاف رکود بود تا جایی که بعضی گفته‌اند فلسفه‌ی سیاسی به فارابی ختم شد، با این‌که به آن صورت هم ختم نشده که خود ابن‌سینا در اواخر الهیات شفا مباحث جذابی در مورد امامت دارد؛ حتی بحث در مورد این ‌که در عصر غیبت کبری چه باید کرد و وظیفه‌ي مسلمان‌ها چیست، که ابن‌سینا آن‌جا یک ولایت فقیهی را اثبات می‌کند که واقعاً بسیار ناب است؛ یعنی حقیقتاً اعتقاد به ولایت فقیه دارد، حتی از بیانات شیخ اشراق هم این ولایت فقیه استخراج می‌شود. ابن‌سینا مباحثی را در فصلی که برای امامت است، بیان کرده‌اند، مقداری وارد شده‌اند؛ ولی نه آن‌گونه که باید باشد، و باید بگوییم از این جهت رکود بوده است. اکنون وضع بهتر است و بزرگان ما به‌ دلیل اقتضائات زمان و شرایط عصر، توجه کرده‌اند؛ مثلاً فلسفه‌ی شناخت را مطرح کرده‌اند، فلسفه‌ی اخلاق را مطرح کرده‌‌اند، چه ‌بسا مباحث سیاسی را مطرح کرده‌اند و اکنون به این جهت توجه شده است و این نکته‌ی خوبی بود که اشاره کردید. راجع به فلسفه‌ی مضاف که از آن بُعد نگاه کنیم، رکود است و از بُعد عصری نگاه کنیم می‌بینیم توجهاتی در این جهت است.

آقای شیروانی: ‌من فکر می‌کنم حضرت آیت‌الله بهشتی که سخن از رکود در فلسفه بیان فرمودند، همان‌طور که استاد فیروزجایی اشاره کردند، ناظر به بحث اولی و مباحث هستی شناسی بود، نظر ایشان در این بخش این بود و پذیرفتند که اگر ما به شاخه‌های دیگر فلسفه به‌ خصوص در دوره‌ی معاصر توجه کنیم، می‌بینیم تلاش‌های علمی خوبی صورت می‌گیرد و در زمینه‌ی فلسفه‌های مضاف و این جنبه‌ی بحث هم باید توجه داشت. من می‌‌خواهم بحثی را که حضرت آیت‌الله بهشتی ناظر به آن بودند، بازتر کنم و ببینیم آیا در همان حوزه هم سخن از رکود می گوییم و داوری ایشان را تا چه حد می‌توانیم بپذیریم؟ گویا تلقّی حضرت آیت‌الله بهشتی چنین بود، که اگر ما در طی این سه قرن و نیم که از ملاصدرا گذشته، شاهد شخصیت‌های دیگر مانند ملاصدرا بودیم؛ یعنی ظهور ملاصدرای دوم، سوم و ... بودیم و این‌که هر کدام از آن‌ها هم در زمینه‌ی فلسفه، تحول و پیشرفتی به وجود آورده باشند که ملاصدرا در دوره‌ی خودش به وجود آورد، می‌توانستیم بگوییم فلسفه‌ی اسلامی پویایی داشت؛ و چون ما شاهد چنین اشخاصی نیستیم و کسانی هم که آمده‌اند در چهارچوب اندیشه‌های ملاصدرا حرکت کرده‌اند؛ مرحوم علی آقا مدرس، مرحوم ملاهادی سبزواری، مرحوم علامه طبلاطبایی و دیگر بزرگانی که بودند، در واقع در همان فضای فکری‌ای که مرحوم ملاصدرا ایجاد کرده، به تفکر و اندیشه پرداخته‌اند؛ و ما شاهد ملاصدرای دوم و سوم نیستیم؛ بنابراین این دلیل بر رکود است.

البته طبق این معیار همین‌طور است؛ یعنی اگر این را معیار رکود و تحول قرار بدهیم، همین‌طور است که حضرت آیت‌الله بهشتی فرمودند و شاید بنا بر این معیار بگوییم که ما در طول تاریخ فلسفه‌ی اسلامی شاهد سه نقطه‌ی اصلی تحول هستیم؛ یکی با ظهور فارابی و ابن‌سینا شکل می‌گیرد و یکی با ظهور سهروردی و یکی هم با ظهور ملاصدرا و کسانی مثل میرداماد، در واقع زمینه و بستر را برای تحولات فراهم کرده‌اند؛ ولی اوج تحولات توسط این‌ها صورت گرفته است. عرض من این است که ما شاید بتوانیم در مورد این‌ که معیار تحول و رکود را این قرار دهیم، تأمل بیشتری کنیم؛ مثال می‌زنم و خلاصه‌ی عرضم این است که شاید ملاک، ظهور چنین شخصیت‌هایی نباشد، اصلاً ما نباید انتظار ظهور چنین شخصیت‌هایی را به‌طور متعدّد و مکرّر در طول تاریخ اندیشه داشته باشیم و این انتظار،‌ چندان واقع بینانه‌ نیست و شاید نتوانیم عدم ظهور این‌ها را به تنهایی نشانه و شاهد رکود بگیریم. برای روشن شدن مطلب به عرفان مثال می‌زنم؛ ما در عرفان شاهد ظهور شخصیتی مثل ابن‌عربی هستیم؛ ابن‌عربی نه قبل از خودش سابقه داشت و نه بعد از خودش لاحقه؛ یعنی شخصیتی در عرفان آمد و در واقع قلّه‌ای را فتح کرد که این یک استثنا است. شاید یک شخصیت با ظرفیت‌های خاص در طول ده‌ها قرن یک‌بار ظهور پیدا کند، طبیعتاً بقیه بر سر سفره‌ی او می‌نشینند و رشد و تکاملشان به این است که بتوانند از مائده‌هایی که او آورده، ارتزاق کنند؛ همین‌که حوزه‌‌ی افکار او، اندیشه‌های او و مسیر سلوکی او رواج داشته باشند و افرادی در آن حوزه بیایند، که در واقع بتوانند آن تجربه‌ها را داشته باشند، و آن‌ها نسبت به ابن‌عربی واقعاً نوآوری نداشته باشند؛ مابعد ابن‌عربی، همه افتخارشان به این است که بتوانند کمی از حرف‌های او را بفهمند و همه هم اذعان دارند که کما هو به آن قله‌ی اندیشه‌های او و سلوک او راه پیدا نکرده‌اند، لااقل در شیخِ اکبر مانده، آیا این دلیل بر رکود می‌شود؟ به نظر من این‌طور نیست، ما در تاریخ تفکر فلسفی شاهد کسانی هستیم که اندیشه‌های استثنایی دارند، قله‌هایی را فتح می‌کنند؛ بقیه همین‌که به سمت آن قله حرکت می‌کنند پویایی آن‌ها را نشان می‌دهد، و این‌که ما بگوییم یک قله‌ی بالاتری برای رکوردشکنی وجود دارد و فلسفه را به مسابقات ورزشی تشبیه کنیم، بله، این در مسابقات ورزشی زیاد اتفاق می‌افتد؛ ولی من فکر می‌کنم در عالم اندیشه‌ی فلسفی این را معیار قرار دادن، شاید مقداری نه تنها در حوزه‌ی فلسفه‌ی اسلامی، در حوزه‌های دیگر هم ما را به این نتیجه برساند که رکود است؛ در حالی که شاید نتوان نام آن را رکود گذاشت. من راجع به معیار رکود حرف داشتم و البته در مورد فلسفه‌های مضاف و حالت مطلوب فلسفه‌ی اسلامی هم باید بیشتر سخن گفت، عرض بنده این است که اگر ما بخواهیم فلسفه‌ی اسلامی را به حالت مطلوب خودش برسانیم، باید آن را با اندیشه‌های فلسفی معاصر مواجه کنیم و به رویارویی و هماوردی با آن‌ها بپردازیم، همان کاری که علامه طباطبایی در زمان خودشان انجام دادند؛ فلسفه‌ی اسلامی را با فلسفه‌ی ماتریالیسم و دیالیکتیک مواجه کردند، و این مواجه کردن، باعث طرح مسائل جدیدی شد و تلاش برای پاسخ‌گویی به این مسائل، باعث شد که اندیشه‌های جدیدی تولید شود و فلسفه‌ی اسلامی رو به جلو حرکت کند. الآن عرصه‌های فلسفه‌ی مضاف است، عرصه‌های مختلف فکری است که قبلاً مسائلش مطرح نبود و ما باید به آن‌ها بپردازیم؛ علی‌رغم این‌که در حوزه‌ی فلسفه‌ی اولی و هستی‌شناسی هم‌چنان فلسفه‌ی اسلامی میدان‌دار است، و همان‌طوری که کسانی که از نزدیک با فلسفه‌ی غرب و اسلامی آشنا شدند، اذعان کردند که ما هنوز رکورددار و میدان‌دار هستیم؛ و وقتی انسان می‌بیند در مسائل فلسفه‌ی دین در مواردی که بحث هستی‌شناسی می‌شود، را جل هستند و ورودشان سطحی است.

آیت الله بهشتی:‌ آن مثالی که در مورد محی‌الدین زدید، مثال خوبی بود، در واقع بعد از ایشان یک چهره‌ی این‌چنینی نیامده که در حوزه‌ی عرفان این‌طور درخشیده باشد، بقیه آمده‌اند؛ اما مفسرند، این همه کتاب‌هایی که برای شرح فصوص نوشته شده همه شارح هستند، همه مفسر هستند و متأسفانه اکنون فلسفه‌ی ما همین حالت را دارد، بیشتر شارح و مفسر هستند؛ ولی بعضی از بزرگان، مثل مرحوم علامه طباطبایی عرصه‌هایی را کشف کرده و من معتقدم که حکمت متعالیه و حکمت صدرایی زمینه‌ی زیادی دارد و این قبض و بسط است؛ یعنی علامه طباطبایی توانسته از بسیاری از ظرفیت‌های حکمت متعالیه استفاده کند و اکنون هم بزرگانی که هستند از ظرفیت‌های حکمت متعالیه استفاده می‌کنند و اگر کسی پیدا شود و از تمام ظرفیت‌ها استفاده کند، این یک تحول است و چیزی هست که باید انتظارش را کشید؛ یعنی نباید بگوییم این فلسفه را کنار بگذاریم و یک فلسفه‌ی دیگر بیاوریم، بلکه باید در تمام حوزه‌ها، از تمام ظرفیت‌های این فلسفه استفاده کنیم، آن‌وقت این خودش تحولی است که می‌توان گفت حکمت متعالیه را به وضع مطلوب می‌رساند؛ چون خود صدرالمتألهین هم چنین فرصتی پیدا نکرده که این را به وضع مطلوب برساند و ما می‌بینیم خودشان فرمودند: «شواهد الربوبیه، خلاصه‌ی اسفار است». در حالی‌که خیلی از مباحثی که در شواهد الربوبیه است، در اسفار نیست؛ بنابراین معلوم می‌شود که ایشان واقعاً فرصت پیدا نکرده تا چیزهایی را که در ذهنش بوده، بیان کند. به‌ هر حال این بسیار مهم است و من فکر می‌کنم اگر تحول را به همین صورت تفسیر کنیم که از تمام ظرفیت‌های حکمت متعالیه بهره‌مند شویم و استفاده کنیم، آن‌وقت همین حکمت متعالیه به وضع مطلوب می‌رسد؛ ولی برای یک عصر، نه این‌که برای تمام اعصار آینده این چنین باشد.

آقای فیروزجایی: در مورد وضعیت فلسفه از حیث تحول و رکود به جای این‌که بگوییم دو قسمت دارد؛ رکود و تحول، اگر بگوییم سه فرض قابل تصور است، چطور است؟ فرض رکود که مرگ فلسفه است،  فرض رونق فلسفه و فرض تحول فلسفه؛ وقتی آثار فیلسوفان آن‌چنان که باید جدی گرفته نشود، قدر فیلسوفانی مثل ملاصدرا و ابن‌سینا شناخته نشود، افکارشان احیا، ترویج و فهم نشود، این را وضع رکود و مرگ فلسفه می‌گوییم. اگر به دستاوردهای فیلسوفان گذشته توجه شود، درس داده شود و درس گرفته شود، بر این دستاورد‌ها شرح نوشته شود، احیاناً فروعاتی از مبانی این‌ها استخراج شود، تفریع فروعات جدید انجام بگیرد، لوازم استخراج شود؛ این را حالت رونق فلسفه بنامیم، و در صورتی‌‌که فیلسوفی ظاهر شود و مبانی جدیدی را عرضه کند که بر اساس این مبانی، در مسائل مختلف فلسفه، تحول و دگرگونی ایجاد شود؛ مثلاً وقتی ملاصدرا اصالت وجود، تشکیک وجود، این مباحث را مطرح می‌کند، این مباحث مربوط به علت و معلول و وجوب و امکان، خداشناسی و بحث نفس همه‌جا را متحول می‌کند، پس اگر یک چنین وضعیتی پیش بیاید،‌ ما می‌گوییم فلسفه دچار تحوّل شده و این پیشرفت است و این رونق از رکود بهتر است؛ ولی به تحول نمی‌رسد. اگر این سه فرض را مطرح کنیم و وضعیت موجود فلسفه‌ی ما در عرصه‌ی فلسفه‌ی اولی، رونق دارد.

آقای شیروانی:‌ شاهد تحول نبودیم؛ ولی رکود هم نداشتیم.

آقای فیروزجایی:‌ بله، رکود نداشتیم؛ همین‌که از مبانی فیلسوفانی مثل ملاصدرا در عرصه‌ی معرفت‌شناسی، فلسفه‌ی اخلاق، فلسفه‌ی سیاسی، فلسفه‌ی‌ دین استفاده می‌کنیم، به نظریات رقیب پاسخ می‌دهیم، آن‌ها را نقد می‌کنیم و احیاناً نظریات جدیدی این‌جا مطرح می‌کنیم، این نشان دهنده‌ی این است که قدر فلسفه‌ی اولی شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته و از او غفلت نشده است. ما در این دوره فیلسوفی نداشتیم که مبانی جدیدی ارائه کند که ما پیشرفتی در فلسفه‌ی اولی مشاهده کنیم، خواستم نظر آیت‌الله بهشتی را در این زمینه متوجه شوم.

آقای شیروانی: من عطفی را عرض می‌کنم و آن این است که شاید چنین انتظاری را زود به زود داشتن مقداری خلاف روال تاریخی باشد؛ یعنی ما بعد از بیست و سه، بیست و چهار قرن هنوز شاهد کسانی مانند ارسطو و افلاطون نیستیم و برای من عجیب است که افلاطون با آن عظمت می‌آید و در دامن خود کسی را پرورش می‌دهد که در عین این‌که افلاطون را شناخته، درک کرده، شاگردی کرده، یک دستگاه فلسفی درست در مقابل آن به پا می‌کند. شاید ما در طول تاریخ فلسفه، چنین چیزی نداشته باشیم؛ ولی بعد از او هر که در هر زمینه چیزی گفت، در این زمینه‌هایی که این‌ها سخن گفتند، به تعبیر هایدگر که می‌گوید: «مثل یک پاندولی که بین این دو نوسان می‌کند، افکار و آرائی که بعد از افلاطون و ارسطو آمد بین این دو هست و از این‌ها خارج نشده است.»

آیت‌الله بهشتی:‌ منظور ما از آن رکودی که گفتیم، رکودی است که در مقابل تحول باشد؛ اما منکر رونق دروس فلسفه، کلاس‌های فلسفه، محافل فلسفی و بحث‌های فلسفی نیستیم، الآن از این جهت نسبتاً خوب است، حالا نمی‌گوییم وضع مطلوب است.

این رونق بازار فلسفه از لحاظ توجهاتی که الآن صورت می‌گیرد، واقعاً در خور تمجید و تشکر است، و چه بسا اگر این توجّه نبود، این رونق هم پیدا نمی‌شد، و این رونق، سبب پیدا شدن نفوس شیّقه می‌شود و إن‌شاءالله تلاش کنند، ولو این‌که بگوییم فیلسوفی بیاید و مبانی جدیدی ارائه کند، بالأخره بعضی از مبانی را نمی‌شود کاری کرد چون مبانی هستند؛ ولی اگر کسی بیاید مبانی جدید و مبنای تازه‌ای بیاورد، روی آن مبنا، بنای جدیدی به‌وجود بیاورد، این تحوّل است؛ اما استفاده از تمام ظرفیت‌های حکمت متعالیه که خود صدرالمتألهین هم نتوانسته آن استفاده را بکند، تحول است؛ و اگر الآن همه‌ی حوزه‌ها از تمام ظرفیت‌های حکمت متعالیه استفاده کنند، بخصوص در فلسفه‌های مضاف، خود این تحول است؛ و در عین حال رونق از لحاظ درس، بحث و مطالعه و ... خوب است، ولی معلوم نیست وضع در همین جهت مطلوب باشد؛ به هر حال به‌طور نسبی خوب است؛ یعنی فلسفه در غربت تام نیست، این‌طور هم نیست که از غربت تام کاملاً خارج شده باشد، به خصوص بعضی دیدگاه‌ها هست که اصلاً فلسفه با دین نمی‌سازد، با اسلام مغایرت دارد، با مذهب مغایرت دارد، این دید هم که بعضی‌ها بر آن تبلیغ می‌کنند، سبب می‌شود که به هر حال مقداری جلوی رونق را بگیرد، عده‌ای می‌ترسند، ما دیدیم بعضی‌ها چقدر زحمت کشیدند، با فضل هم بودند، دکترای فلسفه هم گرفتند، بعد هم در دانشگاه مشهد به‌عنوان استاد فلسفه استخدام شدند؛ ولی یک‌دفعه شنیدیم به‌طور کلی عقب نشینی کردند، مرحوم آقای آشتیانی برای این‌که ایشان را ببرند، خیلی زحمت کشیده بود، بخصوص که ایشان شاگرد آقای آشتیانی بود؛ شنیدم آقای آشتیانی از این جهت خیلی ناراحت شدند. مرحوم آقای آشتیانی مقداری هم تلاش کرد که من به مشهد بروم؛ یک‌سال اعلام کردند که دانشگاه مشهد می‌‌خواهد یک دکترای فلسفه به‌عنوان استاد یار استخدام کند و آزمون دارد، ما هم ثبت نام و شرکت کردیم، امتحان دادیم؛ بعد گفتند آقای آشتیانی فرد مورد نظرش را انتخاب کرده، این تشریفات است.‌ من گفتم زیارتی کردیم و ضرری هم نکردیم. آن آقا گزینش شده بود و ما با ایشان هم‌کلاس بودیم، دوره‌ی دکتری با هم بودیم؛ ولی یکی، دو ماه بعد مرحوم آقای آشتیانی برای من نامه‌ای نوشت که شما حتماً باید به مشهد بیایید و ما به شما هم احتیاج داریم. آزمون سبب شده بود که به نظر ایشان ما به درد این کار می‌خوریم؛ و من برای ایشان نوشتم من آن‌ موقع علاقه داشتم ولی الآن علاقه ندارم؛ من نمی‌خواهم از حوزه‌ی علمیه قم خارج بشوم، بعد ایشان نامه‌ی مفصلی با خط زیبا و انشای زیبای خودش برای من نوشت؛ حتی فرمودند: من برای آمدن شما استخاره کردم و بعد بین حوزه‌ی علمیه قم و حوزه‌ی علمیه مشهد مقایسه کرده بودند، گفته بودند درس‌های حوزوی هست، می‌توانید تدریس کنید، و می‌توانید دروس خارج شرکت کنید، دانشگاه هم که هستید؛ حتی گفته بودند اگر بخواهید منبر هم بروید، منبر هم برایتان فراهم است، هیچ مشکلی ندارید. نامه‌ی دوم آقای آشتیانی را جواب ندادم و مشهد هم نرفتم؛ ولی بعد شنیدیم که آن آقا هم عقب نشینی کرده و آقای آشتیانی که برای حضور ایشان در دانشگاه مشهد، این همه سرمایه‌ گذاری کرده بود، خیلی ناراحت شده بود.

آقای شیروانی:‌ اگر نامه هست، خوب است در خبرنامه حکمت اسلامی مجمع عالی منتشر شود، یک نامه‌ی منتشر نشده از آقای آشتیانی، در سالگرد ایشان و به یاد ایشان، خوب است.

آیت‌الله بهشتی:‌ رونق هم در حد ایده‌آل نیست، به هر حال عده‌ای می‌ترسند وارد فلسفه شوند؛ یعنی دامنه ایجاد می‌شود که عده‌ای از فلسفه فرار کنند.

آقای فیروزجایی: با توجه به آن‌چه شما تعریف کردید، وضعیت کنونی نسبت به قبل خیلی بهتر شده، گرچه نسبت به آن‌چه می‌خواهیم نیست.

آقای شیروانی:‌ سال 60- 61 می‌خواستیم در قم استاد بدایه پیدا کنیم، واقعاً نبود؛ نهایه نبود. یک منظومه‌ی حضرت آیت‌الله انصاری شیرازی چراغ‌شان را روشن کرده بودند.

آیت‌الله بهشتی: البته باید گفت این از خوش شانسی‌های فلسفه است که رهبری این نظام و انقلاب، هم بانی این نظام و هم استمرار بخش این نظام، الحمدلله فکرشان متوجّه معارف عقلی و فلسفی بوده و هست؛ این کمک زیادی می‌کند و اگر این‌طور نبود، الآن معلوم نبود سرنوشت فلسفه چه می‌شد.

آقای شیروانی: الآن اوضاع در نجف خیلی نابسامان است؛ یعنی آقایان نسبت به فلسفه نگاه منفی دارند.

آیت‌الله بهشتی:‌ آقای سیستانی چطور؟ حرف‌های نابی از ایشان دیدم.

آقای شیروانی: بالأخره دست ایشان باز نیست، در شرایط تقیه به سر می‌برد.

آیت‌الله بهشتی: باید خیلی احتیاط کند و الّا کیان مرجعیت به خطر می‌افتد.

آقای شیروانی:‌ گروهی از دوستان به نجف رفته بودند و با آقایان هم یک به یک دیدار کرده بودند، گزارشی از دیدارها با مراجع و علمای طراز اول دادند، در گزارشی که من خواندم بسیاری از آقایان مراجع نسبت به فلسفه نگاه منفی داشتند، و این هیئت هم این را استمزاج کرد که آن‌ها با فلسفه هیچ سر سازگاری ندارند، یکی از این آقایان فقط این جمله را گفته بود، که برای من خیلی جالب بود و آن جمله این بود که کتاب فلسفتنا و اصول فلسفه‌‌ی آقای طباطبایی و مرحوم شهید صدر خوب است؛ ولی اسفار و بقیه کتاب ها فلسفی نیست.

آیت‌الله بهشتی: مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد شیرازی، هم شرح منظومه نوشته،‌ هم شرح تجرید؛ ولی من از خودشان نشنیدم، از بعضی دیگر شنیدم که ایشان فرموده بودند من همه‌ی اشعار منظومه را از حفظ بودم؛ ولی کاری کردم که همه‌اش را فراموش کنم و چیزی از این‌ها در ذهن من نباشد؛ یعنی مثل این‌که معارض با مرجعیّت است.‌ من به یکی از بزرگان گفتم اجازه بدهید یک درس شرح منظومه در مدرسه بگویم، ایشان گفتند چه روزی؟ من گفتم پنج شنبه و جمعه، آن موقع تهران گرفتار بودم، گفتند نه، مدرسه‌ی ما جمعه‌ها تعطیل است و عذر می‌آوردند، و در حقیقت می‌خواستند نباشد.

آقای فاضل گلپایگانی فرمودند: خدمت مرحوم آیت‌الله گلپایگانی رفتم، گفتم: «آقا اجازه بدهید یک درس فلسفه‌ در مدرسه‌ی شما بگویم»، گفتند: «چه می‌خواهید بگویید؟» گفتم: «شواهد الربوبیه، اشارات، اسفار»،‌ گفتند: «اگر می‌خواهید بدایه‌ یا نهایه‌ای بگویید، اشکال ندارد؛ ولی بالاتر از این نه». گفتم: «آقا، مدرسه سعادت هم هست»،‌ ایشان فرمودند: «خیلی خوب، بروید آن‌جا درس بدهید». این وضعیت هست؛ اما شیراز این‌طور نبود، من شرح منظومه را شیراز خواندم، پدر من عالم بود؛ ولی یک کلمه فلسفه نخوانده بود، به فلسفه خیلی علاقه داشت،‌ به من می‌گفت فلسفه بخوان. زمانی مرحوم آقا سید نورالدین آیت‌الله شیرازی استاد ما بودند، در درس فرمودند: «من وقتی می‌خواستم فلسفه بخوانم از پدرم اجازه گرفتم، پدرم به من گفت: فلسفه بخوان؛ ولی مقلِّد فلاسفه نباش و من هم با دستوری که ایشان داده بودند، فلسفه خواندم». این برای من الهام بخش شد. وقتی می‌خواستم شرح منظومه را شروع کنم، استاد دیگری داشتیم، مرحوم آیت‌الله ارسنجانی، در مدرسه‌ای که بودیم، با ایشان مشورت کردم، فرمودند: «اگر کسی غیر از تو بود، می‌گفتم نخوان»؛ ولی به تو می‌گویم بخوان، نظر موافق بود.

به‌طور مثال ما هیچ وقت از مرحوم آیت‌الله محلاتی نظر مخالفی نشنیدیم؛ به هر حال بزرگان شیراز این طور بودند، نظر مخالفی با فلسفه نداشتند.

آقای خراسانی:‌ وضعیت فلسفه را در حال حاضر، در حوزه‌های علمیه و حوزه‌ی قم تشریح بفرماید، به صورت پراکنده به بخش‌هایی از وضعیت فلسفه در حوزه علمیه اشاره شد؛ اما اگر به‌طور مشخص وارد این بحث شویم سپاسگزار خواهیم بود.

استاد بهشتی: ظاهراً در طی این گفتگوها معلوم شد که الآن برای فلسفه رونقی پیدا شده،‌ همیشه هم بوده، این‌طور هم نبوده که فلسفه اصلاً مطرح نباشد، هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب مطرح بوده است. الآن مقداری رونق پیدا کرده است؛ به‌طور مثال در شیراز، آیت‌الله حائری که قبلاً امام جمعه‌ی ما بودند و هم‌چنین آیت‌الله ایمانی که الآن امام جمعه هستند، هر دو از این موضوع ‌که چرا شیرازی که منبع فلسفه بوده، کان فلسفه بوده و این‌که چرا فلسفه راکد است، شکوه کردند،‌ چرا طلبه‌های شیراز فلسفه نمی‌خوانند، چرا باید این‌طور باشد؟ آقای حائری همیشه به من اصرار می‌کرد که شما بیایید شیراز بمانید، و به فلسفه رونق بدهید،‌ آقای ایمانی این‌طور به من نمی‌گویند بیا شیراز؛ چون می‌دانند من شیراز نمی‌آیم؛ ولی ایشان می‌گویند اگر یک استاد مبرز فلسفه در شیراز بیاید، ما همه‌ی امکانات را برایش فراهم می‌کنیم که به فلسفه رونق بدهد، و این رکودی را که در شیراز است از بین ببرد. حداقل عده‌‌ای از طلاب وارد فلسفه شوند و این نشان می‌دهد که افراد بصیر و آگاه به این‌که فلسفه باید در استان‌ها و‌ شهرستان‌ها رونق پیدا کند، توجه دارند. خوب است. حوزه‌ی علمیه‌ قم رونق نسبی پیدا کرده و البته مجمعی که شما زحمت می‌کشید در این رونق نقش بسزایی دارد؛ به هر حال شما مشوق هستید و این نفوس شیّقه‌ای که ابن‌سینا تأکید می‌کند، شما واقعاً شوق ایجاد می‌کنید، افراد می‌دانند که به هر حال جایی و مرکزی هست، و به این‌که در حوزه‌ی علمیه اساتیدی باشند، شاگردانی باشند، طلابی باشند که فلسفه بخوانند و به این‌ها توجه شود، عنایت شود، چند تا مدرس دارید، چند تا طلبه‌ی فلسفه خوان دارید، آن‌ها که واقعاً به جد و شوق فلسفه می‌‌خوانند، چه تعدادی هستند؛ این‌ها خیلی مهم است که شما به آن توجه کنید؛ ولی واقعاً به بشر توجه کنید و استعدادیابی و استعدادشناسی کنید، آن طلبه‌هایی که واقعاً استعداد و علاقه دارند را کشف کنید.

دنیای امروز، مثلاً امریکا و کشورهای غربی با این‌که خیلی پیشرفت کردند؛ ولی دنبال کشف استعداد‌ها هستند، جذب می‌کنند؛ مثلاً از همین کشور ما چقدر استعداد می‌برند، به هر قیمتی که هست این‌ها را می‌برند، برای این‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند، امکانات برایشان فراهم می‌کنند؛ بیایید درس بخوانید، ما به شما پول و شغل خوب می‌دهیم؛ چقدر دانشمندان ما را می‌برند، این‌ها زحمت می‌کشند، درس می‌‌خوانند، با سواد می‌شوند، به جایی می‌رسند و بعد آن‌ها را راحت می‌برند، تمام زحمات و هزینه‌هایی که ما کردیم، همه‌اش مورد استفاده‌ی آن‌ها قرار می‌گیرد؛ یعنی آن‌ها استعداد سنجی و استعدادیابی می‌کنند و اگر افراد مستعد به جایی برسند، جذب می‌کنند؛ حتی اگر به جایی نرسیدند، باز هم جذب می‌کنند. حال که شما یک مجمع برای خدمت به اسلام دارید و إن‌شاءالله مورد عنایت خدای متعال و امام زمان هم باشد، واقعاً فلسفه‌ی اسلامی باشد؛ یعنی در خدمت اسلام باشد؛ سعی کنید در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها استعدادهای خوب را بیابید، این‌ها را جذب کنید که بدانند جایی هست که واقعاً قدر می‌داند و جذب و تشویق می‌کند، تشویق مادی هم خوب است؛ ولی تشویق معنوی خیلی بالاتر است، خیلی ارزشمندتر است. در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها افرادی هستند که درس می‌خوانند، واقعاً زحمت می‌کشند. بعضی‌ها فکر می‌کنند که دانشجویی که در دانشگاه، دکترای فلسفه می‌خواند چیزی بلد نیست؛ ولی ما که در جریان هستیم و دستی نزدیک بر آتش داریم می‌فهمیم که این‌طور نیست. بعضی از بزرگان ما وقتی می‌خواستند از دانشجویان دکتری دانشگاه‌ها و فارغ التحصیلان یاد کنند، می‌گفتند این جوجه دکترها؛ بعضی با این دید نگاه می‌کنند و فکر می‌کنند واقعاً در دانشگاه‌ها خبری نیست؛ ولی این‌ها زحمت می‌کشند و تلاش می‌کنند، رساله‌ی دکتری می‌نویسند.

در گزینش این‌ها خیلی دقت می‌شود، 100 نفر شرکت می‌‌کنند، 3  یا 5 نفر پذیرفته می‌شوند،‌ معلوم است افرادی که پذیرفته می‌شوند مستعد هستند؛ به هر حال با توجه به تلاشی که در حوزه و در دانشگاه‌های سراسر مملکت صورت می‌گیرد، چه در دانشکده‌های الهیات،‌ چه در دانشکده‌های ادبیات، چه آن‌هایی که در فلسفه‌ی اسلامی؛ مثل دانشکده‌های الهیات ممحض هستند و چه آن‌هایی که در فلسفه‌ی غرب ممحض هستند و یا در دانشگاه‌ها فلسفه‌ی تطبیقی کار می‌کنند، این‌ها همه استعدادهایی است که باید کشف کرد و باید اسباب شوق و دل‌گرمی را برای این‌ها فراهم کرد،‌ این چیزی که الحمدلله در این حد رونق پیدا کرده، روز به روز بر رونقش افزوده شود.

آقای فیروزجایی:‌ ایرانیان در مقایسه با ملت‌های مختلف، چه نقشی در پرداختن به فلسفه و احیای آن داشتند؟ نقش ایرانیان در فلسفه‌ی اسلامی چیست؟

آیت‌الله بهشتی: می‌توان برای آن دو جهت درنظر گرفت؛ یکی استعداد ذاتی است که خدا به این ملت عطا کرده و همیشه این ملت در علم، دانش و فرهنگ سوابق درخشانی داشتند؛ این‌که خدا در قرآن می‌فرماید «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه»[3] که در روایات هم به ایرانیان تفسیر شده، خدا استعداد خوب را دوست می‌دارد و آن‌هایی هم که مستعد هستند به جایی می‌رسند که خدا را دوست می‌دارند.

 جهت دیگر هم مذهب تشیّع است،‌ شما ببینید در عالم سنّت و در بین اهل سنّت آن‌گونه که باید و شاید فلسفه رشدی نداشته، اصلاً خیلی راکد است؛ اما در بین شیعیان این‌طور نیست، اگر ما این وضعی را که هست وضع مطلوب نمی‌دانیم، به نظرمان ایده‌آل نیست؛ ولی به هر حال در مقایسه با جاهای دیگر و با کشورهای دیگر، با دانشگاه‌هایی که در کشورهای عربی است، هر جا که می‌بینیم فکر سنّی حاکم است، که بیشتر هم فکر اشعری هست، هیچ خبری نیست. بزرگ‌ترین دانشگاه عالم اسلام، دانشگاه الأزهر است، ما گاهی مواد درسی آن‌ها و بعضی از کسانی که از آن‌جا فارغ التحصیل بودند، را دیدیم، چیزی ندارند؛ درس‌هایی که خواندند در حد این‌که مقداری از کتاب شرح مواقف؛ مثلاً در این حد یا شرح مقاصد تفتازانی مقداری از این کتاب‌هاست،‌ چیزی به آن صورت نداشتند، ‌واقعاً در عالم اسلام، در حوزه‌ی اهل سنّت، فلسفه کاملاً رکود پیدا کرده؛ اما در حوزه‌ی تشیع هر چند گِله هم داشته باشیم؛ ولی به هر حال نمود داشته و این به برکت مذهب است که آزاد اندیشی را به ما ارائه می‌دهد و ما را از این‌که اهل حکمت و جدال احسن باشیم، منع نمی‌کند، میدان را باز می‌گذارد و خود ائمه‌ی اطهار مطالب و مسائل فلسفی را خیلی مطرح کرده‌اند، و نهج‌البلاغه در زمینه‌های فلسفی مطالب‌ زیادی دارد. ائمه‌ی اطهار خودشان مطالبی دارند، هر جا هم در روایات می‌بینید که راجع به فلسفه به‌عنوان ملاحده مذمتی شده، به‌عنوان این‌که این‌ها ملحد هستند؛ حتی به این بیان، متکلمین ملحد هم مورد مذمّت قرار گرفته‌اند، معنایش این است که اگر فیلسوفی باشد، اگر متکلمی باشد و ملحد نباشد، و واقعاً از لحاظ اعتقادات اسلامی کامل و در خدمت اعتقادات اسلامی باشد، نه تنها مذمتی ندارد؛ بلکه تعریف و تمجید هم شده، من زمانی راجع به جابربن‌حیان، شاگرد امام صادق%، جستجو کردم که ببینیم در فلسفه چه کار کرده است؛ مباحث خیلی خوبی از ایشان یافتم، مجموعه‌ای از ایشان در مصر چاپ شده بود و پلکرافت چاپ کرده بود، مباحث‌ فلسفی زیادی داشت، من چند مقاله راجع به بحث زمان، مکان، خدا و مسائل فلسفی زیادی که بیان کرده بود، نوشتم؛ یا مثلاً هشام‌بن‌حکم، در واقع می‌توان گفت یک فیلسوف برجسته‌ و یک متکلم بزرگ است. در عالم تشیع، نمی‌توان کلام و فلسفه را از هم جدا کرد؛ یعنی فیلسوف ما متکلم است و متکلم ما فیلسوف است؛ در حالی که در خارج عالم تشیع این‌چنین نیست. به نظرم می‌آید این دو جهت، یکی استعدادهایی که در این ملت بوده و هست و یکی هم مذهب تشیع، که باعث رونق فلسفه در عالم تشیع شده؛ در حالی که بین اهل سنّت خبری نیست.

آقای فیروزجایی: بعد از مواجه‌ی مسلمین با تمدن جدید غرب و ورود مدرنیته به عالم اسلام، معامله‌ای که در کشورهای اهل سنّت و عرب زبان با آن‌ها شده، با معامله‌ای که در ایران با آن‌ها شده متفاوت است. در ایران به دلیل حضور جدّی فلسفه، افرادی نظیر مرحوم طباطبایی و شاگردان‌ ایشان بخصوص شهید مطهری با آن‌ها مواجه عقلی کردند؛ ولی در کشورهای عرب زبان، جز این‌که آن‌ها تکفیر شوند، کار خاصی انجام نگرفت و این نشان دهنده‌ی حضور جدّی فلسفه در ایران است، همان‌طور که حضرت عالی فرمودید.

آقای خراسانی:‌ با تشکر و سپاس فراوان از همه عزیزان و اساتید محترمی که در این مصاحبه و گفتگوی علمی شرکت فرمودند، بویژه استاد بزرگوار حضرت آیت الله دکتر بهشتی. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته


 



[1] انشقاق، آیه 6.

[2] نهج الفصاحه، ص 275.

[3] مائده، آیه 54.

 

print