جايگاه عقل در الهيات[1] از نگاه متکلمان مسلمان
علي الهبداشتي[*]
چکيده
متکلمان مسلمان درباره حد و مرز عقل بشري در شناخت حقايق فرا طبيعي دين ديدگاههاي گوناگون دارند. برخي مانند معتزله به شدت عقل محورند و برخي مانند سلفيه عقل گريز ولي سنت محور اند و گروهي ديگر مانند اشاعره که طيف گستردهاي از متکلمان را در خود جاي دادهاند دو گروهاند که برخي حدود دخالت عقل در فهم حقايق دين را مضيّق و برخي ديگر موسّع ميدانند. متکلمان اماميه عقل و نقل را در شناخت اين حقايق معتبر ميدانند. در اين مقاله براساس مستندات متکلمان اين سخن برهاني شده است.
واژگان کلیدی: عقل، معتزله، اماميه، اشاعره، سلفيه
***
مقدمه
عليرغم تاکيد و تحريض قرآن و روايات بر خرد ورزي و تعقل در آيات تدويني و تکويني اعم از آفاقي وانفسي و تکريم خردمندان در کتاب و سنت، متکلمان مسلمان در جايگاه عقل در معرفت حقايق فراطبيعي ديدگاههاي متفاوتي دارند، برخي از نحلههاي کلامي عقل را در صدر نشانده و آن را مقدم بر نقل دانستهاند اما گروهي ديگر عقل را در معرفت ديني بياعتبار دانسته و تنها منبع و روش معتبر معرفتي را نقل ميدانند و برخي تا آنجا پيش رفتند که کلام گذشتگان از صدر اسلام را اگر چه عصمت نداشتند و بري از نسيان و خطا در ضبط و نقل سخنان رسول اکرم (ص) نبودند بر يافتههاي عقل ترجيح ميدهند. ما در اين مختصر براساس مستندات متکلمان برجسته از نحلههاي مهم کلام اسلامي مانند اماميه، معتزله، اشاعره و سلفيه اين مساله را بررسي و براساس دلايل عقلي و نقلي يعني قرآن و سنت رسول اکرم (ص) به داوري مينشينيم.
ديدگاه متکلمان اماميه
اماميه براساس آموزههاي قرآن و پيامبر (ص) و ائمه هدي (ع) همواره در شناخت حقايق فراطبيعي براي عقل جايگاه ويژهاي قائل بودهاند و آن را هم منبع معرفت ميدانند و هم روش عقلي را در معرفت حقايق فراطبيعي معتبر ميشمارند. در اين بخش به ذکر چند آيه و روايت و بعد سخنان متکلمان متقدم و متأخر بسنده ميکنيم.
خدای سبحان بعد از آنکه نشانههای خویش را در خلقت انسان و آسمانها و زمین و اختلاف زبانها و نژادها و شب و روز و ریزش باران برای احیای زمین بیان میکند، میفرماید: «در این امور نشانههایی است برای مردمی که تعقل میکنند.»[2] (روم(3)، آیه24)
رسول خدا (ص) درباره جايگاه والاي عقل ميفرمايد: «همه نيکيها با عقل تحصيل ميشود و کسي که عقل ندارد دين ندارد.»[3] (مجلسي، 1403ق، ج74، ص158)
براساس اين روايت شريف مهمترين ابزار کسب نيکي، خواه از سنخ حکمت نظري باشد يا حکمت عملي با عقل به دست ميآيد و محور دينداري، عقل شمرده شده است و انساني که از سرمايه عقل بيبهره است از نعمت بزرگ دين نيز بينصيب خواهد بود.
اميرمومنان علي (ع) در همين راستا در معرفي ايمان ميفرمايند: « ايمان سخني است پسنديده، و کاري است که انجام ميپذيرد و معرفتي است که با عقل تحصيل ميگردد.»[4] (حراني، 1373، ص334)
امام صادق (ع) نيز يکي از نشانههاي کمال آدمي را عقل ميداند و ميفرمايد: هر کس سه چيز در او باشد کامل است: «عقل و زیبایی و فصاحت»[5] (همان) در اين کلام زيبا به سه بعد از ابعاد زيبايي وجود انسان اشاره شده است. عقل رهبر انسان به سوي کمال است و جمال، تناسب اندام و فصاحت، زيبايي سخن آدمي است که نشان از خردمندي آدمي دارد و همو ميفرمايد: «کسي که عاقل باشد ديندار است و کسي که ديندار باشد وارد بهشت ميشود.»[6] در گفتگوي مشهور امام کاظم (ع) با هشام بن حکم نيز عقل به عنوان حجت دروني در راستاي حجتهاي بيروني يعني انبياء و ائمه آمده است.[7] (کلینی، بیتا، ج1، ص19)
علاوه بر روايات مذکور که تنها چند نمونه از آنها بيان شد يکي از مهمترين کتابهاي حديثي شيعه يعني اصول کافي با کتاب عقل آغاز ميگردد که اين خود، دليل بر جايگاه برتر عقل در فرهنگ شيعي است. از سوي ديگر بسياري از روايات رسيده از ائمه شیعه در معارف دين، آنهایي است که معارف را بر مبناي عقل اثبات ميکند. توحيد مفضل روايت گران سنگي از امام صادق(ع) در اثبات توحيد براساس حقايق آفاقي وانفسي است که جز با تفکر و تحقيقات تجربي پيشرفته، قابل دريافت نيست مگر براي کسي که از علم لدني برخوردار باشد. ائمه هدي با منکران براساس ادله عقلي سخن ميگفتند، و براي اين منظور شاگردان متعددي تربيت ميکردند. اين سنت عقل گرايي در کلام شيعه در عصر غيبت نيز پايدار مانده است. شيخ مفيد، شيخ المتکلمين عصر غيبت، در باب معرفت حقايق دين مينويسد:
«معرفت به خداي تعالي امري کسبي است يعني با تأمل عقلي بايد حاصل شود؛ همچنين است شناخت انبياي الهي و هر امر غيبي يا فراطبيعي. يعني همه اين معارف با تأمل و تفکر حاصل ميشود و تقليدي نيستند.»[8] (مفید، بیتا، ص66)
گفتني است که مفيد (ره) عقل را در شناخت وظايف و تکاليف نسبت به خداي سبحان مستقل نميپندارد بلکه آغاز تکليف را از رسول الهي ميداند و ميفرمايد عقل در معارف ديني نيازمند نقل است؛ اگر چه عقل از سمع جدا نيست، چون عاقل با عقل بر چگونگي استدلال کردن آگاهي پيدا ميکند. (همان، ص50 و51) پس از نظر ايشان بین عقل و نقل، رابطه دو سويه برقرار است؛ توحيد و نبوت با عقل اثبات ميشود و لکن در فهم احکام شريعت، عقل نيازمند سمع است. البته در فقه شيعه يکي از منابع استنباط، احکام عقل است و حجيت عقل در کنار کتاب و سنت پذيرفته شده است.
بعد از مفيد، متکلمان شيعه مانند سيد مرتضي صاحب الذخيره در علم کلام، و ابراهيم بن نوبخت صاحب الياقوت در علم کلام، شيخ محمد حسن طوسي (ره) صاحب «تمهيد الاصول» در عقايد اماميه و عبدالجليل قزويني صاحب کتاب نقض و خواجه نصير طوسي صاحب «تجريد الاعتقاد» و «قواعد العقائد» و ابن ميثم بحراني صاحب «قواعد المرام» و «النجاة في القيامه في تحقيق امر الامامة» و علامه حلي، شارح «تجريد الاعتقاد» و صاحب «باب حادي عشر» و حکيم متأله عبد الرزاق لاهيجي صاحب «شوارق الالهام في شرح تجريد الکلام» و «گوهرمراد» و «سرمايه ايمان» تا سيد محمد حسين طباطبايي همه اينها متکلماني هستند که براساس استدلال عقلي به بيان حقايق فرا طبيعي دين پرداخته، عقل را در الهيات حجت دانستهاند؛ ابن نوبخت درباره جايگاه عقل در معرفت خداي تعالي مينويسد: معرفت حق تعالي واجب است و راه اين معرفت تفکر و تعقل است و دليل سمعي در اينگونه معارف، افاده يقين نميکند چون مستلزم دور است. (ابن نوبخت، 1413ق، ص27و28)
خواجه نصير طوسي در رابطه عقل و سمع در فلسفه بعثت انبياء مينويسد: انبياء ياوران عقلند در آنچه که عقل به تنهايي ميفهمد و راهنماي اويند در آنچه از فهمش ناتوان است، (حلي، 1407ق، ص346) اين سخن به زيبايي رابطه عقل و سمع را بيان ميکند. وي در کتاب تجريد الاعتقاد، يک دوره اصول اعتقادي از توحيد تا امامت شيعه را براساس استدلال عقلي تبيين ميکند. وي کتاب قواعدالعقائد را نيز بر اساس اصول عقلي تحرير نموده است. ابن ميثم بحراني، معاصر خواجه نصير طوسي نيز تفکر براي شناخت خدا را واجب عقلي ميداند. (بحراني، ابن ميثم، 1406ق، ص28)
و سخن را با کلام علامه معاصر سيد محمد حسين طباطبايي پايان ميبريم که ميفرمايد:
«شيعه معتقد است در معارف اسلامي، حجت معتبر سه چيز است ... کتاب، سنت قطعيه و عقل صريح، به اين بيان که قرآن شريف، بيان پيغمبر (ص) را صريحاً اعتبار داده است و پيامبر اسلام کلام اهل بيت را با بيان صريح و متواتر حجيت داده است. همچنين کتاب و سنت به موداي عقل سليم و صريح در آيات بسيار و روايات زيادي ارجاع نموده است. در نتيجه سنت قطعيه و عقل صريح مانند خود کتاب (قرآن) حجيت پيدا کرده و قابل اعتماد گشتهاند.» (طباطبايي، 1387، ص 41و42)
گزارشهاي مذکور بيانگر جريان مستمر عقلي در بيان متکلمان اماميه در حجيت و اعتبار عقل در دريافت معارف اساسي دين مانند توحيد و نبوت است. سایر معارف ديني اگر با دليل عقل اثبات نشود، براساس اعتماد به نبي صادق مصدق ميتواند متعلق ايمان قرار گيرد؛ چنان که خواجه نصير طوسي در باب معاد جسماني مينويسد:
«براساس دين پيامبر اکرم (ص)، حکم به ثبوت معاد جسماني ضروري است علاوه بر اينکه امکان عقلي هم دارد»[9] (طوسی، 1407ق، ص405)
اين سخن براساس همان قاعدهاي که خواجه بيان کرد، یا مؤيد حکم عقل است يا مؤسس، و خلاصه سخن اينکه از نگاه متکلمان اماميه، عقل و نقل دو منبع و روش براي فهم الهيات هستند.
جايگاه عقل در کلام معتزله
در کلام اهل اعتزال نيز عقل از جايگاه بلندي برخوردار است. آنان در کسب معارف ديني براي عقل نقش بنيادين قائلاند. از نظر آنان، اثبات وجود خداي تعالي و نبوت انبياء تنها با تفکر عقلي ميسر است و تقليد در اين باب جايز نيست. پس تفکر براي شناخت خدا در صدر واجبات عقلي است چنان که قاضي عبدالجبار معتزلي که آثار او مهمترين منبع شناخت افکار معتزله است، مينويسد:
«اگر کسي بپرسد اول چيزي که خداوند بر تو واجب کرده چيست؟ بگو: تأمل و تفکري است که منجر به شناخت خداي تعالي شود زيرا خداي تعالي شناختش بديهي نيست و با مشاهده حسي هم بدست نميآيد، پس او را بايد با تفکر و تأمل عقل بشناسيم.»[10] (عبدالجبار، 1996م، ص39)
وی در اثبات اکتسابي بودن معرفت خداي تعالي مينويسد:
«معرفت خداي تعالي نميتواند بديهي باشد چون علوم بديهي در ما بدون تأمل حاصل ميشود و نميتوانيم آن را با شک و شبهه از نفس بزدائيم.» (نگ: همان، ص48)
«اما علوم اکتسابي براساس توجه و تأمل عقلي در ما حاصل ميشوند؛ پس تأمل و تفکر فعل ماست و معرفت حق تعالي که با تأمل حاصل ميشود فعل نفس ماست، پس امري اکتسابي است.» (نگ: همان ص52 و 53)
قاضي عبدالجبار نه تنها معرفت صانع عالم را به روش عقلي قابل تحصيل ميداند بلکه صفات ايجابي حق تعالي مانند قادر، عالم، حي، سميع، بصير، مدرک، قديم، و صفات سلبي مانند سلب جسميت، عرضيت، مجاورت، حلول، هبوط و صعود و انتقال از مکاني به مکان ديگر، زيادت، نقصان و حاجت، ديده شدن و ادراک به حواس و شريک را براساس عقل اثبات ميکند. (نگ: همان ص 65 و 66)
يکي ديگر از مباني مهم عقلي معتزله که براساس آن صفات فعل الهي و عدل و حسن تکليف و نبوت و ثواب و عقاب را اثبات ميکنند، حسن و قبح عقلي است به اين معنا که عقل به استقلال، قبل از آمدن نبي، حسن بعثت را درک ميکند. شهرستاني در گزارش از آراء معتزله مينويسد:
«معتزله اتفاق نظر دارند که اصول معرفت و شکر نعمت قبل از پيامبري باشد، همچنين شناخت حسن و قبح و نيز گردن نهادن به آنچه که حسن است و دوري جستن ازآنچه که قبيح است وجوب عقلي دارد.» (شهرستاني، 1421ق، ص 58)
همچنين اتفاق دارند که خداي تعالي جز خير و صلاح بندگان انجام نميدهد و براساس حکمت خداوندي رعايت مصالح بندگان واجب است. (همان، ص 57)
شهرستاني در ادامه در گزارش تفصيلي خود از گروههاي معتزله از قول ابوالهذيل علاف مينويسد:
«بر مکلف واجب است که خدا را با دليل بشناسد... و بر او واجب است که حسن و قبح را با دليل بفهمد و به حکم عقل بر انجام خوبيها مانند صدق و عدل و اعراض از بديها مانند دروغ و ستم اقدام کند» (همان، ص66)
بسياري از معتزله در اين احکام با ابوالهذيل هم عقيده هستند، اما جاحظ در باب معرفت معتقد است که همه معارف بديهي هستند و به طور طبيعي براي انسان حاصل ميشوند، يعني برخلاف ساير معتزله که معرفت را فعل انسان ميدانند، او آن را فعل نميداند بلکه معتقد است بطور طبيعي براي انسان حاصل ميشود. (نگ: همان، ص 88)
خلاصه اينکه غالب معتزله در اعتبار عقل در شناخت الهيات بدون توسل به شرع، همد استان هستند و معرفت خدا و رسول را به دليل عقل، واجب ميدانند.
جايگاه عقل در کلام اشاعره
در تفکر اشاعره، از بينانگذار این مکتب، ابوالحسن اشعري تا فخر رازي و تفتازاتي و قاضي عضدالدین ايجي صاحب مواقف و اشعريان جديد، طيف گستردهاي از متکلمان وجود دارند که در باب حدود عقل در شناخت حقايق دين ديدگاههاي متفاوتي دارند، که لازم است با مراجعه به آثارشان، نظر ایشان را در اين باب جويا شويم.
ابوالحسن اشعري که از قياس و عقل استدلالي جدلي اعتزالي روي گردان شده بود، به اهل حديث تمايل پيدا کرد اما نتوانست از شاکله عقلي اعتزالي خود که سالهاي مديدي بر آن اساس ميانديشيد، بطور کامل بيرون بيايد بلکه در معارف ديني، تفصيل قائل شد. او شناخت خدا را عقلي ميداند و مينويسد:
«وقتي انسان در خلقتش فکر کند در ابتدا چه بود و چگونه مراحل خلقت (از نطفه تا کودکي) را طي کرد و بفهمد که خودش مدبر خلقتش نبوده ... ضرورتاً مييابد که او را صانعي قادر، عالم و مريد است.»
اما وي در شناخت صفات خبري به طور کلي عقل را عاجز دانسته و براساس ظواهر کتاب و سنت به صفاتي مانند وجه، يدين، استواي برعرش و مانند آنها حکم ميکند و تأويل معتزله را نميپذيرد. (نگ: ابوالحسن اشعري، الابانه، بیتا، ص 98 تا 112 و همو، 1409ق، ص227 تا 239) وي حسن و قبح را نيز شرعي ميداند و ميگويد:
«در افعال ما فعلي قبيح است که شرع از آن نهي کرده باشد و فعلي حسن است که شرع به آن امر کرده و يا آن را مستحب يا مباح دانسته باشد و عقل بدون شارع هيچ حکمي در افعال آدميان ندارد» (همو، 1409ق، ص 443، و شهرستاني، 1421ق، ص 115)
البته متکلمان بعدي مانند غزالي براي عقل در فهم حقايق دين توسّع بيشتري قائل هستند. وی، هم وجود واجب تعالي را با ادله عقلي اثبات ميکند (غزالي، 2002م، ص 12) و هم صفات سلبي مانند جوهر نبودن و جسم نبودن و جهت نداشتن را. (همان، ص 18-22)
غزالي صفات خبري را بر خلاف ابوالحسن اشعري تأويل عقلي ميکند و بر ظواهر آيات بسنده نمينمايد. وی آيات استواي خدا بر عرش و روايت نزول حق تعالي در ثلث شب براي اجابت دعاي بندگان را تأويلي برخلاف اهل حديث مينمايد. (همان ص 24-25) و استواي بر عرش را به معناي استيلا، و نزول خداوند را به معناي نزول لطف و رحمت الهي معنا ميکند و آن را معنايي ميداند که مورد تأیید عقل است. (همان، ص24-25)
وي صفات هفتگانه ثبوتي اشاعره را اثبات عقلي و نقلي مينمايد. (همان، ص 38-43) اما پارهاي از مسائلي را که معتزله با عقل اثبات ميکنند تنها از طريق سمع قابل اثبات يا قابل عمل ميداند؛ از آن جمله مينویسد:
«عقل نميتواند هيچ فعلي را بر انسان واجب نمايد بلکه اين تنها در صلاحيت شرع است. ارسال رُسُل وجوب عقلي ندارد. تکليف مالايطاق جايز است و به رنج انداختن بندگان بدون عوض جايز است، رعايت اصلح براي بندگان بر خدا واجب نيست.» (همان، ص61)
همه اينها احکامي هستند که غالب معتزله بر مبناي حسن و قبح عقلي برخلاف آنچه غزالي گفته حکم دادهاند. بعد از غزالي فخر رازي دخالت عقل را در حوزه معرفت حقايق ديني وسيعتر کرد و کلام اشعري را به سوي کلام فلسفي سوق داد و در نتیجه، کلام پيش از پيش رنگ عقلي گرفت.
او در مباحث المشرقيه بعد از مباحث مفصلي در الهيات بالمعني الاعم، در باب الهيات بالمعني الاخص به طريق عقلي بحث ميکند و به اثبات واجب الوجود و وحدت واجب الوجود و اثبات صفات سلبي و ثبوتي حق تعالي ميپردازد. وي در بحث نبوت هم به دليل عقلی ارسال رسل را واجب ميداند، برخلاف غزالي که نبوت را واجب شرعي ميداند نه واجب عقلي. استدلال فخر رازي در باب نبوت، شبيه استدلال ابن سينا در شفاست. وی مينويسد:
«عنايت الهي وقتي از اموري مانند گودي کف پا و رويش مو بر روي ابرو و مژه که منافع جزئي در زندگي بشر دارند اهمال نکرده، پس چگونه ممکن است از فرستادن فردي که سبب نظم امور عالم است کوتاهي نمايد.» (رازی، ص523-524)
بعد از فخر رازي کلام اشاعره به سوي کلام عقلي سوق پيدا کرد، چنان که تفتازاني در شرح المقاصد و قاضي عضدالدين ايجي در المواقف همان روش عقلي را ادامه دادند و همچون خواجه نصير طوسي مباحث الهيات بالمعني الاعم و الهيات بالمعني الاخص را به روش عقلي بحث کردند. صاحب مواقف در وجوب نظر و تفکر منطقي ميگويد: معرفت خداي تعالي واجب است و اين معرفت جز با تفکر بدست نميآيد، پس چيزي که واجبي با آن کامل ميشود خودش نيز واجب است. (جرجاني، 1373ش، ج1، ص252) گفتني است اينان اگرچه تفکر منطقي (نظر) را واجب ميدانند، معتقدند: تفکر صحيح اگر باشرايطش از نظر ماده و صورت انجام پذيرد مفيد علم است؛ ولی از جهاتي با معتزله اختلاف دارند؛ یکی اينکه تفتازاني ميگويد معرفت وجوب شرعي دارد نه وجوب عقلي؛ دیگر این که تفکر را علت علم نميداند بلکه معتقد است علمي که براي انسان حاصل ميشود، خواه علم ضروري بديهي باشد یا نظري کسبي، توسط خداي تعالي در انسان پديد ميآيد.» (نگ: تفتازاني، 1409ق، ص69 تا 71)
سوم اينکه از نظر تفتازاني عقل در حسن و قبح افعال به اين معنا که فاعل حسن، مستحق مدح در نزد خداست و فاعل قبيح مستحق مذمت است، حکمي ندارد، بلکه حسن چيزي است که شارع بدان امر کرده و قبيح چيزي است که شارع از آن نهي کرده باشد بدون اينکه عقل جهت حسن يا قبحي در ذات فعل لحاظ کند حتي اگر شارع آنچه را که نهي کرده بدان امر کند و به عکس، جهت حسن و قبح فعل تنها وابسته به حکم خداست اما عقل ميتواند آن را بفهمد. (تفتازاني، ج 4، ص282-283)
صاحب مواقف نيز در همين راستا ميگويد قبيح چيزي است که شارع نهي کرده و حسن به خلاف آن است و عقل در حسن و قبح امور حکمي ندارد. (جرجاني، 1373ش، ج8، ص181–182)
بر همين مبنا تکليف مالايطاق از نظر قاضي عضد ایجی جايز است چون چيزي بر خدا نيست و درباره افعال او حکم به قبح نميشود، چون او فعال مايشاء است. (همان، ص200)
اما متفکران جديد اهل سنت مانند محمد عبده و محمد غزالي حسن و قبح عقلي را پذيرفتهاند و در باب توانايي عقل قائل به تفصيل هستند. عبده ميگويد:
«واجب الوجود و صفات کمال او با عقل شناخته ميشود. پس وقتي انسان با برهان، واجب الوجود و صفات غير سمعياش را دريافت، سپس با تفکر در خدا و دگرگوني نفس خويش به اين نتيجه رسيد که نفس بعد از مرگ باقي است... درمییابد که سعادت نفس در معرفت خدا و دست يابي به فضائل است و با جهالت در باب خدا و ارتکاب رذائل در بدبختي سقوط ميکند و... پس کدام مانع عقلي يا شرعي، او را از اينکه بگويد به حکم عقل، معرفت خدا واجب بوده و تلبس به فضائل اخلاقي و اعمال حسن، واجب است بر حذر ميدارد؟... توانايي عقلي افراد انساني در معرفت خدا و شناخت زندگي بعد از اين حيات دنيوي يکسان نيست؛ بالاتر اينکه برخي از ويژگيهاي حيات اخروي را عقل بشري نميتواند به تنهايي در يابد... در اينجاست که عقل نيازمند کمک کاري است که او را در اين مسائل و در دستيابي به وسائل سعادت در دنيا و آخرت ياري رساند و او پيامبر است.» (عبده، بیتا، ص42-43)
انديشه عبده در اينجا در راستای انديشه خواجه نصير طوسي است.
محمد غزالي از ديگر متفکران معاصر اهل سنت اموري را به عهده عقل ميگذارد و اموري را به وحي میسپارد. اموري مانند شناخت هستي و جهان و شئون زندگي و معيشت، ميدان تلاش عقل است؛ روابط انساني که مبتني بر شناخت قوانين اجتماعي و سياسي و اخلاقي است اموري هستند که تا زماني که تعاليم دين نرسيده بر عهده عقل است اما بعد از آمدن شرع بايد تابع شريعت شد. (غزالي، 1999م، ص97) وي در باب حسن و قبح نيز ميگويد که محققان از عالمان مسلمان از گذشته تا حال معتقدند که حسن و قبح پارهاي از امور، ذاتي آنهاست و عقل ابتدا ميتواند آن را درک کند... اما ميدانيم که عقل بينياز از شريعت نيست و مطالبي هست که تنها از طريق نبوت شناخته ميشود. (همان، ص110-111)
از مطالب فوق نتيجه ميشود که ايشان نيز در کارکرد عقل در حقايق دين تفصيل قائل است؛ در برخي از حقايق براي عقل استقلال قائل است و در برخي ديگر عقل را نيازمند شارع ميداند.
اگر به سير تاريخي تفکر اشاعره توجه کنيم مييابيم که اشاعره در گذر ايام از ظاهر گرايي اهل حديث فاصله گرفته و به عقل گرايي نزديکتر شدهاند اگرچه هنوز در حد و مرز مسائلي که عقل به تنهايي ميتواند آنها را بفهمد و مسائلي که بايد به وحي رجوع کرد اتفاق نظر کامل ندارند، چنان که از مقايسه سخنان عبده و محمد غزالي آشکار ميشود که عبده ميدان وسيعتري را براي عقل باز ميکند و به روش فکري اماميه نزديکتر ميشود.
جايگاه عقل در کلام سلفيه
مايههاي فکري سلفیه به اهل حديث بر ميگردد و شاکله فکري آنان بر تبعيت از سلف صالح يعني مسلمانان صدر اسلام (صحابه، تابعين و تابعين تابعين) استوار است. طبيعي است که مبناي معرفت آنان در الهيات، کتاب و سنت و سخنان گذشتگان باشد.[11]
اين روش فکري براساس انديشههاي ابن تيميه و ابن قيم جوزيه و محمدبن عبدالوهاب پايه ريزي شده است و از نظر فکري مقابل معتزله و اماميه و تا حدي اشاعره هستند. اينان منبع اصلي معرفت حقايق فراطبيعي دين را نقل ميدانند و براي تفکر عقلي، چندان اهميتي قايل نيستند، چنانکه لالکائي در باب اعتقاد اهل سنت مينويسد:
«آنچه که بر انسان واجب است، شناخت اعتقادات ديني از فهم يگانگي خداي تعالي و صفات او و تصديق رسولش با دلايل و يقين... و استدلال بر آنها با حجت و برهان است.» (لالکائي، ج1، ص10)
اما در ادامه مينويسد:
«بزرگترين حجت و سخن خرد پسند، کتاب خدا، سپس قول رسول خدا (ص) و صحابه ... سپس آنچه که سلف صالح بر آن اجماع کردهاند... ميباشد.» (همان، ص9)
وي در اينجا اشارهاي به عقل ندارد گويي که عقل در فهم حقايق دين جايگاهي ندارد و نهايت حقي که براي عقل قائلند این است که ميتواند در کتاب خدا بينديشد؛ چنان که ابن تيميه مينويسد:
«خداي تعالي امر کرده که در قرآن تدبر کنيم و آن را براي تعقل نازل کرده است.» (ابن تميمه، بیتا، ج1، ص288 )
اما در باب حسن و قبح عقلي، نعمان بن محمود آلوسي از ابن تيميه گزارش ميکند که حاکم به حسن و قبح، تنها خداي تعالي است[12]، يعني خدا خالق افعال بندگان است و او جل جلاله بعضي را حسن و بعضي را قبيح قرار داده است و در هر مسألهاي، کلي يا جزئي، حکمي معين دارد بر خلاف آنچه که معتزله ميگويند. (آلوسی، ص 287و288)
وي در ادامه درباره اختلاف دوم ابن تيميه با معتزله در باب حسن و قبح عقلي مينويسد:
«از نظر معتزله عقل در تفکر منطقي توليد علم به نتيجه ميکند اما از نظر ما عقل تنها آلت و ابزار شناخت بعضي از مقدمات است، چون بسياري از آنچه که خداي تعالي حکم به حسن يا قبحش کرده عقل بر آنها اطلاع و آگاهي ندارد بلکه شناختش بر تبليغ رسولان متوقف است. (همان، ص 288)
متفکران جديد سلفيه، دلالت عقل بر وجود خداي تعالي و توحيد و کمال قدرت بر خلق و سيطره او را ميپذيرند و باور دارند که اين از طريق تأمل و تفکر در آيات خداست و ميگويند اين آيات برخي آيات انفسي و برخي آيات آفاقي هستند. (جمعي از علما، ص17)
اما آنان نيز در شناخت اسماء و صفات براي عقل اعتباري قائل نيستند و ميگويند:
«اسماء و صفات توقيفي هستند و عقل را مجالي در آنها نيست. در اين باب تنها بايد به کتاب و سنت تمسک کرد و چيزي غير از آنچه که در کتاب و سنت آمده نگفت و نیفزود و نکاست؛ زيرا عقل نميتواند آنچه که خداي متعال سزاوار آن است ادراک کند، پس بايد از طريق نص از آنها آگاه شد.» (همان، ص116)
مصطفي حلمي از متفکران معاصر سلفيه درباره جايگاه عقل مينويسد:
«سلفيه در مسائل نظري و عملي، ديدگاهشان را ابتدا از قرآن، سپس حديث نبوي و سپس علماي اهل حديث اخذ ميکنند.» (حلمي، 1411ق، ص62)
وی در جاي ديگر با استناد به ابن خلدون مينويسد:
«مسائل فراطبيعي در مجموعه مسائلي که عقل امکان دريافت داشته باشد نيست چون اينها وراي طور عقلند.» (همو، 1413ق، ص73)
البته برخي ديگر موضع معتدلتري دارند. قیس خزعل ميگويد:
«سلفيه بر عقل اعتماد دارند و بر اجتهاد و آزاد انديشي تکيه ميکنند اما آن را مقيد به نص ميکنند و اولويت را به وحي ميدهند... عقل و اجتهاد در مرتبه سوم يعني بعد از قرآن و سنت قرار دارد.» (العزاوي، 1992م، ص27)
نتيجه اينکه سلفيه در معرفت الهيات بيشتر به ظواهر کتاب و سنت و اقوال سلف صالح تکيه ميکنند و حوزه عقل را در فهم حقايق فرا طبيعي بويژه در اسماء و صفات الهي بسيار محدود کردهاند. اين موضع فکري آنان مورد نقد برخي از انديشمندان اهل سنت قرار گرفته است چنان که سامر اسلامبولي از متفکران اهل سنت از ناقدان سلفيه مينويسد:
«گروهي از مسلمانان در امور دين و حيات اجتماعي به مرض گذشته گرايي گرفتار شدند چرا که لازم ميدانند فهمشان از کتاب و سنت مقيد به فهم صحابه باشد، [...] و اينان روششان را بر مبناي عقل استوار نميسازند بلکه تنها بر نقل تکيه ميکنند؛ از اين رو از بحث عقلي ميگريزند .. و تنها بر ظاهر نص اعتماد ميکنند ...» (سامر اسلامبولي، 2000م، ص179 تا 181)
نتيجه
حاصل سخن اين است که همه گروههاي کلامي، استفاده از عقل را در الهيات ميپذيرند، اگرچه برخي از آنان مانند سلفيه و پارهاي از متفکران اشعري با تعقل فلسفي و کلامي مبارزه کردهاند؛ چنان که ابن تيميه مينويسد:
«فيلسوفان و متکلمان در ميان فرزندان آدم بيش از همه سخنشان حشو و باطل و تکذيب حق است، شايد بتوان گفت يک مسأله از آنان به ما نرسيده که از حشو و باطل خالي باشد ...» (ابن تميمه، 1416ق، ج4، ص 22-23)
غزالي، در نقد فيلسوفان، تهافت الفلاسفه را مينويسد و فخر رازي در شرح الاشارات ابن سينا، به جاي شرح بيشتر به نقد آراي او ميپردازد، با همه اين احوال، همين ناقدان در آثارشان، برای اثبات پارهاي از مسائل الهيات از استدلال عقلي استفاده کردهاند. چنان که ابن تيميه در اثبات وجود خدا مينويسد:
«وقتي ما حدوث محدثاتی ماند حيوان، نبات و معدن را مشاهده ميکنيم مييابيم که حادث، ممکن الوجود است... و بديهي است که هر محدثي (به فتح دال) نيازمند به محدِثي (به کسر دال) و هر ممکني نيازمند به موجودي است. پس وقتي (محدثات و ممکنات) بدون خالق آفريده نشدهاند و خودشان هم خالق خودشان نيستند، پس ناگزير بايد خالقي داشته باشند که آنها را آفريده باشد.» (همان، ج3، ص11)
اين برهان شبيه برهاني است که ابن ميثم بحراني از متکلمان اماميه درباره اثبات وجود صانع ميآورد. (نگ: ابن ميثم ، 1406ق، ص63 تا 65) او از برهان امکان فقري نيز استفاده ميکند، چنانکه مينويسد:
«سلسله ممکنات نيازمندند و ممکن ناگزير در وجودش نيازمند به غير است پس ناچار بايد موجودي بينياز در ذات خويش و واجب الوجود بالذات داشته باشيم و اگر چنين موجودي نباشد اين موجودات فقير و ممکن الوجود هرگز موجود نخواهند شد.» (همان، ج2، ص37)
وي در جاي ديگر سخني دارد که دلالت می کند بر این که امکان مورد نظر او، امکان فقري است. وی مينويسد: اشياء در ذاتشان نيازمند به خالق هستند نه اينکه چيزي آنها را فقير کرده باشد بلکه فقر، لازمه ذات آنهاست همان گونه که غنا، ذاتي خداست. (همان، ج1، ص46)
آيا اين استدلال ها غير از همان استدلالهايي است که حکما در اثبات وجود خدا ميآورند؟ حتي وی برهاني در شناخت خدا مانند برهان صديقين ميآورد و بیان می کند که يکي از اسماي الهي، هادي است؛ بر اين مبنا از بعضي (حکما يا عرفا) نقل ميکند که گفته اند: «اشياء را به واسطه پروردگارم شناختم نه اينکه خدا را به واسطه اشياء شناخته باشم»[13] (همان، ص18)
اين سخن در راستاي کلام والاي امام حسين(ع) در دعاي عرفه (مجلسي، 1403ق، ج95، ص225، ج64، ص143) و سخن حکيماني چون فارابي در فصوص (فارابي، بیتا، ص63) و ابنسينا در اشارات (ابن سينا، 1375ش، ج3، ص66) است.
ابن تيميه در همان راهي مشي ميکند که آن را به شدت مورد نقد و انکار قرار ميدهد؛ غزالي و فخر رازي نيز کلام را به روش فلسفي نزديک تر کردهاند اما متاسفانه برخي سلفيهاي بعد از ابن تيميه به جاي آنکه به عقل گرايي نزديکتر شوند دورتر شدهاند و همچنین متکلمان اشعري برخلاف بنيانگذار اين نحله کلامي در هر دوره نسبت به دوره قبل به عقل گرايي نزديکتر شدهاند؛ کلام اماميه و معتزله نيز از آغاز عقل گرا بوده است با اين تفاوت که متکلمان اماميه همواره احاديث عقلي نبي اکرم (ص) و امامان معصوم را پشتوانه استدلال هاي عقليشان قرار داده و هرجا که دست عقل کوتاه بود به کتاب و سنت روي آوردهاند و به اين ترتيب، چراغ هدايت عقل و نقل، راهگشاي مباحث آنان در الهيات بوده است.
اميد است روزی فرا رسد که همه متفکران جهان اسلام که در باب الهيات سخن ميگويند از حجاب تعصب هاي فرقهاي خويش بيرون آمده و تحت لواي عقل و کتاب و سنت، در گسترش الهيات اسلامي در جهاني که علم زدگي و دنيا زدگي آن را تيره و تار و زندگي را بيمعنا ساخته است، کوشاتر بوده و بتوانند مشعل دار هدايت بشر به سوي نور و روشنايي و زندگي توأم با معرفت ربوبي و ايمان به مبدا و معاد باشند؛ چرا که به حکم کتاب و سنت موظفيم به عقل رجوع کنيم. قرآن کريم در آيات متعددي ميفرمايد چرا تعقل نميکنيد (بقره(2)، آیات 44، 73، 76، 242 و ...)، چرا تفکر نميکنند (آل عمران(3)، آیه 191، اعراف 176، يونس 34) چرا تدبر نميکنند(نساء 82، محمد 24) و همچنین ميفرمايد: «ما نشانههاي خويش را در کرانه های آفرینش و نفسهايشان به آنان نمايانديم تا بر آنان آشکار گردد که آيات ما، حق است.» (فصلت، 53) پس تعقل مقدم بر هر تصديق و ايماني است، هم در کتاب تکوين بايد تدبرکرد و هم در کتاب تدوين.
بنابراين هم کساني که تفکر عقلي بيرون از کتاب و سنت و سخنان سلف را باطل ميدانند بر خطا مي روند و هم کساني که افراط در عقل گرايي کرده و ميگويند عقل حسابگر، ما را از انديشيدن در کتاب و سنت و بهره گرفتن از آنها در زندگي بينياز ميکند، بر خطا رفتهاند. بنابراین صراط مستقيم هدايت و سعادت بشر همان است که در سطور گذشته گفته آمد و آن، تمسک به حجت دروني عقل و حجتهاي بيروني، يعني کتاب و سنت است.
پینوشتها
[1]- مراد از الهيات در اينجا بالمعني الاخص يا حقايق فرا طبيعي است که اديان الهي از آن سخن ميگويند.
[2]- إن فی ذلک لآیات لقوم یعقلون.
[3]- انما يدرک الخير کله بالعقل ولادين لمن لاعقل له
[4]- الايمان قول مقبول و عمل معمول و عرفان بالعقول
[5]- العقل و الجمال و الفصاحته
[6]- من کان عاقلاً له دين و من کان له دين دخل الجنة
[7]- ان لِلّه علي الناس حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبيا و الائمة و اما الباطنه فالعقول (کليني، کافي، ج1، ص19)
[8]- ان المعرفه بالله تعالي اکتساب و کذالک المعرفة بانبيائه و کل غائب
[9]- والضرورة قاضيةٌ بثبوت الجسماني من دين النبي (ص) مع امکانه
[10]- النظر المودي الي معرفه الله تعالي لانه تعالي لا يعرف ضرورة ولا بالمشاهده، فيجب ان نعرفه بالتفکر و النظر
[11]- برای شناخت بیشتر سلفیه رک: مقاله شناخت سلفیه، فصلنامه پژوهشی میثاق امین، پاییز 1386
[12]- مراد از حسن و قبح در اينجا اين است که فعلي که متعلق مدح عقل يا ذم عقل باشد؛ در مقابل قول اشاعره که گفتند حسن آن است که شارع امر کند و قبح بر عکس.
[13]- عرفت الاشياء بربّي و لم اعرف ربّي بالاشياء
کتابنامه
قرآن
1. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج2، خواجه نصير طوسي، قم، نشر البلاغه، 1375
2. ابن نوبخت ابواسحاق ابراهيم، الياقوت في علم الکلام، علي اکبر ضيايي ، قم کتابخانه، آيت ا... مرعشي 1413 ق
3. اشعري، ابوالحسن، الابانه عن اصول الديانه، بشير محمد عيون، دمشق دارالبيان بيتا
4. اشعري، ابوالحسن، رساله الي اهل الثغر، مدينه منوره، مکتبه العلوم و الحکم، 1409، 1988 م
5. ابن تيميه، در ء التعارض العقل و النقل، محمد رشاد و سالم، بيجا، بيتا
6. ابن تيميه، مجموعه فتاوي مروان کجک، مصر دار الحکمه الطيبه، 1416 ق 1995م
7. ابن تيميه، مجموع فتاوي عبدالرحمن قاسم، رباط مغرب مکتبه المعارف بيتا
8. آلوسي، نعمان بن محمود (م 1317 هـ)، جلاء العينين في محاکمه الاحمدين
9. اللکائي، ابوالقاسم، شرح اصول اعتقاد اهل السنه والجماعة من الکتاب و السنه و اجماع الصحابه، ج1، احمد سعدان حمدان رياض دار طيبه، 1402ق
10. البحراني، ميثم بن علي بن ميثم (ابن ميثم)، قواعد المرام في علم الکلام، سيد احمد حسيني، قم، کتابخانه آيت الله مرعشي 1406 هـ
11. تفتازاني، مسعودبن عمر (سعد الدين)، شرح المقاصد، عبدالرحمن عميره، بيروت؛ الشريف الرضي، 1409 هـ 1989 م
12. -----، شرح العقائد النسفیه، محمد عدنان درویش، بیجا، بیتا
13. جرجاني مير سيد شريف، شرح المواقف ايجي، سيالکوتي و چلبي، قم، شريف رضي، 1415 هـ 1373 ش
14. الحراني، حسن بن شعبه (قرن چهارم)، تحف العقول، علي اکبر غفاري تهران، اسلاميه 1373 ش
15. حلي، حسن بن يوسف، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، حسن حسن زاده آملي، قم، موسسه نشر اسلامي، 1407 هـ
16. جمعي از علمای برگزیده، با مقدمه صالح بن عبدالعزيز، اصول الايمان في ضوء الکتاب و السنه، عربستان سعودي، ورزارة الشؤن الاسلاميه و الاوقاف و الدعوه و الارشاد، 1412 هـ
17. حلمي مصطفي، السلفيه بين العقيده الاسلاميه و الفلسفه الغربيه، مصر اسکندريه، دار الدعوة، 1411ق
18. حلمي مصطفي، قواعد منهج السلفي، في الفکر الاسلامي مصر، اسکندريه، دار الدعوه 1413 ق
19. رازي فخر الدين محمدبن عمر، المباحث المشرقيه في علم الالهيات، ج2، قم، انتشارات بيدار، 1411هـ
20. سامر اسلامبولي، تحرير العقل من النقل، سوريه، دمشق، الأوائل، 2000 م
21. شهرستاني، عبدالکريم، الملل و النحل، اميرعلي مهنا، علي حسن فاعور، بيروت دارالمعرفة، 1421هـ
22. طباطبايي سيد محمد حسين، شيعه در اسلام، سيد هادي خسروشاهي قم، بوستان کتاب، 1387
23. عبدالجبار معتزلي، شرح الاصول الخمسه، عبدالکريم عثمان، قاهره مکتبه وهبه، 1416هـ
24. عبده محمد، رساله التوحيد، بيروت دار الکتب العلميه، بيتا
25. العزاوي قيس خزعل، الفکر الاسلامي المعاصر، بيروت، دار الرازي
26. کليني، محمدبن يعقوب، اصول کافي، (4 جلدي) ، مصطفوي، تهران، بيتا
27. غزالي ابوحامد، الاقتصاد في الاعتقاد، محمد حزبن بيجا، 2002 م
28. غزالي، محمد، دفاع عن العقيده و الشريعه ضد مطاعن المستشرقين، مصر دار النهضة، 1999م
29. فارابي، ابونصر، فصوص الحکم، محمدحسين آل ياسين، قم، بيدار، بيتا
30. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1403 ق
31. مفيد محمدبن نعمان، اوائل المقالات، زنجاني، قم، مکتبه الدّاوري، بيتا