معجزه و تحدی

معجزه و تحدی

معجزه و تحدی

احمد بهشتی[*]

چکیده

این نوشتار در پی رد ادعای کسانی است که معجزه را مشروط به تحدی دانسته‌اند. شواهد و قرائن متعدد و ادلّه متقن، دلالت دارد بر این که اخلاق پیامبر، آیت صدق او و معجزه او پس از قرآن و قبل از هزاران معجزه محسوس و ملموس است. قرآن از معجزه پیامبر ان تعبیر به آیت کرده و در هیچ مورد قید تحدی نیاورده است. تنها معجزه قرآن توأم با تحدی است. بزرگان ما در تعریف معجزه تحدی نیاورده اند.

واژگان کلیدی : معجزه، تحدی، کرامت، سحر، آیت

***

مقدمه

    پیامبران انسان هایی هستند که از راه ارتباط با عالم غیب حقایقی را که به اعتقادات و اعمال و اخلاق مردم مربوط است، دریافت و به آنها ابلاغ می‌کنند. آن ها به مقامی می‌رسند که قرآن کریم آن را مقام تکلیم الهی نامیده است. دریافت تکلیم الهی تنها برای پیامبران ممکن است. تکلیم الهی یا از راه وحی است یا از ورای حجاب یا از راه ارسال فرشته ای که از سوی خدای متعال مأمور می‌شود که کلام و پیام الهی را به پیامبران ابلاغ کند.[1] (شوری(42) آیه51)

ممکن است به جز انبیاء کسان دیگری- به خاطر مقام والایی که به دست آورده‌اند-  آن‌چه را آنان می‌بینند و می‌شنوند، ببینند و بشنوند؛ ولی اینان پیامبر نیستند.[2] (نهج البلاغه دکتر شهیدی، خطبه192)

    هنگامی که فرشته تمثل بشری پیدا می‌کند، مردم عادی هم او را مشاهده می‌کنند و گفتار او را می‌شنوند؛ چنان که برای حضرت مریم[3] (مریم(19) آیه17‌) و برای همسر ابراهیم[4] (ذاریات(51) آیه29) و قوم لوط[5] (هود(11) آیه78) و برای کسانی که فرشته وحی را به صورت دحیه‌ی کلبی می‌دیدند[6]، اتفاق افتاد.(قمی، 1355ق: ج1، ص441)

از نظر ابن سینا، بشر نیازمند شریعت الهی و آسمانی است که به وسیله پیامبران اعلام می‌شود. پیامبران مستحق طاعتند؛ چرا که با آیات و معجزاتی تجهیز شده‌اند که نشانگر این است که آن‌ها از جانب پروردگار خویش برای نجات بشریت مبعوث شده‌اند[7]. (طوسی و رازی،  1404ق: ج2، ص104)

   از نظر وی امور غریبه‌ای که در این عالم واقع می‌شود، یا ناشی از هیأت‌های نفسانی انسان‌هاست، یا به قوای نهفته در طبیعت و عناصر و اجسام طبیعی مربوط است، یا ناشی از جذب و انجذاب و نورافشانی اجرام آسمانی است. او سحر و معجزه و کرامت را از قسم اول می‌شمارد.[8] (همان، ص142)

    طبق بیان فوق، هر سه مقوله سحر و معجزه و کرامت، از مقوله اقتدار نفسانی انسان‌هاست؛ با این فرق که سحر قابل ابطال است، ولی معجزه و کرامت قابل ابطال نیست؛ چنان که حضرت موسی (ع) به ساحران فرعونی گفت: «سحری که شما آورده‌اید خدا باطلش می‌کند[9]». (یونس(10) آیه81) حافظ شیرازی می‌گوید:

            بانگ گاوی چه صدا باز دهد؟! عشوه مخر

                                                       سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

                                                                                                          (ذوالنور، 1367: 278)

     معجزه و کرامت هر دو به تأیید و توفیق الهی است، و صد البته که خدای متعال باطلش نمی‌کند. صاحب معجزه یا کرامت، اهداف الهی را دنبال می‌کند؛ با این فرق که نخستین معجزه را به عنوان آیت نبوت خویش ارائه می‌دهد و دومین، نه تنها مدعی نبوت نیست بلکه کراماتش مؤید نبوت و رسالت نبوی است.

طرح مسأله

     مدعای ما این است که معجزه، آیت نبوت و رسالت کسی است که در میان مردم صاحب دعوت است، و مردم با توجه به آیت یا معجزه، و آیات یا معجزات او به صدق ادعایش پی می‌برند، و نیازی به این که تحدی کند، و منکران را به رقابت و مبارزت فرا بخواند نیست. از آن جا که کرامات نیز از سنخ معجزات است، و به تحکیم مکتب صاحب منصب نبوت و رسالت می‌پردازد و تنها خبر از این می‌دهد که صاحب کرامت نیز بدون ادعای نبوت و رسالت، متکی به غیب و دارای نیروی نفسانی است، نیازی به تحدی ندارد.

     در حقیقت، معجزه و کرامت نسبت به تحدی و عدم تحدی لابشرط است. در برخی از موارد، معجزه توأم با تحدی است و در برخی از موارد توأم با تحدی نیست.

   آن چه مهم است، این است که معجزه آیت و نشانی است که از باب برهان انّی، حکایت از ارتباط صاحبش با عالم غیب میکند؛ کاری که برای دیگران، نشدنی است.

    البته ممکن است کسانی باشند که از منظری عالی به آن ارتباط بنگرند و نیازی به معجزه یا کرامت یا آیت نداشته باشند؛ چنان که- مطابق بیان قبل- برای امام علی (ع)  اتفاق افتاد. آن حضرت به طریق برهان لمی به نبوت مولا و مقتدای خویش پی برده بود.

   وانگهی مطالعه در آموزه‌ها یا خلقیات و تجلیات روحی و نعتی مدعی نبوت نیز ممکن است انسان را به یقین برساند و به نبوت صاحب آموزه، و صاحب خلق و خوی و سیرت اعتقاد یابد؛ چراکه صدور چنان آموزه‌هایی و تخلق به چنان خلقیاتی بدون ارتباط با عالم غيب و بدون يك بعثت الهي و آسماني ممكن نيست.

    اين‌جاست كه مجموعه نظام قانوني او- اعم از سياسي و اقتصادي و دفاعي و فرهنگي- به صورت يك معجزه جلوه‌‌گر مي‌شود، و آن‌هايي كه نظامات را مي‌شناسند مطمئن مي‌شوند كه نظامي كه مدعي نبوت آورده، يك معجزه آشكار و آيت ماندگار ارتباط او با عالم غيب است. همچنين مجموعه نظام اخلاقي و سيره رفتاري و شيوه زندگاني او نيز به صورت يك معجزه متجلي مي‌شود.

    در هيچ كدام از دو صورت فوق نيازي به تحدي نيست؛ هرچند كه مانعي نيز براي آن نيست.

 نگاهي به اقوال بزرگان

    قوشچي كه شرحي ممتّع بر تجريد خواجه نوشته، و در جاي جاي آن مذاق اشعري خود را آشكار ساخته، مقيد بودن معجزه به تحدي را مطابق قول مشهور دانسته‌است.[10] (قوشچي، بي‌تا: 360) ظاهر اين است كه مراد او از مشهور، اكثريت علماء سني اشعري است. بنابراين، قول غير مشهور از آن كساني است كه تحدي را شرط معجزه ندانسته‌اند. اقليتي كه تحدي را در تحقق معجزه دخالت نداده‌اند، ممكن است از اشاعره و معتزله باشند، و ممكن است تنها از معتزله يا همه اشعری باشند. امام فخر رازي كه گرايش اشعري داشته‌، سپس گرايش شيعي يافته ( رازي، 1407ق: ج8، ص106) معتقد است كه پيامبر اكمل كاملين و افضل فضلاء و علماء است. او از لحاظ قوه نظري به انواع تجليات قدسي و به لحاظ عملي متصرف در اجسام اين عالم است، و مراد از معجزه همين است. (همان، ص107)

    صاحب دايرة المعارف مصري، معجزه را امري خارق عادت مي‌داند كه به دست پيامبر انجام مي‌گيرد، تا دليل بر صدق رسالتش باشد. او معتقد است كه سنت الهي اينگونه بوده است كه پيامبران را با معجزه بفرستد تا مردم در برابر ايشان تسليم شوند. خداي متعال موسي را با عصا و يد بيضاء، و عيسي را با شفا دادن كوران مادرزاد و پيس‌ها و زنده كردن مردگان مبعوث كرد، ولي پيامبر اسلام را كه در عصر شكوفايي عقول برانگيخته بود، با حكمت و فصل الخطاب و سيره صالحه برانگيخت، و معجزه‌اش ابلغ معجزات بود. معجزات نبوي علاوه بر امتيازات معجزات انبياء سلف، از وي‍ژگي و برازندگي ممتازي برخوردار بود. هرگاه كارهاي خارق‌العاده‌اي كه معجزه ناميده نمي‌شوند، به دست كساني كه از نظر صفاي روح به درجه انبياء نرسيده‌اند انجام پذير است، چرا به دست انبياء كه صفاي روحشان به حد اعلا رسيده بود، ممكن نباشد؟![11] (وجدي، 1356ق: ج6، ص2-200)

با توجه به بيان فوق، معجزات و كرامات به صفاي روح انسان‌ها بستگي دارد. معلوم است كه صفاي روح انبياء در عالي‌ ترين درجه است و چنين نيست كه ميان آن‌ها تفاوتي نباشد. قرآن كريم به برتري برخي از انبياء بر برخي تصريح كرده‌ است.[12] (بقره (2) آيه253)

    وجدي به نكته مهمي توجه كرده‌ است، و آن اين كه پيامبر اعظم (ص) در عصر شكوفايي عقول برانگيخته شده و بنابراين معجزه او برتر از معجزات حسي پيامبران پيشين است. او معجزه‌اش فصل‌الخطاب است. او حكمت و سيره صالحه و اخلاق را به عنوان معجزه ارائه فرمده است.

      حكيم قدوسي، خواجه نصيرالدين طوسي معتقد است كه طريق پي بردن به صدق پيامبر، اين است كه كارهاي معجز انجام دهد. معجز، كاري است كه شكننده عادت باشد؛ اعم از اين كه نفي باشد يا اثبات. عادت بر اين نيست كه عصا اژدها شود؛ ولي به دست پيامبر انجام مي‌گيرد، يا عادت بر اين است كه پهلوان شمشير پولادين را در مشت گيرد، اما به اعجاز نبي ناتوان مي‌شود. خواجه اضافه مي‌كند كه بايد معجزه مطابق دعوا باشد. اگر مدعي است كه كور مادرزاد را شفا مي‌دهد ولي او را كر كند معجزه نكرده است؛ هر چند كار او شكننده عادت است.[13] (شعراني، 1376: 488)

      خواجه بزرگوار با اين كه در تعريف معجزه اثبات غير معتاد يا نفي معتاد را ذكر كرده، با آوردن قيد «مع خرق‌ العادة» حساسيت بيشتري نشان داده، تا اشعار دارد بر اين كه نوادر طبيعت - مانند تولد دو كودك به هم چسبيده- هرچند خلاف معتاد است ولي خرق عادت نيست؛ چرا كه نوادر طبيعت هم في‌الجمله موافق عادت است. آري «امر خارق‌العاده مربوط به ادعاي پيغمبر است، و خدا براي تصديق او اظهار كرده است، نه آن كه اتفاقاً مقارن دعوا بوده است.» (همان، ص489)

      خواجه حكيم و فهيم، قيد ديگري نيز بر تعريف معجزه افزوده است، يعني «مطابقة الدّعوي» و اين قيد به خاطر كرامات معكوسي بود كه به دست مسيلمه كذاب صورت مي‌گرفت. به او گفتند: پيامبر اسلام (ص) از آب چاه‌هاي مردم هزمان مضمضه کرد، و در آن‌‌ها ریخت، آب چاه‌ها جوشید و به برکت آن آب، درختان خرما بالنده و پربار شدند. او نیز چنان کرد؛ ولی آب چاه‌ها فروکش کرد و درخت‌ها همه خشکیدند، و نمونه‌های دیگر که همه آن‌ها کرامات معکوس و معجزات منکوس بود. (قمی، 1355ق: ج1، ص652)

    در بیان کوتاه و گویای خواجه هیچ اشاره‌ای به مسأله تحدی نشده است. شارح جلیل‌القدر تجرید و جامع معقول و منقول و فقیه واقعی که هم به فقه اکبر- یعنی علوم عقلی- و هم به فقه اصغر- یعنی علوم نقلی- مجهز بود[14] (لاهیجی، بی‌تا: 4)، برای معجزه شرایطی برشمرده است:

1-     امت از آوردن مثل یا نظیر آن ناتوان باشد.

2-     باید از جانب خدا یا به فرمان او باشد.

3-     در زمان تکلیف باشد، نه بعد از ظهور شرایط قیامت که تکلیف برداشته می‌شود.

4-     باید به دنبال ادعای نبوت باشد.

5-     باید خارق عادت باشد.[15] (حلّی، بی‌تا: 275)

    ملاحظه می‌کنیم که هم ماتن بزرگوار تجرید و هم شارح عالی‌مقدار آن، هیچ‌یک در تعریف معجزه و شرایط تحقق آن، به مسأله تحدی توجهی نشان نداده‌اند، و این خود شاهد آن است که معجزه را نسبت به تحدی لا‌بشرط دیده‌اند، همانگونه که سلف صالح آن‌ها یعنی شیخ طائفه حقّّه محقّه نیز در تعریف معجزه، عنایتی به ذکر تحدی نداشته است.[16] (طوسی، 1358: 690)

    خواجه والامقام در مبحث نبوت خاصّه از کتاب تجرید‌الاعتقاد، به معجزه قرآن و معجزات محسوس آن حضرت استناد می‌کند.

    معجزات محسوس را چهار هزار و چهارصد و چهل ذکر کرده‌اند. (قمی، 1355ق: ج2، ص163) قرآن اصل آن‌ها و به عنوان « امّ المعجزات» یاد شده است. (همان، ص162)

    در اصالت قرآن تردیدی نیست؛ چراکه به تواتر نقل شده است. و این تواتر، تواتر لفظی است و اما سایر معجزات به تواتر معنوی ثابت است. (شعرانی، 1367: 494 )

    از نظر خواجه، معجزات نبوی مقرون به دعوت بود. معجزه قرآن توأم با تحدی و دعوت به معارضه است؛ ولی با این که انگیزه مخالفین برای معارضه قوی بود، هیچ‌کس از عهده معارضه برنیامد. (حلی، بی‌تا: 279 )

    علامه حلی نمونه‌های متعددی از معجزات محسوس را برشمرده است. (همان، ص281-279)

    تحدیات نبوی مربوط به معجزه قرآن است. جالب این است که در مورد معجزه قرآن، تحدی کننده خدای متعال است، نه پیامبر اکرم(ص).

    تحدی قرآنی در چند مورد صورت گرفته است. یک جا می‌گوید: اگر همه انس و جن با هم جمع شوند مانند این قرآن نمی‌آورند؛ هر چند یکدیگر را پشتیبانی کنند.[17] (اسراء(17) آیه88)

جای دیگر می‌گوید: آن‌هایی که پیامبر را به عنوان مفتری معرفی می‌کنند، ده سوره مثل آن بیاورند.[18] (هود (11) آیه 13) و در دو مورد، به آوردن یک سوره دعوت کرده[19] (بقره(2) آیه23 و یونس(10) آیه38) و سرانجام به آوردن حدیثی مانند قرآن اکتفا نموده است.[20] (طور(52) آیه34)

   تحدی قرآن جهات مختلفی دارد؛ اگرچه هدف همه تحدیات قرآنی اثبات معجزه بودن خود قرآن و دلالت بر صدق پیامبر خاتم(ص) است؛ ولی تحدی گاهی به علم و دانش[21] و گاهی به پیامبر امّی[22] و گاهی به اخبار از غیب[23] و گاهی به عدم اختلاف[24] و گاهی به بلاغت[25] است. همه آیاتی که دعوت به آوردن مثل قرآن یا ده سوره یا یک سوره یا یک حدیث مماثل می‌کند، مربوط است به نظم و سیاق و بلاغت؛ چراکه از عرب آن روز که فصاحت و بلاغتی بالنده داشت و از این جهت فخر و مباهات می‌کرد، انتظاری جز این نبود. آن‌چه باید توجه شود، این است که میان معجزه و صدق مدعی رسالت، ملازمه است و وجدان و ادراک پیامبر، از سنخ ادراکات حسی و عقلی ما نیست. (رک: طباطبائی، بی‌تا: ج1، ص86-60)

   قرآن کریم معجزه انبیاء را آیت نامیده است. اگر میان دو چیز رابطه علیت و معلولیت نباشد، نمی توان یکی را آیت دیگری دانست. معلول، آیت و نشان علت است؛ ولی شأن و مرتبه علت برتر از این است که آیت معلول باشد. میان صدق ادعای پیامبر و معجزه، رابطه تخلف ناپذیر علیت و معلولیت برقرار است و به همین جهت است که هیچ لزومی ندارد که آیت صدق انبیاء توأم با تحدی باشد.

   آیات و معجزات انبیاء چند قسم است. گاهی به خاطر تأیید آن‌هاست، مانند ید بیضاء و عصای موسی و معجزات عیسوی و معجزه قرآن محمدی، و گاهی به خاطر اقتراح و درخواست کفار است مانند ناقه صالح و هفت آیت موسوی و طوفان نوح و رجفه ثمود و صرصر عاد، و گاهی به خاطر ضرورت‌هایی بود که برای مؤمنین پیش می‌آمد، مانند انفجار چشمه و نزول منّ و سلوا و رفع طور برای بنی‌اسرائیل که موجب ترس عاصیان و تکریم مؤمنان بود، و گاهی به صورت وعده‌هایی بود که خداوند به مؤمنین می‌داد، مانند وعده فتح مکّه و سرکوب مشرکین و غلبه روم. (رک: همان، 1390ق: ج6، 3-242)

   در هیچ یک از معجزاتی که قرآن به عنوان آیات صدق انبیاء معرفی کرده، نشانی از تحدی دیده نمی‌شود.

   زکریا از خدا درخواست کرد که به پیرانه‌ سر، پدر گردد و همسر پیرش مادر شود. هنگامی که دعایش مستجاب شد، از بارگاه کبریایی درخواست کرد که برای او آیتی قرار داده شود. در پاسخ او گفته شد که آیت تو این‌است که سه شبانه روز، جز به رمز نمی‌توانی تکلم کنی.[26] (آل‌عمران(3) آیه41)

  او با این که تنی سالم و زبانی گویا داشت و زبانش به ذکر خدا مشغول بود، ولی از سخن گفتن با مردم عاجز بود. (طباطبائی، 1386ق: ج14، ص16)

    معجزه حضرت صالح ناقه‌ای بود که به عنوان یک آیت در برابر دیدگان مردم قرار گرفت، تا عبرت گیرند، و از بیراهه به راه آیند. او به قوم خود گفت: این شتر، آیت و معجزه‌ای است برای شما. بگذارید تا در زمین بچرد و به او گزندی نرسانید که گرفتار عذابی دردناک می‌شوید؛ ولی آن‌ها شتر را پی کردند و از گوشت آن خوردند، و با کژدهنی از صالح خواستند که عذابی را که وعده کرده است، بر سر آن‌ها فرود آرد. در نتیجه آن‌ها دچار رجفه و زمین‌لرزه شدید شدند، و در خانه‌های خود به هلاکت رسیدند.[27] (اعراف(7) آیات73 تا 79)

    خدای متعال به موسی دستور داد که عصایش را بیندازد. هنگامی که عصا را انداخت، به صورت اژدهایی شد، و آن‌چه را ساحران پدید آورده بودند، همه را بلعید.[28] (همان، آیه117)

    فرعونیان به خاطر تبه‌کاری گرفتار خشکسالی و قحطی شدند. هر گاه شرایط زندگیشان بهبود می‌یافت، می‌گفتند: به خاطر تلاش و تدبیر خود ماست، و هر گاه گرفتار سختی و بدبختی می‌شدند، می‌گفتند: تقصیر موسی است. آن‌ها گستاخانه اعلام می‌کردند که تحت تأثیر آیات سحرآمیز وی قرار نمی‌گیرند و ایمان نمی‌آورند. آیات و معجزات موسوی در پاسخ اقتراح آن‌ها طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون بود. هنگامی که مستأصل شدند، تقاضا کردند که موسی دعا کند، تا آسوده شوند و ایمان بیاورند؛ ولی تخلف کردند.[29] (همان، آیات 130 تا 136)

    خدای متعال موسی را با نُه معجزه که هر کدام یک آیت از آیات صدق او محسوب می‌شدند، به سوی فرعون و فرعونیان فرستاد.[30] (نمل(27) آیه13)

    درباره برخی از این معجزات، معقول نیست که گفته شود: توأم با تحدّی بوده‌اند. یعنی همان‌طوری که گفتیم، معجزه نسبت به تحدی و عدم تحدی لابشرط است. در مورد معجزه قرآن مقید به تحدی می‌شود، و به اصطلاح، «بشرط شیء» است، و در برخی «بشرط لا»ست، مثل معجزه قورباغه و شپش و خون و ملخ و طوفان؛ چرا که ماهیت لابشرط، با هر شرطی سازگار است، اعم از این که شرط ثبوتی یا سلبی باشد.

    چگونه ممکن است که زکریا که نمی‌تواند جز به رمز سخن گوید، تحدی کند؟!

    چگونه ممکن است که حضرت صالح که قومش به رجفه یا طاغیه[31] (حاقّه(69) آیه5) به هلاکت رسیدند، تحدی کند؟!

    چگونه ممکن است که پیامبر قوم عاد – یعنی شعیب- که قومش گرفتار باد سرکش صرصر شدند، بادی که هفت شب و هشت روز بر آن‌ها می‌وزید و همچون تنه خرما بر زمینشان می‌افکند، تحدّی کند؟![32] (همان، آیه6 تا 8)

    اگر با دلایل متقن ثابت شود که اخلاق پیامبر، آیت نبوت و پس از قرآن کریم و فرقان عظیم و پیش از هزاران معجزه محسوس و ملموس او، معجزه دوم اوست، چه نیازی به تحدّی دارد؟! (قراملکی، 1386: ص22-6)

    آنان که تحدّی را شرط معجزه دانسته‌اند، معجزات غیر قرآنی را با قرآن اشتباه گرفته‌اند. بزرگان شیعه به درستی میان آن‌ها تفکیک کرده‌اند. آن‌ها در تعاریفی که از معجزه دارند، از تحدّی سخن نمی‌گویند؛ ولی هنگامی که از معجزه قرآن یاد می‌کنند، به حق، تحدی قرآن را – آن هم در ابعاد مختلف- ملاک معجزه بودن آن قرار می‌دهند.

    آنان که به دیده بصیرت، وجود پیامبر اعظم (ص) را تماشا می‌کردند، و «نافذ البصیره» بودند، به خوبی درک می‌کردند که اخلاق او معجزه است.

    هنگامی که امام علی (ع) می‌گوید: «پیش از او و پس از او کسی را به زیبایی او ندیده‌ام» (بیهقی، 1361: 196) مقصودش کدام زیبایی است؟! آیا او تنها ناظر به جمال ظاهری است؟! آیا اگر کسی از رنگ و رخسار ظاهری چند روزه برخوردار باشد، ولی  باطنی نازیبا دارد که سراسر عیب و نقص و رذیلت است، یا فضیلت و رذیلت را به هم آمیخته است، می‌توان او را زیباترین همه زیباها نامید؟! آیا امام علی (ع) که در معرفت خدا و رسول گوی سبقت را از همگان ربوده است، اهل مبالغه و گزافه‌گویی است؟ او به حق، عاشق دل‌باخته پیامبر بود. بدون شک، عشق به دنبال زیبایی می‌دود، و زیبایی، عشق را به دنبال خود می‌کشد. آیا او به زیبایی چشم و ابروی پیامبر عشق می‌ورزید، یا به زیبایی‌های خَلقی و خُلقی او که نسخه‌ای تام و کامل از زیبایی خدای متعال بود؟!

   عمیر بن وهب که پسرش از اسراء بدر بود، با صفوان بن امیه قرار گذاشته بود که به مدینه رود، و پیامبر را به قتل برساند؛ ولی او با دیدن بصیرتمندانه پیامبر، نه تنها دریغش آمد که بر روی او شمشیر بکشد، بلکه در برابرش دل باخت، و به اسلام گرایید. (همان)

    ستون حنانه که هنگام سخنرانی تکیه‌گاه پیامبر بود ، و با ساخته شدن منبر توسط شخص رومی، از آن فیض بزرگ محروم شد، چرا شیون و ناله کرد، به گونه‌ای که مسجد لرزید؟! و چون پیامبر به زیر آمد و بر او تکیه زد، آرام گرفت! حضرتش فرمود: اگر خود را به آن نمی‌چسبانیدم، تا قیامت می‌نالید. سپس دستور دفنش داد. (همان)

    آیا این ستون که مثل همه موجودات از یک شعور طبیعی و تکوینی برخوردار است، به عشق آن معشوق همه کائنات گرفتار نبود؟! پیش‌گامان فلسفه و عرفان این حقیقت را به چشم عقل یا به چشم دل شهود کرده‌اند.

    ابن سینا در رساله عشق، سریان عشق را دریافت، و عشق موجود ناقص به کامل را تبیین کرد؛ ولی به سریان شعور رأی نداد. صدرالمتألهین اعلام کرد که «هر موجودی اعم از این که بسیط باشد یا مرکب، دارای حیات و شعور، و ناگزیر دارای عشق و شوق است.»[33] (صدرالمتألهین، بی‌تا: ج7، ص150)

    وی عشق را به عشق اکبر و اوسط و اصغر تقسیم کرده‌است. عشق اکبر عشق به خداست که ویژه متألهان کامل است که مصداق آیه «یحبّهم و یحبّونه» (مائده (5)، آیه54) می‌باشند، و عشق اوسط، عشق علمایی است که ناظر در حقایق موجوداتند و به قیام و قعود و تفکر و ذکر مشغولند، و عشق اصغر همان عشق انسان صغیر است که نمونه‌ای از عالم کبیر است. (نگ: صدرالمتألهین، بی‌تا: ج7، ص4-183)

    محی‌الدین عربی از قول غزالی می‌گوید: «زیباتر از این عالم ممکن نبود. خدای متعال آدم را بر صورت خود آفرید. انسان مجموع عالَم است. علم او به عالم، علم او به خویش است؛ زیرا در وجود، جز او و فعل و صفت او چیزی نیست. پس ناگزیر باید به صورت او باشد. او جمال خود را می‌بیند و جمال را دوست می‌دارد. عالَم، جمال خداست. اوست که جمیل و محب جمال است. هر که عالم را با این نظر دوست دارد، جمال خدا را دوست می‌دارد؛ زیرا جمال صنعت به جمال صانع برمی‌گردد. جمال عالم، جمال خدا و صورت جمال اوست.» (همان، ص2-181)

    از نگاه عارف، سراسر هستی جلوه‌گاه سمع و بصر و هوشیاری است و بنابراین، نالیدن یک ستون خشک از فراق پیامبر، جای تعجب ندارد.

            خاک، قارون را چو ماری درکشد      

                                                       استن حنانه آید در رشد

            سنگ احمد را سلامی می‌کند   

                                                                 کوه یحیی را پیامی می‌کند

            جمله ذرات عالم در نهان

                                                                 با تو می‌گویند روزان و شبان

            ما سمیعیم و بصیریم و باهشیم     

                                                                 با شما نامحرمان ما خامشیم

    ادراک جمال و عشق به جمال لازمه وجود هر موجودی است. خدایی که جمال مطلق و کمال مطلق و ادراک مطلق است، در درجه اول عاشق ذات خویش و به تبع آن، عاشق آثار ذات خویش است.

             که بندد طرف وصل از حسن شاهی

                                                    که با خود عشق بازد جاودانه   

                                                                            (ذوالنور، 1367: 970)

    او دوست می‌داشت که علاوه بر این که جمال و کمال ذات را در آینه ذات، تماشا می‌کند، در آینه انسان کامل نیز مشاهده نماید. وجود تام و جمیل و کامل نبوی آینه تمام‌نمای تمامیت و جمال و کمال حق است. خدای متعال همه کمالات خود را به او بخشیده، به جز یک کمال، که نه دادنی است و نه گرفتنی، و آن هم وجوب وجود ذاتی است.[34] (قیصری، 1375: 331 و 384)

    هر موجودی آیتی است از آیات جمال و جلال حق. برخی از آیات، تنها از یک صفت جمال یا جلال حکایت می‌کنند، و برخی بیشتر، و برخی آینه تمام‌نمای جمال و جلال مطلق مقام ربوبی‌اند. پیامبر اعظم و نبی خاتم و آفریده اکرم (ص) همین است. اگر خدای متعال او را نمی‌آفرید، آینه تمام‌نمایی نبود که مظهر تام جمال و جلال او باشد، و از مشاهده جمال خود در آینه تمام‌نمای او نیز لذت ببرد؛ چرا که در مقوله لذت و الم، لذت جسمی و هر گونه المی بر خدای متعال محال است؛ ولی لذت غیر حسی و غیر انفعالی، نه تنها محال نیست، بلکه واجب است. حکیم قدوسی، خواجه نصیرالدین طوسی بر این مطلب تصریح دارد.[35] (شعرانی، 1367: 411) ابن سینا می‌گوید: «بزرگترین شادمانی نسبت به چیزی، شادمانی موجود نخستین به ذات خویش است؛ چرا که ادراک او، شدیدترین ادراک نسبت به کامل‌ترین مدرَک است».[36] (ملکشاهی، 1363: 434)

    هنگامی که نوبت به شعر و شاعری می‌رسد و طائر خیال در آسمان جمال و کمال این مظهر تام خدای متعال به پرواز در می‌آید، حقایقی به ارمغان می‌آورد که شنیدنی است. بوصیری مصری (م694) در قصیده خود، تحت عنوان «الکوکب الدریة فی مدح خیر البریه» (قمی، 1355ق: ج1، ص85) به حق مدعی می‌شود که پیامبر ما (ص) در خلقت و اخلاق بر همه انبیاء برتری یافته، و هیچ‌کدام در علم و کرم به مرتبه او نرسیده‌اند. آن‌ها همگی خواهشگر جرعه‌ای از دریای بی‌کران کمالات اویند. اوست که در معنا و صورت به درجه تمامیت رسیده و آفریدگار، او را به عنوان حبیب خود برگزیده است. او در محاسن خود، شریک ندارد، و گوهر حسن او قسمت‌پذیر نیست. مقدار علم ما درباره‌اش این است که او بشر است و بهترین آفریدگان خداست».[37] (همان، ص411)

    عبدالله بن زبعرا او را هجومی کرد. در روز فتح مکه فراری شد. سپس بازگشت و زبان به عذرخواهی گشود. او به گمراهی خود اعتراف کرد و پیامبر را هم راحم و هم مرحوم نامید و شهادت داد که دین او حق و صادق و او در میان بندگان خدا عظیم و جسیم است. پیامبر خدا (ص) او را مشمول عفو خویش ساخت.[38] (همان، ص3-412)

    باز هم بوصیری درباره اخلاق آن انسان جامع کامل داد سخن داده و از خلق بی‌همتای او شگفت‌زده شده و اخلاق را زینت او و حسن و گشاده‌رویی را نشانه او شمرده، و او را در زیبایی به گل، در شرافت و روشنی به بدر، در کرم و بخشندگی به دریا و در بلندی و فرامرزی همت، به روزگار تشبیه کرد و او را در جلالت قدر، یگانه و در حشمت، مجموعه منحصر به فرد دانسته است.[39] (همان، ص413)

   و چه زیبا سرود سعدی شیرازی در مدح او:

            بلغ العلی بکماله               کشف ادّجی بجماله

          حسنت جمیع خصاله          صلّوا علیه و آله

                                                                    (همان، ص 411)

حکیم نظامی درباره‌اش گفت:

شمّه نه مسند و هفت اختران                           

                                   ختم رسل خاتم پیغمبران

احمد مرسل که خرد خاک اوست      

                                   هر دو جهان بسته به فتراک اوست

امّی گویا به زبان فصیح                            

                                   از الف آدم و میم مسیح

همچو الف راست به عهد و وفا       

                                  اول و آخر شده بر انبیاء

بود در این گنبد فیروزه خشت          

                                 تازه ترنجی ز سرای بهشت

رسم ترنج است در این روزگار                       

                                 پیش دهد میوه پس آرد بهار

                                                                   (همان، ص 411)

    او از خدا می‌خواست که خَلق و خُلقش را نیکو کند و از منکرات اخلاق به دورش دارد. خدای متعال دعایش را مستجاب کرد و قرآن را بر او نازل ساخت و به آداب قرآن ادبش کرد و خلقش همان قرآن بود؛ از این رو خدای متعال او را ستایش کرد و به او فرمود: تو بر خلق عظیم هستی. او خود اعلام کرد که خدا مکارم اخلاق را دوست دارد و معایب اخلاق را نمی‌پسندد و مأموریت آسمانی خود را تتمیم و تکمیل مکارم اخلاق شمرد. (همان)

   با این توضیحات، چگونه ممکن است که اخلاق او در درجه نازل باشد. به همین جهت است که امام علی (ع) که گوهرشناسی بی‌همتا و قدرشناسی یگانه است، درباره‌اش فرمود: «او سخی‌ترین افراد و شجاع‌ترین و راستگوترین و فداکارترین و نرم‌خوترین و از نظر اصل و نسب گرامی‌ترین بود. هر که او را می‌دید، تحت تأثیر هیبت و شکوهش قرار می‌گرفت، و هر که با او معاشرت می‌کرد و او را می‌شناخت، دوستش می‌داشت. نه قبل از او و نه بعد از او کسی مانند او نیافتم».[40] (همان، ص415)

    انس بن مالک در خدمت آن حضرت بود و او را در حوائجش یاری می‌کرد. او می‌گوید: «ده سال او را خدمت کردم. یک بار به من کلمه اُف نگفت. یک بار به من نگفت: چرا این کار را کردی یا چرا این کار را نکردی؟»[41] (همان)

    محال است که چنان شخصیتی با آن همه عظمت که شخصیتی چون امام علی (ع) در برابرش سر تعظیم و اخلاص فرو می‌آورد، اخلاقش به گونه‌ای باشد که انسان‌های دیگر چه قبل و چه بعد، بتوانند به او برسند. او بر همه انبیاء برتری دارد. (رازی، 1407ق: ج8، ص122) بنابراین ممکن نیست که کسی بتواند بر فضائل نفسانی او پیشی بگیرد.

نتیجه

    با توجه به توضیحاتی که داده شد، دو نکته به دست می‌آید:

1-     معجزه نسبت به تحدّی و عدم تحدّی لابشرط است. یعنی ممکن است همراه تحدّی و ممکن است توأم با عدم تحدی باشد. بزرگان ما در تعریف معجزه، تحدی نیاورده‌اند. بنا به گفته قوشچی، مشهور اهل سنت، معجزه را مقید به تحدی کرده‌اند. بنابراین، قول غیر مشهور آن‌ها عدم تقید به تحدی است. آنان که معجزه را مقید به تحدی کرده‌اند، ناظر به معجزه قرآن بوده‌اند؛ چرا که در قرآن کلمه معجزه – در معنای اصطلاحی- به کار نرفته است. بلکه همه‌جا تعبیر به آیت شده، بدون این که حتی در یک مورد، پیامبری با نشان دادن معجزه‌ای که آیت صدق او بوده، تحدی کرده باشد، به خصوص که در آیات و معجزات اقتراحی مانند شپش و قورباغه و خون و ملخ و طوفان که موسی (ع) بر فرعونیان مسلط کرد، تحدی موردی ندارد، همان‌گونه که در مورد غرق آن‌ها در رود نیل.

2-     بنا به اقتضای آیات و روایات و بیانات عارفان و فیلسوفان، پیامبر خدا مرتبه‌ای دارد دون خالق و فوق همه مخلوقات، و محال است که کسی در عرض او قرار گیرد. دیگران، اعم از سابقین و لاحقین، همه در طول اویند، هر چند که آن‌ها نیز سلسله مراتب دارند. به تعبیر امام فخر رازی، پیامبر خاتم در نظام خلقت همچون خورشید و امام علی (ع) همچون ماه و دیگران مانند ستارگانند که برخی از قرب بیشتر و برخی از قرب متوسط و برخی از قرب کمتری برخوردارند. (همان، ص7-106) لازمه این سخن این است که کسانی چون معاویه و یزید از مطرودین و رانده‌شدگانند.

    این‌جاست که باید با کسانی هم‌صدا شویم که همه انبیاء را در زیر لوای پیامبر خاتم دیده و او را رمز اولیت و آخریت در عالم امکان یافته و به صورت، او را زاده آدم، و به معنا او را برترین نیای آدم شمرده‌اند.

              مصطفی زین گفت کآدم و انبیا

                                              خلف من باشند در زیر لوا

              بهر این فرموده است آن ذوفنون

                                              رمز نحن الآخرون السابقون

              گر به صورت من ز آدم زاده‌ام

                                              من به معنی جد حد افتاده‌ام

               کز برای من بدش سجده ملک

                                               وز پی من رفت تا هفتم فلک

              پس ز من زایید در معنی پدر

                                              پس ز میوه زاد در معنی شجر

              اول فکر آخر آمد در عمل

                                              خاصه فکری کو بود وصف ازل

                                                                                                       (مولوی، 1338: ج4، ص353)

پی‌نوشت‌ها



[*]- استاد دانشگاه تهران



[1]- وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أن یُکَلِّمَهُ اللهُ إلا وَحیاً أَو مِن وَراءِ حِجابٍ أَو یُرسِلَ رَسولاً

[2]- وَ لَقَد سَمِعتُ رَنَّةَ الشَّیطانِ حینَ نَزَلَ الوَحیُ علیهِ (ص) فَقُلتُ یا رَسولَ اللهِ ما هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقالَ: هذَا الشَّیطانُ أَیِسَ مِن عِبادَتهِِ، إنَّکَ تَسمَعُ ما أَسمَعُ وَ تَری ما أَری إلا أَنَّکَ لَستَ بِنَبیٍّ

[3]- فَاَرسَلنا إلَیها روحَنا فَتَمَثّلَ لَها بشراً سَویّاً  

[4]- فَاَقبَلَتِ امرَأَتُهُ فی صَرّةٍ فَصَکَّت وجهَها و قالَت عَجوزٌ عَقیمٌ. قالوُا کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ...  

[5]- وَ جائَهُ قَومُهُ یُهرَعونَ إلیهِ وَ مِن قَبلُ کانُوا یَعمَلوُنَ السَّیِئاتِ قالَ یا قَومِ هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ أَطهَرُ لَکُم فَاتَّقُوا اللهَ وَ لا تُخزُونِ فی ضَیفی ألَیسَ مِنکُم رَجُلٌ رَشیدٌ

[6]- دحیه از اصحاب شایسته پیامبر اکرم (ص) بود. او نامه حضرت را برای قیصر روم برد. در جنگ بنی قریظه و در مواقع دیگر، جبرئیل به صورت دحیه، تمثل و ظهور بشری پیدا کرد. پیامبر خدا (ص) فرمود: «إذا رَأَیتُم دِحیَةَ الکَلبیَّ عِندی فَلا یَدخُلَنَّ عَلَیَّ أَحَدٌ»

[7]- لما لم یکن الإنسان بحیث یستقل وحده بأمر نفسه إلا بمشارکة آخر... وجب أن یکون بین الناس معاملة و عدل یحفظه شرع یفرضه شارع متمیز باستحقاق الطاعة لاختصاصه بآیات تدلّ علی أنّها من عند ربّه. (نمط 9 اشارات، فصل4)

[8]- إنّ الأمور الغریبة تنبعث فی عالم الطّبیعة من مبادء ثلاثة: أحدها الهیئة النفسانیّة المذکورة، و ثانیها خواص الأجسام العنصریّة، مثل جذب المغناطیس الحدید بقوة تخصه و ثالثها قویً سماویّة...

[9]- ما جِئتُم بِهِ السِّحرُ إنّ اللهَ سَیُبطِلُهُ

[10]- المشهور فی تعریف المعجزة أنّه امر خارق للعادة، مقرون بالتحدّی مع عدم المعارضة

[11]- هی الأمر الخارق للعادة الذی یحصل علی ید نبی مرسل ادلالاً علی صدق رسالته و لقد کان من سنة الله أن یرسل رسوله إلی الناس بالمعجزات لیحملهم بها علی الإذعان لهم، فأنهم کانوا من غلظ الشعور بحیث لا یتاثرون إلا بما یؤثر علی خیالهم... فلما کان العصر الذی أرسل الله محمدا (ص) کانت القلوب قد رقّت و العقول قد ارتقت و الشعور قد تلطفت... فجعل معجزاته الحکمة و فصل الخطاب و إحقاق الحق و إزهاق الباطل.  

[12]-  تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بعضٍ مِنهُم مَن کَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعضَهُم دَرَجاتٍ وَ آتَینا عیسیَ بنَ مَریَمَ البَیِّناتِ وَ أَیَّدناهُ بِروُحِ القُدُسِ

[13]- و طریقُ معرفةُ صدقِهِ ظهورُ المعجزِ علی یَدِهِ و هو ثبوتُ ما لیسَ معتاداً أو نفیُ ما هو معتادٌ مع خرقِ العادة وَ مطابَقَةِ الدَّعوی

[14]- و سمّوا العلم بها فقها و سمّوا الاعتقادیات باسم الفقه الأکبر

[15]- لابدّ فی المعجزة من شروط: أحدها أن یعجز عن مثله أو عما یقاربه الأمّة المبعوث إلیها، الثانی أن یکون من قبل الله تعالی أو بأمره، الثالث أن یکون فی زمان التکلیف، لأن العادة تنتقض عند أشراط الساعة، الرابع، أن یحدث عقیب دعوی المدعی للنبوة أو جاریا مجری ذلک... الخامس أن یکون خارقاً للعادة.

[16]- کاری که معجز است با پنج شرط همان را که ما گفتیم می‌رساند:

    اول، باید کار خداوند برتر از همه چیز باشد. دوم، کاری که برای اعجاز از کسی سر می‌زند، باید شکننده روش همیشگی باشد که به او ویژگی دارد. سوم، نمونه‌ای از نوع آن کار، یا نمونه‌گونه ویژه‌ای از نوع آن کار، برای آفریدگان انجام ندادنی باشد. چهارم، انجام شدن کاری که آن را گواه بر راستگو بودن خود می‌گیرد، این ویژگی را داشته باشد که برای نشان دادن راستگو بودن او انجام یافته باشد.

[17]- قُل لَئِن اجتَمَعَتِ الإنسُ و الجِنُّ عَلی أن یَأتوا بِمِثلِ هذَا القُرآن لا یَأتونَ بِمِثلِهِ وَ لَو کانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهیراً

[18]- أَم یَقُولوُنَ افتَراهُ قُل فَأتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِهِ مُفتَرَیاتٍ

[19]- إن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ.

     أَم یَقُولوُنَ افتَراهُ قُل فَأتوا بِسورَةٍ مِثلِهِ.

[20]- فَلیَأتُوا بِحَدیثٍ مِثلِهِ إن کانُوا صادِقینَ

[21]- وَ نَزَّلنا عَلَیکَ الکِتابَ تِبیاناً لِکُلِّ شَیئٍ (نحل(16) آیه89)

[22]- وَ لَو شاءَ اللهُ ما تَلَوتُهُ عَلَیکُم وَ لا أَدراکُم بِهِ (یونس(10) آیه16)

[23]- تِلکَ مِن أنباءِ الغیبِ نوحیها إلَیکَ (هود(11) آیه46)

[24]- لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللهِ لَوَجَدوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً (نساء(4) آیه 18)

[25]- أَم یَقُولُونَ افتراهُ قُل فَأتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِهِ مُفتَرَیاتٍ وَ ادعُوا مَنِ استَطَعتُم إن کُنتُم صادِقینَ، فَإن لَم یَستَجیبُوا فَاعلَمُوا أَنَّما أُنزِلَ بِعِلمِ اللهِ... (هود(11) آیه 13 و 14)

[26]- قالَ رَبِّ اجعَل لی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلّا تُکَلِّمَ النّاس ثَلاثَةَ أیّامٍ إلا رَمزاً

[27]- هذِهِ ناقَةُ اللهِ لَکُم آیَةً فَذَرُوها تَأکلُ فی أرضِ اللهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسوءٍ فَیَأخُذَکُم عَذابٌ أَلیمٌ... فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم قالُوا یا صالِحُ ائتِنا بِما تَعِدُنا إن کُنتَ مِنَ المُرسَلینَ

[28]- وَ أَوحَینا إلی موسی أَن أَلقِ عَصاکَ فَإذا هیَ تَلقَفُ ما یَأفِکونَ

[29]- فَأرسَلنا عَلَیهِمُ الطُّوفانَ وَ الجَرادَ وَ القُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاستَکبَرُوا وَ کانُوا قَوماً مُجرِمینَ... فَانتَقَمنا مِنهُم وَ أَغرَقناهُم فِی الیَمِّ

[30]- وَ أَدخِل یَدَکَ فی جَیبِکَ تَخرُج بَیضاءَ مِن غَیرِ سُوءٍ فی تِسعِ آیاتٍ إلی فِرعَونَ وَ قَومِهِ إنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقینَ. آیات نه‌گانه حضرت موسی(ع) عبارتند از: 1- عصا، 2- ید بیضاء، 3- ملخ، 4- شپش، 5- قورباغه، 6- خون، 7- طوفان، 8- شکافته شدن کوه با عصای موسی و جاری شدن دوازده چشمه (بقره(2) آیه60)، 9- شکافته شدن رود نیل و غرق شدن فرعونیان (همان، آیه50). به جز عصا و ید بیضاء، بقیه معجزات به درخواست قوم و به اصطلاح، اقتراحی بود. 

[31]- وَ أمّا ثَمُودُ فَأَهلِکُوا بِالطّاغیة

 

[32]- وَ أمّا عادٌ فَأُهلِکُوا بِریحٍ صَرصَرٍ عاتیةٍ، سَخَّرَها عَلَیهِم سَبعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أیّامٍ حُسُوماً فَتَرَی القَومَ فیها صَرعی کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخلٍ خاویَةٍ، فَهَل تَری لَهُم مِن باقیةٍ

[33]- فإذا ثبت أنّ کل موجود سواء کان بسیطا او مرکبا فله حیاة و شعور، فلا محالة له عشق و شوق.

[34]- فإن رؤیة الشّیئ نفسه بنفسه ما هی مثل رؤیته نفسه فی أمر آخر یکون له کالمرآة، فإنه تظهر له نفسه فی صورة یعطیها المحل المنظور فیه مما لم یکن یظهر له من غیر وجود هذا المحل و لا تجلیة له.

    و لما کان استناده إلی من ظهر عنه لذاته، اقتضی أن یکون علی صورته فیما ینسب إلیه من کل شیئ من اسم و صفة ما عدا الوجوب الذاتی

[35]- و وجوب الوجود یدل علی سرمدیّته و نفی الزائد... و الحاجة و الألم مطلقا و اللذة المزاجیّة

[36]- أجلّ مبتهج بشیئ هو الأول بذاته، لأنّه أشدّ الأشیاء إدراکا لأشد الأشیاء کمالا، الذی هو بریءٌ عن طبیعة الإمکان و العدم، و هما منبع الشرّ، و لا شاغل له عنه

[37]- فاق النّبیّین فی خَلق و فی خُلُق  

                              و لم یدانوه فی فضل و لا کرم

و کلّهم من رسول الله ملتمس

                              غرفا من البحر أو رشفا من الدّیم

 فهو الذی تم معناه و صورته

                              ثم اصطفاه حبیبا بارء النّسم

 منزه عن شریک فی محاسنه

                              فجوهر الحسن فیه غیر منقسم

 فمبلغ العلم فیه أنّه بشر

                                         و أنّه خیر خلق الله کلّهم

[38]- انّی لمعتذر إلیک من الّذی

                                   اسدیت إذ أنا فی الضّلال أهیم

فاغفر فدالک و الدای کلاهما

                                   زهی فإنک راحم مرحوم

و لقد شهدت بأنّ دینک صادق

                                   حق و أنک فی العباد جسیم  

[39]- أکرم بخلق نبیّ زانه خلق

                      بالحسن مشتمل بالبشر متّسم

            کالزّهر فی ترف و البدر فی شرف

                      و البحر فی کرم و الدهر فی همم

            کأنّه و هو فرد فی جلالته

                                    فی عسکر حین تلقاه و فی حشم     

[40]- کان أجود الناس کفّا و أجرء الناس صدرا و أصدق الناس لهجة و أوفاهم ذمّة و ألینهم عریکة و أکرمهم عشیرةمن رآه بدیهة ها به و من خالطه فعرفه اُحبّه، لّم أر مثله قبله و لا بعده.

[41]- خدمت رسول الله عشر سنین، فما قال لی أُفٍّ قطُّ، و ما قال لشیئ صنعته لم صنعته، و لا لشیئ ترکته لم ترکته.

 کتابنامه

1-     قرآن مجید

2-     نهج البلاغه

3-     ذوالنور، رحیم. (1367). در جستجوی حافظ. چاپ دوم. تهران: انتشارات زوّار

4-     طوسی، خواجه‌نصیر و رازی، فخرالدین. (1404ق). شرحی الاشارات. قم: منشورات مکتبة مرعشی نجفی

5-     قمی، عباس. (1355ق). سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار. نجف: مطبعه علمیه نجف اشرف

6-     قوشچی، علاءالدین محمد. (بی‌تا). شرح التجرید. قم: منشورات رضی، بیدار- عزیزی

7-     وجدی، محمد فرید. (1356ق). دائرة معارف القرن العشرین. ج6. چاپ سوم. قاهره: مطبعة دائرة معارف القرن العشرین

8-     حلی، حسن بن یوسف. (بی‌تا). کشف المراد فی شرح تجرید العتقاد. قم: مکتبه مصطفوی

9-     طباطبایی، سید محمد حسین. (بی‌تا). المیزان فی تفسیر القرآن. ج1. تهران: دار الکتب الإسلامیّه 

10-  همو. (1390ق). ج6. چاپ دوم. تهران: دار الکتب الإسلامیّه

11-  همو. (1386ق). ج14. تهران: دار الکتب الإسلامیّه

12-  بیهقی، احمد بن حسین. (1361). دلائل النبوه. ترجمه محمود مهدوی دامغانی. چاپ اول. تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی

13-  صدرالمتألهین. (بی‌تا). الاسفار الاربعه. ج7. قم: مکتبه مصطفوی

14-  ملکشاهی، حسن. (1363). ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات. چاپ اول. تهران: سروش

15-  قراملکی، احد. (1386). مبانی نظری معجزه انگاری اخلاق نبوی. اندیشه نوین دینی. صفحه 22-6

16-  طوسی، شیخ الطائفه، محمد بن الحسن. (1358). ترجمه و مقدمه و تعلیقات عبدالحسن مشکا الدینی. انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران. شماره 57

17-  رازی، فخرالدین. (1407ق). المطالب العالیه. تحقیق دکتر سقا. چاپ اول. بیروت: دارالکتاب العربی

18-  مولوی، جلال الدین محمد بلخی رومی. (1338). مثنوی معنوی. تهران: کتابفروشی سلامیه

19-  قیصری رومی، محمد داوود. (1375). شرح فصوص الحکم. با مقدمه و تصحیح و تعلیق سید جلال‌الدین آشتیانی. چاپ اول. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی 

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7