معجزه بودن اخلاق پيامبر و اسوگي
احمد بهشتي[1]
چکیده
بدون شك، پيامبر اعظم اسوه همه انسان ها در همه اعصار و قرون است. به نظر برخي از ناقدان كرسي نظريه پردازي «معجزه انگاري اخلاق نبوي»(نگ: بهشتي، 1389، 22) معجزه بودن اخلاق پيامبر خاتم، با اسوه بودن آن حضرت منافات دارد. در اين نوشتار، با توجه به مدارك قرآني و غير قرآني، بر اسوه بودن آن حضرت، به نحو اطلاق و شمول، تأكيد كرده و گفته ايم: اولاً اگر اخلاق او معجزه نباشد، ممكن است برخي همتاي او يا برتر شوند. در اين صورت، پيامبر اعظم اسوه آن ها نيست، و اين، با اطلاق آيه اي كه دلالت بر اسوگي آن حضرت دارد، مخالف است. ثانياً مقام پيامبر اكرم، دون خالق و فوق همه مخلوقات است و بنابراين، همان طوري كه اسوه بودن او ضروري است، معجزه بودن اخلاقش هم قطعي است. از راه برهان انّي عدم منافات آن ها را كشف مي كنيم؛ چرا كه اگر منافات داشتند، تكويناً و تشريعاً حكم به اجتماع آن ها از سوي خداي حكيم نمي شد. ثالثاً پيامبر اكرم در عالم انسانيت، مَثَل دارد، ولي مِثل ندارد. اسوه بودن آن حضرت اقتضاء مي كند كه انسان ها بكوشند تا مَثَل او شوند، نه مِثل او. اگر اخلاقش معجزه نباشد، ممكن است مِثل او شوند و در اين صورت، اسوه آن ها نيست.
واژگان کلیدی: اسوه، معجزه، اخلاق، مِثل، مَثَل
***
مقدمه
يكي از نقدهايي كه در كرسي نظريه پردازي «معجزه انگاري اخلاق نبوي» توسط برخي از ناقدان وارد شده، اين است كه معجزه بودن اخلاق پيامبر اكرم با اسوه بودن آن حضرت سازگار نيست.
بدون شك، پيامبر خاتم، اسوه و مقتداي همه انسانهاي برين و فرودين در همه روزگاران است. هر كس به خداي لايزال و روز واپسين، اميد و دل بستگي دارد، و بيشتر از هر چيز ياد خدا را در اعماق دل و جان خود قوت بخشيده است، پيامبر اعظم را اسوه خود مي شمارد و همواره مي كوشد اخلاق آن ابرمرد عالم بشريت، بلكه آن ابرآفريده عالم آفرينش تأسّي جويد.[i] (احزاب (33)، آيه 21)
در اين كه پيامبر اعظم در ميان امت خويش برترين است، جاي ترديد نيست؛ چرا كه اسوه بودن او اقتضاء مي كند كه چنين باشد. جاي اين پرسش است كه جايگاه او در ميان بني آدم- بلكه كل عالم آفرينش- چگونه است؟ آيا در ميان آدميان يا در جهان خلقت موجودي بر او برتري دارد؟
از قرائن و شواهد استفاده قطعی می شود که او برترین است؛ چرا که خدای متعال او را در انتهای سلسله جلیله انبیاء برای خاطر تحقق بخشیدن وعده خود و اتمام نبوت، برگزیده و از پیامبران سلف پیمان گرفته که مبشّر ظهور او و هموار کننده راه بعثت او باشند».[ii] (نهج البلاغه، خطبه 1)
اگر او را از بهترین معادن و عزیزترین رستنگاه، رویانیده اند و عترت او بهترین عترت ها و خاندان او برترین خاندان ها و شجره او والاترین شجره هاست و امام همه پرهیزگاران و بصیرت همه هدایت یافتگان است، چگونه ممکن است که در میان نسل آدم برترین نباشد؟[iii] (همان، خطبه 93)
اگر قرارگاه او برترین قرارگاه، و جایگاه او در میان معادن کرامت و مماهد سلامت، والاترین است[iv] (همان، خطبه 95) چرا برترین نباشد؟
اگر او در دوران کودکی بهترین مخلوقات و در زمان کهولت نجیب ترین، و از نظر خوی و منش پاک ترین، و از نظر نفع و فایده جوادترین بود، چگونه ممکن است که انسانی برتر از او یا مخلوقی شایسته تر از او یافت شود؟[v] (همان، خطبه 104)
اگر او داعی به حق و شاهد بر خلق است، چرا برترین مخلوق نباشد؟[vi] (همان، خطبه 115) و اگر او اسوه ای است که اطیب و اطهر است، چگونه ممکن است که برترین نباشد؟[vii] (همان، خطبه 160)
او همان است که در لسان عارفان به عنوان حافظ نظام دنیا و آخرت شناخته شده و همان است که همگان را به کمال می رساند. او پیامبر حقیقی و قطب ازلی ابدی و اول و آخر و ظاهر و باطن است که خود فرمود: هنوز آدم میان آب و گل بود و من پیامبر بودم. پیامبرانی که مبعوث شده اند، همه نایب آن پیامبر حقیقی بوده اند. او حاکم عادل در میان اسماء حق است و پیامبرانی که مقام نیابت او را دارند، به نوبت، حکام عدول در میان مظاهر اسمائند.[viii] (قیصری، 1363، 45)
او همان انسان کامل است که واجد همه اسماء و صفات حق است، به جز وجوب ذاتی که جز برای خدای متعال راست نیاید. انسان کامل اگر چه واجب الوجود است، ولی وجوب او غیری است نه ذاتی.[ix] (محی الدین بن عربی، 1365ق، 53)
درست است که موجودات، همگی متصف به وجودند، ولی جز انسان – آن هم انسان کامل – صلاحیت مظهر بودن برای همه اسماء و صفات ندارد.[x] (خوارزمی، 1364، ج1، ص86)
تو مظهر مجموع کمالی ای دل با دوست همیشه در وصالی ای دل
در خود بنگر جمال و حسن جانان کائینه آن حسن و جمالی ای دل
از آن مظهر تام اسماء و صفات حق پرسیدند: خدا را چگونه شناختی؟ فرمود: «عرفت الاشیاء بالله» یعنی خدا را به خودش شناختم و غیر او را به او. (همان) و چون خودش واجد همه کمالات اشیاء است، پس خودش را هم به خدا شناخته است.
هر دلیلی باید بر حسب مرتبه دلالی خود بهره ای از مدلول داشته باشد و به همین جهت است که در صغرای قیاس موضوع و در کبرای قیاس محمول نتیجه حضور دارد و اگر چنین نباشد، دلالتی در کار نیست؛ چرا که شیئی که مباین چیزی است، نمی تواند دلیل آن باشد. اگر دلیلی در دلالت خود تام است، باید همه کمالات مدلول را – تا آن جا که ممکن است – واجد باشد.
گوهر نبوت، مجمع انوار عقلی و نفسی و حسی است. نبی به روح خود فرشته ای است مقرب، و به ذهن خویش لوحی است محفوظ، و به حس خویش پادشاهی است مقتدر.
پیامبر اعظم خلیفه خدا و مجمع مظاهر اسماء الهی و کلمات تامه است. به همین جهت فرمود: «همه کلمات جامعه و کمالات همه مظاهر الهیه به من داده شده است».[xi] (صدرالمتألهین، 1346، 344)
انبیاء همه اتصال به خدای لوح و قلم دارند و چون به حکم آیه قرآنی برخی از آن ها بر برخی برتری دارند[xii] (بقره (2)، آیه 252) حقیقت محمدی سرور آن هاست و خود فرمود: «من سرور اولاد آدمم و فخری برایم نیست». او بود که می گفت: «هر که مرا ببیند، خدای را دیده است» و «مرا با خدا وقتی است که در آن وقت هیچ فرشته مقربی و هیچ پیامبر مرسلی سعه وجودی مرا ندارد».[xiii] (سبزواری، تعلیقه شواهد، 1346، 812)
طرح مسأله
با توجه به مقام والای رسالت ختمیه، و با توجه به جایگاه برترین حقیقت محمدیه، و با توجه به این که خلق عظیم این اشرف مخلوقات و اعظم موجودات و اکرم کائنات، معجزه ای است فراترین همه معجزات پیامبران – و حتی دیگر معجزات آن یگانه سرور انس و جان – و فروتر از معجزه شکست ناپذیر قرآن، این سؤال مطرح است که چنین مقام بی همتایی چگونه ممکن است که برای پیروان خود، اسوه و الگو و مقتدا و مصطفا باشد؟ «چه نسبت، خاک را با عالم پاک؟!» متناهی را با نامتناهی چه نسبتی است؟! نخل پر بار و بر او چنان سر برافراشته که از فرش گذشته و به عرش رسیده و از آن جا به «قاب قوسین أو أدنی»[xiv] (نجم (52)، آیه 9) راه گشوده و بر عرشیان سایه افکنده است. خلقیات این نخل باسق و این شجره طیبه واثق، بار و بر او و خرمای شیرین ثمر اوست. ما کجا و آن خرمای دست نیافتنی کجا؟! آری «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل!».
واژه معجزه –كه انديشه اعجاز و عجز است- يعني عاجزكننده و به عجز درآورنده.[xv] (راغب، 1412ق، 547) در قرآن كريم برخي از مشتقات اعجاز به كار رفته است؛ ولي معنايي جز همان معناي لغوي ندارد. (نور(24)، آيه [xvi]57، و جن(72)، آيه [xvii]12) از آن جا كه همه كارهاي خارق العاده و متنوعي كه انبياء انجام داده و به عنوان گواهي قاطع، و برهاني لامع، بر نبوت خويش مطرح كرده اند، وجه مشتركشان اين بوده است كه مدعيان و تكذيب كنندگان را به عجز درآورده اند، متكلمان اسلامي نام معجزه را براي آن ها برگزيده اند و در كتب كلامي مصطلح شده است. و از آن جا كه معجزه اصطلاحي آيتي است از آيات قدرت حق، در قرآن كريم به آن «آيه» گفته شده است.[xviii] (اعراف(7)، آيه 73) اگر كاري به وسيله بندگان و مدعيان قابل تكرار باشد، نشايد كه به عنوان آيت قدرت حق مطرح شود. البته نبايد از اين حقيقت غافل بود كه آيت هم داراي مراتبي است و به همين جهت است كه در روايات به امام علي (ع) «آيه الله العظمي» گفته شده[xix] (مجلسي( )، ج27، ص،40، ح5) و در زيارت جامعه كبيره، در وصف ائمه اطهار (ع) «آيت مخزونه الهي» به كار رفته است.[xx] (قمي، 1428ق، 546) واضح است كه آن ها پس از پيامبر عاليقدر اسلام، برترين آيات حقند[xxi] و چون همه آن ها «نور واحد»[xxii] (مجلسي ( )، ج9، ص243، ح 145) و حقيقت يگانه اند، مانعي نيست كه همگي به عنوان صراط واحد و امانت يگانه و آيات مخزونه خطاب شوند. آن ها وحدتند. همان وحدتي كه در كثرت تجلي يافته است. امامت و ولايت، يك حقيقت است؛ هر چند ائمه و اولياء متعددند؛ همانگونه كه ايمان يك حقيقت است؛ هر چند مؤمنان، معدود و متكثرند.[xxiii] (مولوي، 1380، دفتر چهارم، ص514و 515)
با توجه به توضيحات بالا و با تتبع و جستجو و تحقيق در همه موارد مشابه – اعم از آيات قرآني و روايات خاندان عصمت و آثار منظوم و منثور اهل معرفت – معلوم مي شود كه هيچ يك از آدميان نمي تواند به لحاظ اخلاقي به درجه اي برسد كه با او برابري كند؛ بنابراين، يا بايد از اسوه بودن او چشم پوشيد، يا اخلاقش را معجزه نشماريم، تا ديگران بتوانند به او تأسّي جويند و اخلاقيات كريمه و صفات حميده او را پيروي نمايند.
تبيين دقيق تأسّي و اسوه جويي
نخست بايد توجه كنيم كه داشتن اسوه براي انسان ها يك ضرورت است و به همين جهت است كه قرآن كريم هم درباره اسوه بودن پيامبر خاتم[xxiv] توصيه كرده و هم درباره اسوه بودن ابراهيم خليل (ع) و افرادي كه او را به رهبري برگزيدند و در مبارزات توحيدي او را ياري كردند.[xxv] (ممتحنه(60)، آيه 4 تا 6)
مگر ممكن است كه انسان بدون پيشوا و اسوه و امام، طي طريق كند و به مقصد برسد. نور يكي است و ظلمات بسيار. اگر انسان از انوار خورشيد ولايت الهيه محروم شود، هرگز به مراد و مقصود خود نمي رسد. اگر انسان اندك انحرافي از صراط مستقيم پيدا كند، گرفتار ظلمات مي شود.[xxvi] (بقره(2)، آيه 257) نبايد بدون همراهي خضر ولايت و امامت، طي طريق كرد.[xxvii] (حافظ، 1368، 367)
پيامبر بزرگ اسلام، تنها پيامبر نيست، بلكه امام نيز هست. ابراهيم نيز چنين بود.[xxviii] (بقره(2)، آيه 125) قرآن كريم به امامت جمعي از پيامبران تصريح كرده و حتي برخي از ويژگي هاي آن ها – مانند صبر و ايقان و هدايت به امر – را بيان داشته است.[xxix] (سجده(32)، آيه 24) از آيه مربوط به امامت ابراهيم، عصمت نيز استفاده مي شود.[xxx]
اكنون كه ضرورت اسوه جويي و اسوه خواهي معلوم شد، بايد توجه كنيم كه به هيچ وجه لازم نيست كه اسوه جوي يا اسوه خواه، هم طراز اسوه باشد.
مأموم، اقتداكننده به امام و پيرو اوست. ممكن است امام و مقتدا در حدي باشد كه رسيدن به درجه و مقام او براي مأموم از محالات باشد. امام علي (ع) به عثمان بن حنيف تذكر داد كه او بايد پيرو امام خود باشد، ولي هرگز نبايد اين خيال خام را در سر بپروراند كه مثل امام خود شود؛ چرا كه چنان توانايي و قدرتي در نهاد او به وديعت گذارده نشده است. تنها وظيفه اسوه جوي اين است كه در راه ورع و كوشش و پاكدامني و استواري، همكاري كند و راه امام خود را بر راه هاي ديگر ترجيح دهد.[xxxi] (نهج البلاغه، نامه 45)
برخي از افراد به چنان طمع خامي گرفتار شده بودند كه مي خواستند همچون امام خود زندگي كنند و خود را همتا و مثل او گردانند. اينان به عنوان دشمن نفس خود، مورد خطاب و عتاب واقع شدند، و به آ نها تفهيم شد كه امامان وظيفه اي دارند و تأسّي كنندگان وظيفه اي ديگر. امام حق بايد آن گونه زندگي كند كه تهيدستان محروم از يك شكم سير و بيگانه از جامه اي بي وصله و بي پينه و فاقد يك روانداز مندرس، به سر مي برند، تا فقر خانمان سوز براي آن ها قابل تحمل گردد و ايمان و وجدانشان را به باد ندهد. عاقلان را با سوداي طمع چه كار؟! تنها كسي خيال خام همتاي اسوه شدن را در سر مي پروراند كه شيطان خبيث در مغزش تخم گذاري كرده باشد.[xxxii] (همان، خطبه 209)
بدون شك، هيچ كس به اندازه امام علي (ع) مقام اسوگي پيامبر اعظم (ص)را درك نكرده و به او نزديك نشده بود. او به مقامي رسيد كه صداي ناله و شيون شيطان را مي شنيد، و آن چه پيامبر اكرم(ص) در حال دريافت وحي استماع و رؤيت مي كرد، در سمع و بصر او نيز تجلي مي يافت.[xxxiii] (همان، خطبه 190) مع ذلك، او همتاي اسوه و مقتدا و اديب و مؤدّب[xxxiv] (مجلسي، ج16، ص231، ح35) و مولاي خود نبود. (همان، ج3، ص283، ح1)
امام علي (ع) با همه سعه وجودي و با همه خضوع و خشوع در برابر اسوه خود، هرگز ادعاي همتايي با او نداشت و در عين حال، براي اخلاق نبوي آن چنان گستره اي قائل بود كه مي گفت: او در مقام تربيت و اسوگي و رهبري، اندك اندك و روز به روز، پرچمي از اخلاق خود را برايم بر مي افراشت و فرمان مي داد كه به آن اقتدا كنم.[xxxv] (همان، خطبه 192)
گويي پيامبر اعظم (ص) به لحاظ خلق عظيمش[xxxvi] (قلم(68)، آيه 4) اقيانوسي بيكران بود و امام علي (ع) بايد قطره قطره از آن مي نوشيد تا تحت نظارت و هدايت و تربيت او به مقامي برسد كه وارث امامت او گردد و برمسند خلافت حقّه اش تكيه زند.
گويي در كلام نيكو انتظام علوي، اخلاق نبوي را ابعادي است كه هر بُعد آن به پرچمي تشبيه شده كه روزانه بايد يكي از پرچم ها برافراشته شود و امام علي(ع) به آن تأسّي جويد، تا بر مسند ولي اللّهي تكيه زند و مقام ولايت را كه برخلاف مقام نبوت، ختم نشدني است، پس از پيامبر استمرار بخشد؛ چرا كه ولي از اسماء الله است و همواره بايد مظهر آن اسم در عالم خلقت، حضور داشته باشد؛ اعم از اين كه در حواس خلق نيز حاضر يا غايب باشد.
مِثل يا مَثَل
هدف از اسوه جويي اين نيست كه اسوه جو، مِثل و مانند اسوه شود. اگر اسوه جو، همتا يا برتر از اسوه شود، ديگر دنباله رو نيست، بلكه همتا يا پيشواي اوست. وانگهي اسوه بودن پيامبر اعظم، عام و مطلق است. يعني چنين نيست كه گاهي اسوه باشد و گاهي اسوه نباشد، يا اين كه نسبت به بعضي اسوه باشد و نسبت به بعضي اسوه نباشد.
انسان ها تا قيام قيامت، بلكه از آدم تا وصي الاوصياء خاتم، همه و همه، همواره تحت لواي او (بهشتي، 1389، 21) و متعهد به اقتداي به اويند.
اگر اخلاق نبوي، اخلاقي عادي باشد و دون قرآن و فوق ساير معجزات نباشد، اسوگي او از اطلاق و عموميت ساقط مي شود، و بايد گفت: اسوگي او تنها براي كساني است و منحصراً در زماني است كه همتا يا برتر از او نشده اند. آيا آيه «و لكم في رسول الله أسوه حسنه»[xxxvii] چنين معنايي را بر مي تابد؟!
آيا مي توان قبول كرد كه اخلاق او اخلاقي عادي است كه افراد ديگر مي توانند چند صباحي به او تأسّي جويند تا به مرتبه او برسند يا او را تحت الشعاع خود قرار دهند و از فيض او بي نياز گردند؟!
اينجاست كه نگارنده نه تنها از آيه «إنك لعلي خلق عظيم» (قلم(68)، آيه4) معجزه بودن اخلاق نبوي را استفاده كرده است (بهشتي، 1386، ص158 تا 174) بلكه آيه كريمه « لكم في رسول الله أسوه حسنه» را هم دليل روشن ديگري مي شناسد.
به هيچ وجه لازم نيست كه همه تأسّي كنندگان با اسوه هاي خود برابر شوند، و به هيچ وجه ممكن نيست كه تأسّي كنندگان به پيامبر اعظم مِثل و مانند او شوند. آن چه ضرورت دارد، اين است كه تأسّي كنندگان در اوصاف كمالي و در فضايل اخلاقي «مَثَل» يا نمونه او باشند و همچون سايه حكايت از صاحب سايه، يا نَم حكايت از يَم كنند.
تأسّي كنندگان به پيامبر اكرم (ص) و منسوبين جسمي و روحي يا تنها روحي آن نبي خاتم، بايد شبيه او باشند، نه مثل او. اما آن كه خود را شبيه مي شمارد، ولي از كمالات او نشاني در وجود خود ندارد، از او بيگانه است. بايد به كسي كه ادعاي نسبت دارد و هيچ گونه سنخيتي با او ندارد، گفته شود:
شير را بچه همي ماند بدو تو به پيغمبر چه مي ماني بگو[xxxviii]
(مولوي، 1380، دفتر دوم، ص 254)
آن هايي كه قائل به اشتراك معنوي و تشكيك وجودند، همه وجودات را از يك سنخ و مباين با عدم مي شمارند، ولي آنها را مثل يكديگر نمي شمارند، بلكه وجود حق را در اعلا مرتبه كمال مي شناسند و مابقي را بر حسب قرب و بعد از مبدء واجب، مركب از كمال و نقص مي شمارند. كمالات وجودي مراتب تشكيكي، مسانخند نه مماثل. اين ها همه اظلال آن كمال مطلقند نه امثال آن.
انسان كامل – كه خليفه الله است – آينه تمام نماي قامت يار است و همه كمالات يار، در وجودش تجلي يافته است، و به همين لحاظ است كه او مِثل نيست، بلكه مَثَل است، آن هم مَثَل اعلا[xxxix] (روم(30)، آيه 27) قرآن كريم، مِثل را براي خدا نفي كرده[xl] (شوري(42)، آيه 11) ولي مثل را نفي نكرده است.
ما مي خواهيم بگوييم: پيامبر اعظم(ص) اسوه اي است كه مَثَل دارد، ولي مِثل ندارد. اگر ممكن باشد كه كسي مِثل او شود، او اسوه مطلقه و قدوه عامه نيست. او از جنبه حسي اكنون در زير خاك يثرب خفته، ولي از جنبه روحي عظيم الخلقي است كه «مقعد صدق»[xli] (قمر(54)، آيه 55) پايگاه برين و جايگاه برترين اوست.[xlii] (مولوي، 1380، دفتر چهارم، ص 637)
اگر اخلاق او معجز نباشد ديگري هم مي تواند به جاي او خليفه الله شود و بنابراين، او قطب ازلي و ابدي و پيامبر حقيقي و منوب برخي از انبياء هست و منوب برخي نيست و در اين صورت، برخي از انبياء يا همه آن ها نايب او نيستند، بلكه نيابت از ديگري دارند.
اگر نور او اول ما خلق الله است (بهشتي، 1389، ص13 تا 24) و اگر خلقت او قبل از خلقت قلم است (همان) و اگر او اعلم انبياء است، و اگر هيچ پيامبر و وصي پيامبري بهتر از او و بهتر از وصي او نيست (همان) چگونه ممكن است كه انسان هاي اولين و آخرين و سابقين مقربين، بر او كه قبل از خلقت آدم پيامبر بوده، سبقت گيرند، يا لااقل همتاي او شوند؟
نتيجه
با توجه به توضيحاتي كه در اين نوشتار داده شد، به هيچ وجه منافاتي ميان معجزه بودن اخلاق نبوي و اسوه بودن آن حضرت نيست، بلكه از اطلاق و شمول آيه اسوه، مي توان استفاده كرد كه اخلاق او معجزه است، بلكه پس از قرآن، برترين همه معجزات است، خواه از خود او و خواه از ديگران.
ما امكان اين كه تأسي كننده اي همتاي اسوه خود يا برتر از او شود، نفي نمي كنيم، ولي درباره خصوص اسوگي پيامبر خاتم (ص) ثابت كرده ايم كه هيچ كدام ممكن نيست؛ چرا كه هم روايات و هم اقوال عرفا و هم برخي از آيات قرآني آن را نفي مي كنند.
ما با توجه به سخنان امام علي (ع) كه پس از پيامبر، برترين انسان و افضل از انبياء سلف و ائمه اطهار است، ثابت كرده ايم كه امام علي (ع) به شهادت خودش عبد اوست، و همچون سايه اي است از وجود ذي جود و سايه گستر پيامبر، و نَمي است از آن يم بيكران؛ در عين حال، پيامبرخاتم، اسوه اوست.
ما با توجه به مقام خليفه اللهي پيامبر اعظم و تقدم وجودي او بر آدم ابوالبشر و واسطه فيض بودن آن حضرت، ميان خدا و خلق و عبوديت محضه او در برابر حق و الگو بودن او براي ائمه اطهار – كه رتبه اي برتر از انبياء سلف دارند – ثابت كرده ايم كه ديگران – هر اندازه در قوس صعود كمال بالا روند – مَثَلِ اويند نه مِثل او.
پی نوش
[i] - لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجو الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا
-[ii] إلی أن بعث الله محمدا لإنجاز عدته و إتمام نبوّته مأخوذا علی النّبییّن میثاقه، مشهوره سماته، کریما میلاده
[iii] - أخرجه من أفضل المعادن منبتا و أعز الأرومات مغرما ... عترته خیر العتر، و أسرته خیر الأسر، و شجرته خیر الشجر... فهو إمام من اتقی و بصیره من اهتدی
[iv] - مستقره خیر مستقر، و منبته أشرف منبت، فی معادن الکرامه، و مماهد السلامه
[v] - حتی بعث الله محمدا شهیدا و بشیرا و نذیرا، خیر البریّه طفلا، و أنجبها کهلا، أطهر المطهرین شیمه و أجود المستمطرین دیمه
[vi] - أرسله داعیا إلی الحق و شاهدا علی الخلق
[vii] - فَتَأس بنبیک الأطیب الأطهر، فإنّ فیه أسوه لمن تأسّی و عزاء لمن تعزّی
[viii] - فاحتاج الأمر الإلهی إلی مظهر حکم عدل لیحکم بینها و یحفظ نظامها فی الدنیا و الآخره، و یحکم بربه الّذی هو رب الأرباب بین الأسماء أیضا بالعداله و یوصل کلا منها إلی کماله ظاهرا و باطنا، و هو النّبی الحقیقیّ، و القطب الأزلیّ الأبدیّ أولا و آخرا و ظاهرا و باطنا، و هو الحقیقه المحمدیّه (ص) کما أشار إلیه «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین» أی بین العلم و الجسم، و أما الحکم بین المظاهر دون الأسماء فهو النّبیّ الّذی یحصل نبوّته بعد الظهور نیابه عن النّبیّ الحقیقیّ
[ix] - و لما کان استناده إلی من ظهر عنه لذاته، اقتضی أن یکون علی صورته فیما ینسب إلیه من کل شیء من اسم و صفه ما عدا الوجوب الذاتی، فإن ذلک لا یصح فی الحادث، و إن کان واجب الوجوب، و لکن وجوبه بغیره لابنفسه
[x] - و چون وجود حادث از غیر اوست، باید که وجوب او نیز به غیرش باشد، و غیر انسان از موجودات، اگر چه متصف به وجود است، لکن غیر او را صلاحیت ظهور جمیع کمالات در وی نیست.
[xi] - فهو خلیفه الله، و مجمع مظاهر الأسماء الإلهیه، و کلمات الله التامّات، کما قال نبیّنا(ص): «أوتیت جوامع الکلم».
[xii] - تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض
[xiii] - و الحقیقه المحمدیّه سیّدهم، كما يقال: «أنا سيد ولد آدم و لافخر (لي) و بعضهم يتصلون بالأقلام، بل بقلم الأقلام اتصالا حقيقيا، بل بمن في يده اللّوح و القلم، و هو من يقول: «من رآني فقد رأي الله» و «لي مع الله وقت لايعني فيه ملك مقرّب و لانبيّ مرسل».
[xiv] - ثم دني فتدلّي، فكان قاب قوسين أو أدني
[xv] - أعجزت فلانا و عجّزته و عاجزته: جعلته عاجزا.
[xvi] - لاتحسبن الذين كفروا معجزين في الأرض و مأواهم النّار و لبئس المصير
[xvii] - و أنا ظننّا أن لن نعجز الله في الأرض و لن نعجزه هربا.
[xviii] - هذه ناقه الله لكم آيه فذروها تأكل في أرض الله و لاتمسّها بسوء فيأخذكم عذاب أليم
[xix] - يا أميرالمؤمنين أنت والله الآيه العظمي
[xx] - أنتم الصراط الأقوم... واآيه المخزونه و الأمانه المحفوظه
[xxi] - به يادداشت مدير اجرايي در همين شماره رجوع شود.
[xxii] - هم والله نور الله الّذي أنزل
[xxiii] - مؤمنان معدود ليك ايمان يكي جسمشان معدود ليكن جان يكي
همچو آن يك نور خورشيد سما صد بود نسبت به صحن خانه ها
ليك يك باشد همه انوارشان چون كه برداري تو ديوار از ميان
چون نماند خانه ها را قاعده مؤمنان مانند نفس واحده
[xxiv] - به شماره يك رجوع شود.
[xxv] - قد كانت لكم أسوه حسنه في ابراهيم و الّذين معه إذ قالوا لقومهم إنا برءآء منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضاء أبدا حتي تؤمنوا بالله وحده إلا قول إبراهيم لأبيه لأستغفرنّ لك و ما أملك لك من الله من شيء ربّنا عليك توكّلنا و إليك أنبنا و إليك المصير، ربّنا لاتجعلنا فتنه للذين كفروا و اغفرلنا ربنا إنك أنت العزيز الحكيم، لقد كان لكم فيهم أسوه حسنه لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر، و من يتولّ فإنّ الله هو الغنيّ الحميد.
[xxvi] - الله وليّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النور، و الّذين كفروا أوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور إلي الظلمات إولئك أصحاب النار هم فيها خالدون.
[xxvii] - قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي
[xxviii] - و إذ ابتلي إبراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال إنّي جاعلك للنّاس إماما قال و من ذرّيّتي قال لاينال عهدي الظالمين.
[xxix] - و جعلنا منهم أئمه یَهدون بِأمرِنا لمّا صبروا و کانوا بأیاتنا یُوقِنون.
[xxx] - ألا و إنّ لكلّ مأموم إماما يقتدي به
[xxxi] - يا عديّ نفسه، لقد استهام بك الخبيث... و يحك إني لست كأنت...
[xxxii] - إنك تسمع ماأسمع و تري ماأري و لكنّك لست بنبيّ
[xxxiv] - إنّما أنا عبد من عبيد محمد
[xxxv] - يرفع لي كل يوم من أخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به
[xxxviii] - گفت اي خر اندر اين باغت كه خواند دزدي از پيغامبرت ميراث ماند
شير را بچه همي ماند بدو تو به پيغمبر چه مي ماني بگو
با شريف آن كرد مرد ملتجي كه كند با آل ياسين خارجي
[xli] - في مقعد صدق عند مليك مقتدر
42- اندر احمد آن حسي كو غايب است خفته اين دم زير خاك يثرب است
و آن عظيم الخلق او كو صفدر است بي تغير مقعد صدق اندر است
جاي تغييرات اوصاف تن است روح باقي آفتاب روشن است
کتابنامه
1- قرآن مجيد
2- نهج البلاغه
3- بهشتي، احمد(1389)، اخلاق و تشكيك، عقل و دين، شماره 2، از 13 تا 24
4- همو(1386)، اخلاق معجزه دوم نبوي، اخلاق حرفه اي در تمدن ايران و اسلام، به اهتمام فرامرز قراملكي و همكاران، پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول
5- حافظ قزويني- غني(1368)، دیوان اشعار، به اهتمام جربزه دار، تهران، انتشارات اساطير، چاپ دوم
6- خوارزمي، تاج الدين حسين(1364)، شرح فصوص الحكم، تصحيح هروي، تهران، انتشارات مولي، چاپ اول
7- راغب اصفهاني(1412ق)، مفردات ألفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت و دمشق، دارالقلم و الدار الشاميّه، الطبعه الأولي.
8- سبزواري، حاج ملاهادي(1346)، تعليقات الشواهد الربوبيّه، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، دانشگاه مشهد
9- صدرالمتألهين(1346)، الشواهد الربوبيّه، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، دانشگاه مشهد.
10- قمي، الحاج شيخ عباس(1428ق)، مفاتيح الجنان، تعريب السيد محمدرضا النوري النجفي، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، الطبعه السادسه
11- قيصري، داوود بن محمد(1363)، شرح فصوص الحكم، قم، انتشارات بيدار
12- مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، ج27، كتابفروشي اسلاميه ، بي تا
13- -----، ج9
14- -----، ج16
15- -----، ج3
16- محي الدين بن عربي(1365ق)، فصوص الحكم، به كوشش ابوالعلاء عفيقي، بيروت، دارالكتاب العربي
17- مولوي، جلال الدين محمد بلخي(1480)، مثنوي معنوي، تصحيح خرمشاهي، تهران، انتشارات دوستان، چاپ پنجم