ماهيت وحى و نقش پيامبر
محمد محمدرضايى[1]
چكيده
اين مقال بر آن است كه دو ديدگاه در باب وحى و نقش پيامبر را مورد بررسى
قرار دهد. ديدگاه اول معتقد است كه قرآن هم لفظ و هم معنا و محتواى آن
وحى الهى است كه پيامبر فقط نقش ابلاغ و تبيين آموزههاى آن را به عهده
دارد و از جانب خود نمىتواند آن را كم و زياد كند. ديدگاه دوم، ديدگاه آقاى
دكتر عبدالكريم سروش است كه بر آن است وحى دو جنبه دارد:
1 . جنبه بىصورت وحى، 2 . جنبه صورت وحى. وحى از سنخ تجربه دينى
است كه افراد با خدا مواجه مىشوند و امورى را دريافت مىنمايند كه آن جنبه
بىصورت وحى است ولى آنها با توجه به فرهنگ زمانه كه از جنس علوم
ناقص هستند صورتى بر اين امر بىصورت مىافكنند كه اين صورت براى
فرهنگهاى ديگر كارايى لازم را ندارد. بنابراين قرآن با توجه به صورت آنكه
متأثر از فرهنگ زمانه است براى اقوام و ملل ديگر مفيد و رهايىبخش
نيست. در اين مقال، ديدگاه دوم مورد نقد و بررسى قرار گرفته و آشكار شده
است كه چنين عقيدهاى با قران و مبانى عقلى ناسازگار است كه نمىتوان از
آن دفاع نمود و نيز دلايلى براى اتقان و صحت ديدگاه اول مطرح شده است.
واژگان كليدى: وحى، پيامبر، تجربه دينى، قرآن، پلوراليسم، تجربه عرفانى،
فرهنگ.
اين مقال بر آن است تا دو ديدگاه در باب وحى نبوى را مورد بررسى قرار دهد:
1 . ديدگاه متكلمان بزرگ شيعه از جمله حضرت آيت الله العظمى سبحانى كه مورد تأييد
اينجانب نيز مىباشد، بر آن است كه قرآن هم لفظ و هم معنا و محتواى آن وحى الهى است
كه توسط جبرئيل امين بر قلب پيامبر نازل شده است.
«وَ إِنَّـهُ لَـتَنْزِيلُ رَبِّ العالَمِـينَ * نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ لِـتَكُونَ مِـنَ
المُـنْذِرِينَ»[2]؛
راستى كه اين [ قرآن] وحى پروردگار جهانيان است. «روح الامين» آن را بر دلت نازل كرد،
تا از [ جمله] هشداردهندگان باشى.
و پيامبر گرامى اسلامى به جهت عظمت وجودىاش افتخار ابلاغ پيام الهى را به مردم
پيدا كرده است.
«وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلاّ البَلاغُ المُبِينُ»[3].
و يا اين كه در آيات ديگر به پيامبر گرامى اسلام خطاب مىشود ابلاغ كن آنچه بر تو نازل
شده است.
«بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»[4].
بنابراين پيامبر عظيم الشأن اسلام صلىاللهعليهوآله تنها پيامبر الهى را به مردم ابلاغ كرده است.
حتى پيامبر صلىاللهعليهوآله به صراحت در آيهاى از قرآن اعلام مىدارد كه من از جانب خود نمىتوانم
آيات الهى را تغير دهم من فقط از وحى تبعيت مىنمايم.
«قُلْ ما يَكُونُ لِـى أَنْ أُبَـدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِـى إِنْ أَ تَّبِـعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَـىَّ»[5].
قرآن معجزه جاويدان پيامبر گرامى اسلام است كه خداوند از سر لطف براى هدايت همه
انسانها و در همه اعصار نازل فرموده است و هيچ نقص و نقصانى در قرآن وجود ندارد.
2 . ديدگاه جناب آقاى دكتر عبدالكريم سروش كه بر آن است كه وحى الهى دو جنبه دارد:
1 . جنبه بىصورت وحى 2 . جنبه صورت وحى. ايشان عقيده دارد كه كار پيامبران جز صورت
افكندن بر حقايق بىصورت چيز ديگرى نيست و اين توانايى ويژهاى است كه در خور
پيامبران است. بنابراين آموزهها و تعاليم پيامبر اسلام به گونهاى كه در قرآن وجود دارد،
صورتهايى است كه پيامبر اسلام بر امر بىصورت افكنده است. البته پيامبر، با استفاده از
زبان عربى و عرف و آداب و علوم زمانه خود سعى كرده است، چنين صورتهايى را بر امر
بىصورت بيفكند كه همه آنها از جنس علوم ناقص زمانهاند.[6]
بنابراين، به نظر ايشان، وحى يك محتوا و مضمونى و يا به تعبيرى يك امر بىصورتى
دارد و يك صورتى كه برگرفته از علوم ناقص زمانه پيامبر است كه امروز كارآيى خود را از
دست داده است. از اينرو شخصيت پيامبر صلىاللهعليهوآله، نقش محورى و مهم در آفرينش قرآن دارد.
همچنين ايشان در تعبيرى مىگويد: دو مفهوم «نزول» و «بشريث» را بايد عميقا در فهم
معناى وحى منظور كرد و همه چيز آن را سراپا بشرى دانست و اين عين تعليم و ارشاد قرآن
است و نيز قرآن را همچون متنى بشرى ـ تاريخى ملاحظه كرد.[7]
البته جناب آقاى سروش، هنگامى كه در فهم معناى وحى، بشريت را منظور مىدارد و
قرآن را نيز متنى بشرى مىخواند، هدف خاصى دارد، زيرا در كتاب قبض و بسط تئوريك
شريعت خود[8]، به صراحت اعلام مىدارد كه بشر دچار نقصان است و هنگامى كه معرفت و
هر امر ديگرى را بشرى دانستيم، نقصان بشر به آن هم سرايت مىكند، در نتيجه به پيرايش
مدام نياز دارد.
البته ايشان در نظريه قبض و بسط كه اين نظريه برگرفته از نظرات يكى از متفكران
مغرب زمين است، اعلام مىدارد كه دين و معرفت دينى دو امر متغايرند و در آنجا دين را
كامل و ثابت مىداند كه هيچگونه تغيير و تحولى را نمىپذيرد و فارغ از فرهنگها و خالص از
شائبه دخالت اذهان آدميان است كه به جهت منشأ الهى آن هيچ گونه خطا و تناقضى در آن
راه ندارد. و معرفت دينى را نه كامل نه ثابت و نه پيراسته از خطا و خلل كه منشا قدسى و
الوهى هم ندارد، مىداند زيرا كه بشرى است.[9]
ايشان در اين مقاله جديد خود (طوطى و زنبور) اوج بيشترى مىگيرد و دين را با بشريت
عجين مىكند در نتيجه در آن خطا و نقص نيز راه مىدهد و از اين رو به پيرايش مدام نياز
دارد. تنها چيزى كه از دين باقى مىماند، امر بىصورتى است كه معلوم نيست، چه چيزى
است، اخلاق است يا توحيد يا شريعت يا چيز ديگرى، زيرا دسترسى به آن امر بىصورت
ممكن نيست و هر كسى به گونهاى آن را تفسير مىكند و به نظر ايشان همه اين تفاسير نيز
صحيح است.
جناب آقاى سروش در مقاله «صورتى بر بىصورتى»[10] مىگويد:
چه امر بىصورت خود را در قالب صور متجلى كرده باشد و چه ما بر او صورت افكنده
باشيم، در نهايت با صورتهاى متعدد امر بىصورت مواجهيم. حال سؤال اين است كه
كدام يك از صورتها بر ديگرى ترجيح دارند؟ يا اين كه اهميت كدام يك از ديگرى
بيشتر است؟ و آيا اساسا يكى بر ديگرى رجحان و تفوق دارد؟ يا همه يكسان هستند؟
من پلوراليسم دينى خود را بر اين اعتقاد بنا نهادهام كه هيچيك از اين صورتها ضرورتا
بهتر از ديگرى نيست، و به اين دليل ما در يك دنياى حقيقتا پلوراليستيك و سرشار از
صورتهاى متعدد امر بىصورت زيست مىكنيم.[11]
ايشان در ادامه مىگويد:
به نظر من، علاوه بر حوزه اخلاق بايد در حوزه فقه نيز پلوراليست بود و من خود را در
ساحت فقه هم پلوراليست مىدانم. معتقدم كه يك شيعه مىتواند فقهى اهل سنت
تبعيت كند و همينطور يك سنى از قوانين فقهى شيعه. پلوراليسم نه تنها آموزههاى
كلامى و بلكه فقه و اخلاق را هم دربرمىگيرد. امرى بسيار مفيد و رهايى بخش خواهد
بود، اگر بتوان مبانى نظرى براى پلوراليسم فقهى بنا نهاد و اين پروژه من است.[12]
در توضيح ماهيت وحى شايسته است كه بگوييم، كه ايشان وحى را از سنخ تجربه دينى
مىداند. تجربه دينى هنگامى رخ مىدهد كه آدمى با الوهيت و يا به تعبير ايشان با امر
بىصورت مواجه گردد و به حسب علوم و معارف و دستگاه ادراكى خود مىتواند آن مواجهه را
تفسير و توضيح دهد كه همه اين تفاسير از اتقان برابر برخوردارند. بنابراين هيچ فرقى بين
تفسير يك مسيحى و يهودى و بودايى و مسلمان از خدا نيست همه آنها صحيح و از اعتبار
مساوى برخوردارند. ايشان در تعبيرى به صراحت اظهار مىدارد كه:
چون وحى، تجربه دينى است و تجربه دينى درباره ديگر انسانها نيز روى مىدهد، پس
تجارب دينى ديگران نيز به فربهى و غناى دين مىافزايد و با گذشت زمان، دين بسط و
گسترش مىيابد. از اينرو، تجربههاى دينى عارفان مكمل و بسطدهنده تجربه دينى
پيامبر است و در نتيجه، دين خدا رفته رفته پختهتر مىگردد.اين بسط و گسترش نه در
معرفت دينى، بلكه در خود دين و شريعت صورت مىگيرد.[13]
همچنين جناب آقاى سروش در تعبير ديگر اظهار مىدارد كه ممكن است افرادى صاحب
تجربههايى گردند كه تكليف نداشته باشند به هيچ دينى از جمله اسلام گردن نهند. به نظر او
شمس تبريزى تقريبا چنين بوده است:
اينك عين تعابير او: تجربه نبوى يا تجربه شبيه تجربه پيامبران كاملاً قطع نمىشود و
هميشه وجود دارد ... شخصى ممكن است بين خودش و خدا واجد احوالى شود و
احساس كند كه صاحب وظايفى است از ناحيه خداوند ديگر وظيفه ندارد به فلان دين يا
بهمان دين عمل بكند. احساس من اين است كه بعضى از بزرگان ـ مثل شمس
تبريزى ـ تقريبا چنين احوالى داشتند. اگر كسى احساس مىكند كه ديگر نمىتواند پيرو
شريعت پيامبر اسلام باشد و وظيفه ديگرى دارد، خودش مىداند و خداى خودش.[14]
از مجموع نظريات ايشان مىتوان چنين نتيجه گرفت:
1 . وحى به پيامبر از سنخ تجربههاى دينى است.
2 . در تجربههاى دينى با دو امر مواجه هستيم: 1 . امر بىصورت 2 . صورت افكندن به
امر بىصورت.
3 . همه آدميان مىتوانند، صورتهايى بر امر بىصورت بيفكنند و هيچ يك از اين
صورتها، ضرورتا بهتر از ديگرى نيست در نتيجه تفسيرهايى كه پيامبر گرامى اسلام از وحى
كرده است و در قرآن متجلى شده است با تفسيرهاى افراد ديگر تفاوتى ندارد، هر دو از اعتبار
مساوى برخوردارند.
4 . پيامبر با استفاده از زبان عربى و فرهنگ و عرف و علوم زمانه خود كه همه ناقصند،
صورتى بر امر بىصورت افكنده است و محصول آن قرآن است.
5 . قرآن، متنى بشرى و تاريخى است و نقصان بشر به هر امر بشرى سرايت مىكند در
نتيجه به پيرايش مدام نياز دارد.
6 . قرآن به سوالاتى پاسخ مىدهد كه نه خود چندان مهماند و نه براى آدميانى غير از
اعراب آن زمان، جاذبه دارد، (در نتيجه قرآن براى انسانهاى امروزى جاذبه ندارد).[15]
7 . تجربههاى عارفان، مكمل تجربه دينى پيامبر است، و اين تجربهها مىتوانند، دين
خدا را پختهتر و در نتيجه آن را بسط و گسترش دهند.
نقد و برررسى
1 . قبل از نقد و بررسى ديدگاه ايشان در باب وحى شايسته ذكر است كه ايشان شديدا به
پلوراليسم در حوزههاى مختلف اعتقادى، اخلاقى و فقهى اعتقاد دارد. و حتى يهود و
مسيحيت و اسلام را اختلاف حق و باطل ندانسته، بلكه دقيقا اختلاف نظرگاه مىداند.[16] و نيز
ايشان اظهار مىدارد كه نه تشيع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، نه اشعريت حق
مطلق است و نه اعتداليت نه فقه مالكى و نه فقه جعفرى.[17]
ايشان در تعبيرى مىگويد: به نظر من علاوه بر اخلاق بايد به فقه نيز حساس بود و من
خود را در ساحت فقه هم پلوراليسم مىدانم و معتقدم كه يك شيعه مىتواند از قوانين فقهى
اهل سنت تبعيت كند و همين طور يك سنى از قوانين فقهى شيعه. پلوراليسم نه تنها
آموزههاى كلامى، بلكه فقه و اخلاق را هم دربرمىگيرد.[18]
و نيز به صراحت مىگويد. «چون به يقين نمىدانيم راى كه درست است به همه ارج
مىنهيم و هيچكدام را از ميدان خارج نمىكنيم».[19]
حال كسى مانند او كه اعلام مىدارد هيچ رأى و نظرى را نبايد از ميدان خارج كرد و به هم
ارج نهاد و نيز خود را در قلمروهاى آموزههاى كلامى و اخلاقى و فقيهى پلوراليست مىداند كه
همه آنها از اعتبار يكسان برخوردارند، چگونه است كه رأى متكلمان شيعه را معقول و موجه
نمىداند و اعتبارى براى آن قايل نيست، زيرا او در همين مقاله «طوطى و زنبور» مىگويد:
«لذا رفتوآمد جبرئيل ميان خدا و رسول و پيامآوردن و پيام بردن و براى هر حادثهيى آيهيى
دريافت كردن و به زمين آوردن، مطلقا با متافيزيك فليسوفان و متكلمان موافقت ندارد و به
هيچ رو معقول و موجه نيست.»
به هر جهت، از ديدگاه يك پلوراليستى مانند ايشان، مخالفت با ديدگاه متكلمان شيعه هيچ
وجهى ندارد. او بايد ديدگاه آنان را ارج نهد، نه اين كه با اهانت هر چه تمام، ديدگاه آنان را از
ميدان خارج و ديدگاه خود را برجاى آن بنشاند.
2 . ديدگاه جناب آقاى سروش در باب وحى، آن گونه كه او مطرح نموده است، سابقهاى در
نظرات عارفان و فيلسوفان مسلمان ندارد، زيرا همه آنها به كمال و مرجعيت و هدايتبخشى
قرآن مجيد اعتقاد داشتهاند و مطابقت با آموزههاى قرآن مجيد را ملاك صحت و سقم
تجربههاى عرفانى و به تعبيرى فارق و معيار تجربههاى رحمانى و شيطانى مىدانستند.
نظريات ايشان دقيقا برگرفته از نظريات يكى از متكلمان و فيلسوفان بزرگ مسيحى به
نام فريدريش شلاير ماخر (1768 ـ 1834) كه تقريبا دويست سال پيش از سر ديندارى و دفاع
از دين، نظريات خود را در باب وحى و آموزههاى دينى اظهار داشته است.
جناب آقاى سروش (و جناب آقاى محمد شبسترى)، عينا ديدگاههاى اين متكلم مسيحى
را كه در اوضاع و شرايط جهان غرب شكل گرفته بود بدون كم و كاست، اقتباس و در فضاى
اسلامى طرح مىنمايند. به نظر شلاير ماخر، اساس دين و ديندارى نه اعتقاد به آموزههاى
دينى، يعنى كتاب مقدس است و نه اخلاق و عمل دينى، بلكه شهود و احساس و توجه باطنى
به امر بىنهايت و امر الوهى است. در اين مواجهه و احساس، آدمى با يك امر بىصورتى
روبرو مىگردد كه تفسير آن يا صورت بخشى به آن امر بىصورت توسط افراد صورت
مىگيرد. اما انگيزههايى كه موجب آن گرديد كه اين متكلم بزرگ مسيحى، چنين ديدگاهى را
در باب وحى و دين مطرح نمايد، عبارتند از:
1 . شلاير ماخر، دين را از آموزهها و الهيات منفك ساخت تا دين را از حملات شكگرايان
و منتقدانى نظير ديويد هيوم انگليسى و ايمانوئل كانت آلمانى نجات دهد. هيوم و كانت، به
زعم خود،انتقادهاى اساسى به ما بعدالطبيعه و اصول اعتقادى دين نظير براهين اثبات وجود
خدا وارد كرده بودند. بنابراين، هنگامى كه الهيات كه مبناى دين مىباشد، بر اثر چنين
انتقادهايى آسيب ببيند، در نتيجه دين بىمبنا و آسيبپذير خواهد شد. از اينرو، شلاير ماخر
سعى كرد كه مبنا و اساس دين را از اعتقاد به آموزههاى دينى جدا كند و مبناى جديدى كه
همان احساس و توجه باطنى به امر بىنهايت است، شكل دهد. او با تعويض مبنا و اساس
دين، در واقع به زعم خود اساس محكمترى براى دين مطرح نموده است.
2 . نظريه شلاير ماخر در باب اساس دين و تجربه دينى، در واقع به خاطر تعارضى بود كه
بين آموزههاى كتاب مقدس و علوم تجربى پيش آمده بود و همچنين به خاطر ترديدهايى بود
كه در اصل كتاب مقدس روا داشتند. مطالعه تاريخى و متن شناختى اين ترديد را پديدآورد
كه كتاب مقدس به عيسى مسيح عليهالسلام استناد ندارد، حتى برخى از منتقدان ادعا كردند كه
بسيارى از آموزههاى كتاب مقدس ساخته و پرداخته حواريون است. در اين اوضاع و شرايط
به نظر شلاير ماخر، ديگر ممكن نبود كه از آموزههاى كتاب مقدس دفاع كرد. ازاينرو
شلاير ماخر دنبال آن بود كه مبناى ديگرى براى دين دست و پا كند و آن را در شهود و تجربه
دينى يافت.
3 . در روزگار شلاير ماخر، به جهت انتقادات شديد به آموزههاى اساسى دين، برخى از
متفكران و فيلسوفان، دين را به اخلاق فرو كاستند و آن را به تبع اخلاق معتبر دانستند و در
نتيجه دين اصالت و اعتبار خود را به عنوان يك امر اصيل از دست داده بود. شلاير ماخر
مطرح نمود كه اساس دين يك امر اصيل و معتبر است و همان احساس و توجه باطنى به امر
بىنهايت و الوهيت است.
4 . نظريه شلاير ماخر در باب وحى و تجربه دينى، در حقيقت عليه نهضت عقلگرايى و
روشنگرى بود كه در آغاز قرن نوزدهم شايع شده بود. نهضت عقلگرايى و روشنگرى
مىكوشيد كه آموزههاى مسيحى را تبيين عقلانى كند و اين مساله معضلى را براى مسيحيت
پيش آورده بود، زيرا آموزههاى اساسى مسيحيت نظير آموزه تثليث، الوهيت عيسى
مسيح عليهالسلام، گناه ذاتى انسان، عشاء ربانى، رازوار است و نمىتوان آن را تبيين عقلانى كرد. از
اينرو شلاير ماخر مىخواست، نظريه جديدى ارائه دهد تا بر اين مشكل فايق آيد. به نظر او
اين آموزهها، تفسيرهاى عيسى مسيح از تجربه دينى و رابطه او با خداوند است كه فقط براى
خود او و زمان او معتبر است نه براى زمان ما. در اين صورت، دفاع عقلانى از آنها، لازم
نيست.
در اين اوضاع و شرايط، شلاير ماخر احساس نمود كه آموزههاى كتاب مقدس ديگر قابل
دفاع نيست. از اينرو، او اين نظريه را مطرح نمود كه اساس دين، اعتقاد به كتاب مقدس و
دفاع از آن نيست، بلكه اساس دين و ديندارى رابطه انسان با خدا است يا به تعبيرى مواجهه
انسان با الوهيت يا امر نامتناهى است.
و به تعبير تونى لين، استاد انديشهها و آموزههاى مسيحى در دانشگاه الهيات لندن در
كتاب تاريخ تفكر مسيحى، رويكرد شلاير ماخر به دين كاملاً نوين بود و او آن قدر بر احساس
و تجربه دينى تاكيد نمود كه تمام كسانى كه مىخواهند به محراب مذهب راه يابند بايد
آموزههاى دينى را نفى نمايند.[20]
به نظر شلاير ماخر آموزههاى دينى، تفسير اين تجربهاند و چون هر انسانى تجربه دينى
خاصى دارد، در نتيجه تفسيرها و آموزهها بايد متناسب با اين تجربهها باشد و هر كسى
مىتواند اين تجربه دينى را كه اصل و اساس دين است، برحسب عرف و آداب و علوم زمانه
خود تفسير نمايد. اين تفسيرها براى ديگرى معتبر نيست، ملاك ديندارى فقط همان
تجربههاى دينى است.
جناب آقاى سروش آموزههاى اين متكلم مسيحى (شلاير ماخر) را بدون توجه به اوضاع
و شرايط خاص جهان غرب و وضعيت كتاب مقدس مسيحيان و انگيزههاى او از طرح چنين
نظريهاى، آن را دقيقا اقتباس و در فضاى اسلامى و در مورد قرآن مطرح مىنمايند فضايى كه
نه كسى در استناد كتاب آسمانى قرآن به پيامبر ترديدى دارد و نه آموزههاى آن با علم و عقل
تناقى دارد. بلكه قرآن همواره آدميان را به تعقل و خردورزى و علم آموزى تشويق مىكند. و
خدا را حافظ و نگهبان قرآن معرفى مىنمايد.
آيا چنين اقتباسى صحيح است؟
اين نظريه به دلايل ذيل قابل قبول نيست.
1 . نظريه جناب آقاى سروش، اعجاز و نيز كمال قرآن را كه براى همه انسان در همه
اعصار و در همه مكانها با هر فرهنگ و آدابى، كتاب هدايت است، مورد ترديد قرار مىدهد.
و به صراحت مىگويد در قرآن مطالبى وجود دارد كه براى افراد غيرعرب نه مهم است و نه
جذابيت دارد. و نيز معتقد است كه قرآن، با استفاده از فرهنگ و علومى شكل گرفتهاند كه
ناقص و مربوط به دوران ماقبل مدرن است و الهيات برگرفته از آن افسرده است كه مربوط به
نظام بطلميوسى و عصر اسطوره است كه بايد آن را سيال كرد. و نيز تجربه دينى عارفان
مكمل و بسطدهنده دين خدا هستند.
حال آن كه قرآن با صراحت مى فرمايد كه نسبت به قرآن هيچ شك و شبههاى و نقصى
وجود ندارد اين كتاب، هدايت بخش همه عالميان و هيچ باطلى بسوى قرآن راه ندارد و نيز
قرآن خود را روشن و روشنى بخش هر چيزى مىداند.
1 . «ذ لِكَ الْكِتابُ لاَ رَيْبَ فِـيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِـينَ»[21]؛
اين است كتابى كه در [ حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست؛ [ و] مايه هدايت تقواپيشگان
است:
2 . «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ تِـبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ»[22].
3 . «اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِـيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً»[23].
4 . «إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِـينَ »[24].
5 . «وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كافَّـةً لِلنّاسِ بَشِـيراً وَنَذِيراً»[25]؛ و ما تو را جز [ به سمت] بشارتگر و
هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستاديم.
6 . «تَبارَكَ الَّذِى نَـزَّلَ الفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِـيَكُونَ لِلْعالَمِـينَ نَذِيراً »[26].
7 . «لا يَأْتِـيهِ الباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ »[27].
بنابراين ديدگاه ايشان برخلاف نص صريح قرآن است.
2 . جناب آقاى سروش به صراحت بر اساس چنين عقايدى اظهار مىدارد كه من در قلمرو
مسايل كلامى، فقهى و اخلاقى پلوراليست هستم و حتى يهود و مسيحيت و اسلام را سه
ديدگاه مىداند. و آنها صورتهايى هستند كه بر امر بىصورت افكنده شده است و هيچ
ترجيحى بر هم ندارند و از اعتبار يكسان برخوردارند و حال آن كه ديدگاه ايشان برخلاف قرآن
و سيره پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله است.
قرآن مىفرمايد:
1. «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا»[28]؛ پس اگر آنان [ هم] به آنچه شما بدان
ايمان آورده ايد، ايمان آوردند، قطعا هدايت شدهاند.
اگر بر اساس ديدگاه آقاى سروش هيچ دينى برتر از ديگرى نيست چرا خداوند ايمان
مسلمانان و مانند آن را سبب هدايت مىداند؟
همچنين قرآن در آياتى، اهل كتاب را مخاطب قرار مىدهد كه از پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهتبعيت
كنيد و در صورت عدم تبعيت، آنها را مورد توبيخ و سرزنش قرار مىدهد:
1. «يا أَهْلَ الكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ »[29]؛ اى اهل كتاب، چرا به آيات
خدا كفر مىورزيد با آنكه خود [به درستى آن] گواهى مى دهيد؟
2. «يا أَهْلَ الكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الحَـقَّ بِالباطِلِ وَتَكْتُمُونَ الحَـقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[30]؛ اى
اهل كتاب، چرا حق را به باطل درمى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد، با اينكه خود
مىدانيد؟
اگر مطابق ديدگاه آقاى سروش هيچ دينى بر دين ديگر ترجيح ندارد پس چرا قرآن اهل
كتاب را اين گونه دعوت به اسلام مىكند؟
در تاريخ اسلام و روايات اسلامى بر انحصار دين حق به اسلام، بسيار تاكيد شده است.
پيامبر در دوران رسالت خود نامههايى به سران ايران و روم، جهت دعوت به اسلام فرستاد و
آنها را دعوت مىكرد كه اسلام را بپذيرند. اگر واقعا دين اسلام برتر از اديان ديگر نيست و اگر
قرآن براى غيرعرب جذابيت ندارد، چه لزومى داشت پيامبر آنها را به دين و قرآن خود
دعوت نمايد:
نامه پيامبر به كسرى پادشاه ايران و نيز نامه پيامبر به مقوس و اسقف نجران شاهد اين
مدعا است:
1 . نامه پيامبر به مقوس: بسمالله الرحمن الرحيم، از محمد فرزند عبدالله به مقوس بزرگ
قبط، سلام بر كسى كه تابع هدايت گردد. همانا من تو را به اسلام دعوت مىكنم. اسلام آرا تا
سلامت بمانى.[31]
2 . نامه به اسقف نجران: به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب. از محمد فرستاده
خداوند به اسقف نجران. دين اسلام را بپذيرد.[32]
همچنين پيامبر گرامى اسلام، پيروى از اهل بيت خود را عامل هدايت مىداند نه چيز
ديگرى را:
«مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق».
بنابراين ديدگاه آقاى سروش در باب اديان و فرق و مذاهب، به هيچ وجه نه با قرآن و نه با
روايات و نه با سيره پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مطابقت ندارد.
3 . ديدگاه آقاى سروش در باب وحى و تجربه دين، مرجعيت قرآن را زير سؤال مىبرد. اگر
بنا به عقيده ايشان صورتهايى كه افراد بر امر بىصوت مىافكنند هيچ ترجيحى بر هم
ندارند. از كجا پىببريم كه برخى از اين صورتها شيطانى است و برخى وحيانى. زيرا مطابق
آموزههاى قرآنى، گاهى اين وحى،القائات شيطانى است نه وحى رحمانى.
چنانچه قرآن مىفرمايد:
«وَكَذ لِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِـينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ
القَوْلِ»[33]؛ اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم.
آنها به طور سرى و در گوشى سخنان فريبنده و بىاساس را براى اغفال مردم به يكديگر
مىگفتند.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
«وَ إِنَّ الشَّياطِـينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِـيائِهِمْ»[34]؛ و شياطين به دوستان خود، مطالبى مخفيانه
را القا مىكنند.
حال آن كه به اعتقاد جناب آقاى سروش، فرقى بين وحى شيطانى و عرفانى نيست و همه
صورتهايى كه افراد بر امر بىصورت مىافكنند صحيح و درست است ولى قرآن بين آنها
فرق مىگذارد.
آقاى شلاير ماخر نيز كه ملاك و اساس دين را تجربه دينى مىداند با اين اشكال مواجه
است كه نتوانسته بر اساس عقيده خود، معيارى براى دينى بودن تجربههاى دينى ارائه دهد.
اگر برخى از تجربهها را دينى و برخى را غيردينى بداند، در آن صورت ديگر تجربه دينى را
ملاك و اساس دين و ديندارى نمىتواند قرار دهد.
4 . تأثيرناپذيرى و تبعيت نكردن قرآن از فرهنگ و عقايد زمانه در هر زمانى، مجموعهاى
از افكار و انديشهها و آداب و رسوم كه از آن به فرهنگ تعبير مىشود، مردم را كموبيش تحت
تأثير قرار مىدهد. فرهنگ عصر جاهليت هنگام نزول قرآن، آميختهاى از افكار و عقايد
نادرست بود كه شديدا قرآن با آن مبارزه كرد و به اصلاح آن پرداخت كه براى نمونه مىتوان
به موارد ذيل اشاره نمود:
برابرى همه انسانها اعم از سياه و سفيد در برابر قانون، عدالتخواهى، مبارزه با
اشرافيگرى، اعطاى كرامت و استقلال مالى به زنان كه حقوق آنان شديدا ناديده گرفته
مىشد، مبارزه با بتپرستى و دعوت به توحيد، مبارزه با بردهدارى و مبارزه با زنده بگور كردن
دختران و ... .
بنابراين، قرآن نه تنها متأثر از فرهنگ و عقايد زمانه نيست، بلكه شديدا با آن مخالفت
مىورزد، به گونهاى كه مخالفت مشركان مكه با پيامبر، بيشتر براساس مبارزه پيامبر با عقايد و
فرهگ خرافى و نادرست آنان بود.
نتيجهگيرى
از مجموعه بحثها روشن مىشود كه ديدگاه اول در باب وحى كه بر آن است كه قرآن،
هملفظ و هممعنا و محتواى آن وحى الهى است و هيچ نقصى به ساحت آن وارد نيست،
سازگار با قرآن و مبانى عقلى است. از اينرو است كه خداوند آن را كتاب هدايت براى
همه آدميان با هر فرهنگ و آداب و رسومى دانسته است و همچنين از نظر قرآن، ديدگاه
پلوراليستى در باب اديان و فرق صحيح نيست و نمىتواند همه آنها از اتقان برابر
برخوردار باشد.
منابع ومآخذ
قرآن كريم
1. سروش، عبدالكريم، مقاله طوطى و زنبور، سايت عبدالكريم سروش، 18/02/1387 ش.
2. ـــــــــــــ ، قبض و بسط تئوريك شريعت، نظريه تكامل معرفت دينى، تهران، مؤسسه فرهنگى
صراط، 1375 ش.
3. ـــــــــــــ ، صورتى بر بىصورتى، گفتوگوى جان هيك و عبدالكريم سروش، در مجله مدرسه،
ش2، تهران: 1384 ش.
4. ـــــــــــــ ، بسط تجربه نبوى، تهران: انتشارات صراط، 1378 ش.
5. ـــــــــــــ ، اسلام، وحى و نبوت، در مجله آفتاب، ش15، 1381 ش.
6. ـــــــــــــ ، صراطهاى مستقيم، در مجله كيان، ش36، 1376 ش.
7. لين، تونى،
تاريخ تفكر مسيحى، روبرت آسريان، تهران: نشر پژوهش فرزان، 1380 ش.
[1] . دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه تهران.
[6] . مقاله طوطى و زنبور.
[7] . مقاله طوطى و زنبور.
[8] . قبض و بسط تئوريك شريعت، ص443 ،275، 447.
[15] . مقاله طوطى و زنبور.
[20] . تونى لين، 1380: ص381.
[31] . على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسل، ج1، ص97.