تحليل مفهومسازى استاد مطهرى از عدل الهى
احد فرامرز قراملكى[1]
فرشته ابوالحسنى نياركى[2]
چكيده
يكى از آموزههاى اديان، عادل بودن خدا است. اثبات عدل الهى، به لحاظ
منطقى مسبوق به تحليل مفهوم عدل الهى است. در اين پژوهش به تحليل
انتقادى ديدگاه استاد مطهرى در مفهومسازى عدل الهى مىپردازيم. استاد
مطهرى اطلاقهاى مختلف عدل يعنى تناسب، مساوات، رعايت حقوق افراد
و رعايت استحقاقها در افاضه وجود را بيان مىكنند. از نظر ايشان عدل الهى
داراى دو بعد در نظام تكوين و تشريع است. عدل الهى در نظام تكوين به
معناى «رعايت استحقاقها در افاضه وجود» است و عدل تشريعى يعنى در
نظام جعل و تشريع قوانين همواره اصل عدل رعايت شده است. مطابق با
نظريه غالب متكلمان شيعه و معتزله، عدل الهى به معناى انجام فعل نيك و
از صفات فعل است. غالب حكماى مسلمان عدل الهى را از صفات ذات بارى
تعالى مىشمارند. ديدگاه استاد مطهرى در اين باب مبهم مىنمايد. ايشان در
موضعى عدل را صفت فعل شمردهاند، در حالى كه تعريف ايشان از عدل الهى،
به قول خودشان، شبيه تعريف حكمايى است كه عدل را صفت ذات پروردگار
مىشمارند. ايشان همانند علامه طباطبائى عدل را در بين بشر اعتبارى
مىخوانند، در حالى كه عدل الهى را حقيقتى كمالى مىدانند. لازمه اين سخن
اشتراك لفظى بودن اطلاق عدل بر انسان و خدا است.
كليدواژهها: مطهرى، عدل الهى در نظام تكوين، عدل الهى در نظام تشريع،
تحليل مفهومى.
طرح مسأله
در جهانبينى دينى، خداباورى از جمله به معناى اعتقاد به ثبوت تمامى صفات كمالى
براى خدا و سلب هرگونه نقصانى از اوست. با اين بيان رمز حساسيت نظامات دينى به مسأله
عدل الهى آشكار مىگردد. اين مسأله در انديشه شيعى جايگاه ويژهاى دارد، تا آنجا كه در
مكتب تشيع «عدل» يكى از اصول پنجگانه دين قلمداد مىگردد.
مسأله عدل الهى يكى از مسائل فلسفى و كلامى مهم نيز است. اين مسأله با دو نوع
مواجهه فعالانه و منفعلانه مىتواند مورد بررسى قرار گيرد. در مواجهه فعالانه معمولاً پس از
اثبات وجود خدا، به اثبات عدل الهى پرداخته مىشود. اثبات عدل الهى، متأخر از تعيين مفاد و
تحليل مفهوم عدل الهى است. زيرا پرسشهاى مقام تصور، به لحاظ روش شناختى، مقدم بر
مسائل مقام تصديق است.[3]
در مواجهه منفعلانه شبهاتى كه بر عادل دانستن خداى متعال وارد مىشود، مورد بررسى
و نقد قرار مىگيرد. مهمترين اشكال بر عدل الهى، مسأله شرور است. در مواجهه منفعلانه نيز
قبل از شروع بحث از مسأله شرور و عدل الهى ابتدا بايد مفهوم اصلى و دقيق عدل الهى
روشن شود. زيرا ابهام چه ابهام زبانى چه ابهام از حيث مفهومى يا ذهنى و چه از لحاظ
مصداقى و عينى موجب رهزنى مىشود.[4]
در اين پژوهش به بررسى ديدگاه استاد مطهرى در مفهومسازى عدل الهى مىپردازيم.
تحليل انتقادى و بررسى جايگاه تاريخى ديدگاه استاد مطهرى در مفهومسازى از عدل الهى
اين پژوهش را از تحقيقات مشابه كه صرفا به گزارش آراء استاد بسنده مىكنند، متمايز
مىساز.د تتبع بسيار فراوان و استقصاء همه موارد، از ويژگىهاى اين تحقيق است. در اين
مقام چند بحث عمده وجود دارد:
آيا مفهومسازى دقيق و تعريفى رسا و فراگير از عدل الهى در آثار استاد وجود دارد؟ آيا
ايشان صفت عدل را در خداوند و غير خدا اشتراك لفظ مىدانند. اگر صفت عدل را در خدا و
غير خدا به يك معنا مىدانند، آيا عدل را ذو مراتب و مشكك مىشمارند؟ آيا عادل بودن خدا
و انسان همگون و همسان است؟ آيا عدل در اين دو كاربرد يك معنا دارد و به يكسان اطلاق
مىشود؟ يا معناى واحد دارد اما به يكسان اطلاق نمىشود؟ عدل در جدول اوصاف الهى نزد
استاد مطهرى چه جايگاهى دارد؟ آيا در باب صفت عدل بارى رأى استاد همانند رأى
متكلمان است يا همانند رأى حكما؟
1. عدالت به منزله صفت بارى تعالى
استاد با بيان مفهوم عدل در اطلاق بر بشر، از موصوف بودن خداوند به صفت «عدالت»
پرسش مىكنند.[5]
ايشان در ادامه مىنويسند:
عليهذا از نظر اسلام شكى نيست كه عدل الهى خود حقيقتى است و عدالت از صفاتى
است كه قطعا بايد خداوند را به آنها موصوف كنيم.[6]
بنابراين مواجهه استاد مطهرى با مسأله عدل الهى مواجههاى فعال است. يعنى ابتدا وجود
خداى عادل را پذيرفته و سپس همانند يك متكلم به رد شبهات و اشكالات مربوطه و ارائه
پاسخ به آن بر مىآيند.
2. تحليل لفظ عدل و اطلاقهاى مختلف آن
استاد مطهرى با وقوف بر اهميت وضوح و تمايز و مفهومسازى دقيق دادههاى تحقيق، به
تحليل لفظ عدل و بيان اطلاقهاى مختلف آن مىپردازند تا از اين راه معنايى رسا و دقيق از
عدل الهى ارائه دهند:
اولين مسألهاى كه بايد روشن شود، اين است كه عدل چيست؟ ظلم چيست؟ تا مفهوم اصلى
و دقيق عدل روشن نشود هر كوششى بيهوده است و از اشتباهات مصون نخواهيم بود.[7]
استاد واژه «عدل» را در معانى مختلفى استعمال كردهاند: به اعتقاد ايشان چهار مورد
استعمال براى اين كلمه وجود دارد.[8]
الف) تناسب و موزون بودن[9]: به اعتقاد استاد مطهرى در اين معناى از عدل پاى
«مصلحت كل» به ميان مىآيد. مصلحتى كه در آن بقاء و دوام كل و هدفهايى كه از كل منظور
است، در نظر گرفته مىشود. نقطه مقابل عدل به اين معنا بىتناسبى است نه ظلم. استاد اين
معنا را به حكمت و علم الهى ارجاع مىدهند و اين معنا را از بحث خارج مىكنند.[10]
اين بيان استاد محل نظر و قابل تأمّل است زيرا در مفهومسازى عدل الهى بايد به مسأله
حق فرد و جزء نيز توجه داشت. اما دليلى نيست كه عدل به معناى حفظ مصلحت كل و
برقرارى و حفظ نظام احسن را از تعريف خارج كنيم. گويى استاد در بيان اين مطلب نگاهى
حصرگرايانه داشتهاند. در حالى كه خود عملاً در اثبات عدل الهى، جانب سخن خويش را
رعايت نكردهاند و در دفع شبهه شر، بحث از نظام كل را پيش مىكشند.[11]
همچنين ايشان يكى از سه مرحله از مراحل پاسخ به شبهه شرور را به بحث از فوايد
شرور كه بحث از مصلحت كل و حكمت الهى است، اختصاص مىدهند.[12]
اين شواهد بيانگر تصور استاد از مفهوم عدل الهى است كه علاوه بر حقوق فردى،
مصلحت كل و حفظ نظام احسن را نيز شامل است.
همچنين نمىتوان گفت كه نقطه مقابل عدل به اين معنى بىتناسبى است نه ظلم. زيرا
بىتناسبى نوعى ظلم است. اگر مصلحت كل رعايت نشود و نظام كل حكايت از وجود خدايى
عادل نكند، آيا مىتوانيم خداوند را خدايى عادل بناميم؟ به نظر مىرسد تفكيك مسأله
عدل و حكمت الهى بسيار دشوار است. همانطور كه استاد خود مىفرمايند، مسأله حكمت
بالغه الهى و مسأله عدل الهى رابطه و قرابت بسيارى با يكديگر دارند.[13] آنچنان كه
ايشان در پاسخ اجمالى و تفصيلى به شبهه شرور، بحث از حكمت و مصلحت الهى را ضرورى
مىدانند.[14]
ب) مساوات:[15] به اعتقاد استاد مطهرى اگر مقصود ازتساوى و نفى تبعيض اين باشد كه هيچ
استحقاقى رعايت نگردد و به همه بهطور مساوى رفتار شود، اين عدالت عين ظلم است و اما
اگر مقصود اين باشد كه عدالت يعنى رعايت تساوى در زمينه استحقاقهاى مساوى، البته معناى
درستى است. ولى در اين صورت بازگشت اين معنى به معنى سومى است كه ذكر خواهد شد.[16]
ج) رعايت حقوق افراد:[17] عدل به معناى سوم عبارت است از عطا كردن به هر ذىحق
حق او را استاد اين معنى از عدل را در مورد خداوند صادق نمىداند زيرا اولاً اين معناى از
عدل را اعتبارى و مخصوص افراد بشر مىدانند، بنابراين در ساحت حق راه ندارد، ثانيا خداوند
مالك على الاطلاق است و هيچ موجودى نسبت به هيچ چيز در مقايسه با او اولويت و حقى
ندارد، بنابراين به اين معنا خداوند نه عادل است و نه ظالم و اين معنا از عدل در مورد خداوند
نمىتواند مصداق پيدا كند.[18]
د) رعايت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه
امكان وجود يا كمال وجود دارد[19]: استاد اين معنا از عدل را درباره خداوند صادق مىدانند.[20]
استاد مطهرى، معناى عدل را در اطلاقهاى مختلف آن متفاوت مىدانند، همچنين ايشان
معناى مشترك و مفهومى جامع از اين اطلاقها سراغ نمىدهند، بنابراين استاد «عدل» را در
معانى و اطلاقهاى مختلف آن به نحو اشتراك لفظ مىدانند. استاد مطهرى با هوشمندى به
تحليل معانى مىپردازند و معنى مورد نظر خويش را در باب عدل الهى به وضوح بيان مىدارند.
3. تحليل ابعاد عدل
پيش از ارائه معناى عدل الهى لازم است به بررسى ابعاد عدل نزد ايشان بپردازيم. استاد
چهرههاى گوناگون عدل را ابتدا به چهار بعد تقسيم مىكنند: عدل تكوينى، عدل تشريعى،
عدل اخلاقى، عدل اجتماعى.[21]
عدل تكوينى و عدل تشريعى مربوط به خداوند است و عدل اخلاقى و عدل اجتماعى
مربوط به انسان مىباشد.[22] لذا دو بُعد انسانى آن از بحث ما خارج است. بنابراين از نظر استاد
مطهرى عدل الهى داراى دو بعد بسيار فراگير در نظام تكوين و تشريع است. استاد در مواضع
مختلفى به اين دو بعد اشاره كردهاند.[23]
الف) عدل الهى در نظام تكوين: به اعتقاد استاد خلقت و تكوين عالم و مسائل مربوط به
قيامت و معاد، مجازاتهاى اخروى، پاداش اخروى همه و همه براساس موازين عدل و رعايت
استحقاقها مىباشد.[24]
ب) عدل الهى در نظام تشريع: عدل تشريعى مربوط به ارسال رسل و هدايت بشر و
دستورهاى دينى است، يعنى اينكه در نظام جعل و وضع و تشريع قوانين همواره اصل عدل
رعايت شده است.[25]
معمولاً عدالت در عالم آخرت را يكى از مراحل عدل الهى تشريعى مىشمارند[26] اما استاد
مطهرى مسائل مربوط به معاد، از برقرارى قيامت تا پاداش و جزاى اخروى را ازمراحل عدل
تكوينى الهى برشمردهاند.
4. تعريف عدل الهى
عدل الهى يعنى اعتقاد به اينكه خداوند چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع به حق
و عدل رفتار مىكند و ظلم نمىكند.[27]
با اين بيان هر يك از عدل تكوينى الهى و عدل تشريعى الهى بايد جداگانه تعريف گردد تا
در مفهومسازى عدل الهى گرفتار حصر گرايى نشده و به ديدگاهى جامعنگر نائل گرديم.
تعريف استاد از عدل تكوينى الهى چنين است:
رعايت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان
وجود يا كمال وجود دارد.[28]
تعريف استاد از عدل تشريعى الهى چنين است:
عدل تشريعى يعنى اينكه در نظام جعل و وضع و تشريع قوانين [و ارسال رُسُل ]همواره
اصل عدل رعايت شده است.[29]
5. بررسى ديدگاه استاد در تعريف عدل الهى
الف) تعريف استاد از عدل تشريعى ايهام دور دارد، زيرا ايشان «عدل» را در تعريف «عدل
تشريعى» اخذ كردهاند. اما منظور ايشان از «رعايت اصل عدل» همان «رعايت استحقاقها»
است. يعنى «عدل تشريعى يعنى اينكه در نظام جعل و وضع و تشريع قوانين همواره
استحقاقها رعايت شده است» اگرچه تعريف ايشان دورى نيست، اما اشكال ابهام در مفهوم
استحقاق در تعريف ايشان همچنان باقى است.
ب) اخذ قيد استحقاقها در تعريف عدل تكوينى و تشريعى الهى مشكلاتى را در اين
تعريف به ميان مىآورد:
1. تعريف روشن و متمايز استحقاق چيست؟ استاد مطهرى در تعريف استحقاق مىنويسد:
حق و استحقاق درباره اشياء نسبت به خداوند عبارت است از نياز يا امكان وجود يا
كمال وجود.[30]
بيان استاد مطهرى در مفهومسازى «استحقاق» به تحليل بيشترى نيازمند است. ايشان
دو مفهوم «نياز يا امكان وجود» و «نياز يا امكان كمال وجود» را در تعريف «استحقاق» اخذ
كردهاند. مفهوم نياز در اين بيان استاد به چه معناست؟ آيا مىتوان مفهوم نياز را در باب
موجودات، پيش از وجود آنها به كار برد؟ مگر موجودات قبل از وجود، نيازى هم دارند؟ ظاهرا
مفهوم «نياز» در اين بيان استاد، به همان معناى «امكان» آمده است.
حال مقصود از «امكان وجود» و «امكان كمال وجود» چيست؟ امكان در اين بيان به چه
معناست؟ مقصود استاد از امكان، در ارتباط با موجودات مادى، امكان استعدادى است[31]. براى
اثبات اين بيان مىتوان تعريف استاد از عدل الهى را بررسى كرد. ايشان تعريف خويش را
مطابق و نظير تعريف حمكمايى نظير صدرا مىدانند. ايشان با نقل بيانى از ملاّصدرا[32]، تعريف
وى از عدل الهى را چنين بيان كردهاند:
عدل خداوند عبارت است از فيض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتى كه
امكان هستى يا كمال هستى دارند بدون هيچگونه امساك يا تبعيض.[33]
از آنجا كه امكان در اين بيان صدرا به معناى امكان استعدادى در موجودات است،
مىتوان گفت: «امكان وجود» يا «امكان كمال وجود» به نظر استاد به معناى امكان
استعدادى ا ست.
با اين بيان اشكالى بر تعريف استاد از عدل الهى وارد است. زيرا امكان استعدادى تنها در
ماده است و مجردات فاقد آن هستند. زيرا در باب مجردات قوه معنا ندارد، آنها هرچه از
كمال وجود بايد داشته باشند، با خود دارند. بنابراين تعريف استاد تنها ناظر به موجودات
مادى عالم طبيعت است، نه هر موجودى. ضمنا در باب موجودات مادى نيز تنها ناظر به
«امكان كمال وجود» است نه «امكان وجود». زيرا موضوع امكان استعدادى ماده موجود
است.
براى رهايى از اين اشكال مىتوان گفت منظور استاد مطهرى از امكان، امكان ماهوى
است. اما از آنجا كه مبناى نظريهپردازى ايشان در باب عدل الهى و رد شبهات آن، به ويژه
توضيح ايشان در باب تبعيضها، تفاوتهاى ذاتى موجودات و... براساس اصالت وجود و
تشكيك وجودى است. لذا مقصود استاد از امكان نمىتواند امكان ماهوى باشد.
همچنين مىتوان شواهدى را كه اثبات مىكند، منظور استاد از امكان، امكان استعدادى
است، ناديده بگيريم و بگوييم: منظور استاد از امكان، امكان فقرى يا وجودى است. با اين
بيان تعريف استاد تنها ناظر به عالم طبيعت و مادى نيست و مجردات عِلوى را هم دربر
مىگيرد، يعنى بگوييم منظور استاد از امكان، امكان فقرى است. زيرا براساس نظريه
ملاّصدرا، معلول نسبت به علت خويش حكم رابط را دارد و از او مستقل نيست. و هر آنچه
معلول دارد، علت بهطور كاملترى دارد. زيرا معلول فقر ذاتى و وابستگى ذاتى به علت دارد.
بنابراين اين علل و معلولات سلسلهاى را تشكيل دادهاند كه سبب شده است موجودات در
كمال و نقص و مرتبه متفاوت باشند و اين امكان فقرى و وجودى باعث تفاوت در
استحقاقها باشد.
2. ملاك استحقاق و عدم استحقاق چيست؟ استاد مطهرى ملاك استحقاق و عدم
استحقاق موجودات را، مرتبه هر وجود مىداند:
موجودات در نظام هستى از نظر قابليتها و امكان فيضگيرى از مبدأ هستى متفاوتند؛
هر موجودى در هر مرتبه هست از نظر قابليت استفاضه، استحقاقى خاص به خود دارد،
ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق و فياض على الاطلاق است، به هر
موجودى آنچه را كه براى او ممكن است از وجود و كمال وجود اعطا مىكند و امساك
نمىنمايد.[34]
چرا در نظام طبيعت چنين امورى با چنين برخورداريهايى وجود دارند استاد به وسيله
استحقاق آنها پاسخ مىدهد. و چرا چنين استحقاقى دارند؟ به مرتبه وجودى بيان مىشود. اما
چرا چنين مرتبه وجودى؟ اين سؤالى است كه استاد مطهرى آن را بىمعنا و لذا بىپاسخ
مىداند.[35]
گذشته از اين اشكال، آيا به راستى مرتبه يك موجود مىتواند ملاك استحقاق او براى
استفاضه وجود و يا كمال وجود باشد؟ در پاسخ به اين سؤال، مسألهاى ديگر پيش مىآيد،
موجودات پيش از وجود چه شأنى دارند؟
3. استاد مطهرى معتقدند كه موجودات از كتم عدم به وجود نيامدهاند. بنابراين ايشان
ملتزم به قاعده كُل حادث مسبوقٌ بمادة مدّة است[36] از آنجا كه ماده در موجودات مادى مشترك
است، بنابراين اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه ماده مشترك سبب بروز تفاوتها و به وجود
آمدن مراتب گوناگون شده است؟ مگر حقيقت ماده متفاوت است كه بحث ازاستعداد متفاوت
و استحقاقهاى گوناگون و مراتب پيش بيايد؟ آيا به راستى مرتبه هر وجود غير از وجود
موجود است؟ موجودات قبل از افاضه وجود و كمال وجود مرتبهاى ندارند تا هر موجودى در
هر مرتبهاى كه هست، از نظر قابليت استفاضه، استحقاق خاص به خود داشته باشد، زيرا
خداوند است كه در حال افاضه وجود مرتبه خاص هر موجودى را كه مقوم ذات او و عين وجود
اوست، تعيين مىكند:
ترتيب و نظام موجودات عين وجود آنهاست كه از ناحيه ذات حق افاضه مىگردد، اراده
حق است كه به آنها نظام داده است، ولى نه به اين معنى كه با يك اراده آنها را آفريده و
با ارادهاى ديگر به آنها نظام داده است تا فرض شود اگر اراده به نظام برداشته شود، اراده
به اصل آفرينش آنها باقى بماند، چون وجود موجودات و مرتبه وجود آنها يكى است،
اراده وجود آنها عين اراده نظام، و اراده نظام، عين اراده وجود آنهاست.[37]
4. فرق حقوق بااستحقاق چيست؟ استاد مطهرى حق و حقوق را قراردادى و اعتبارى و
مخصوص جوامع بشرى مىدانند.[38] بنابراين در تعريف عدل الهى از حقوق بحثى نكردهاند.
ايشان استحقاق را امرى تكوينى و طبيعى دانسته و در تعريف عدل الهى از استحقاقهاى
متفاوت سخن راندهاند. اما به راستى حقوق و استحقاق تفاوتى باهم دارند؟ استاد مطهرى در
باب حقوق انسانىاى نظير حق كرامت، حق عالم شدن و... كه ريشه در انسانيت انسان دارند،
چه مىگويند؟ ايا اين حقوق نيز قراردادى و اعتبارى است؟ مسلما حق كرامت نيز از حقوق
طبيعى انسانى است. بنابراين آيا مىتوان گفت حقوقى كه در جوامع انسانى مطرح است،
قراردادى است؟
اگر فرق استحقاق و حقوق به خوبى بيان نشود، معناى استاد مطهرى از عدل الهى كه
معناى چهارم عدل است، به معناى سوم عدل تحويل مىگردد. توضيح آنكه استاد در تحليل
معانى لفظ عدل چهار معنا كه اطلاقهاى مختلف لفظ عدل به اشتراك لفظ است، بيان
كردهاند. ايشان معناى سوم را از معناى چهارم صراحتا تمييز دادهاند و بيان مىدارند كه اطلاق
سوم لفظ عدل يعنى «رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذىحقى، حق او را» درباره
خداوند صادق نيست.[39]
اما از آنجا كه در تعريف عدل الهى قيد «رعايت استحقاقها» اخذ شده است، گويى تعريف
سوم و چهارم لفظ عدل تفاوتى باهم ندارند.
با اين بيان تعريف استاد از عدل الهى قابل تحليل و نقد است. اگر تعريف ايشان از عدل
الهى به تعريف سوم ايشان از عدل [يعنى «رعايت حق افراد و عطا كردن به هر ذىحق، حق
او را» ]باز گردد آيا راهيابى اين تعريف از عدل در ساحت كبريايى حق جايز است؟
5. با ورود قيد «استحقاقها» در تعريف استاد از عدل، گويا در واقع و نفس الامر حقى
هست و ذىحقى. و ذىحق بودن و ذىحق نبودن خود يك واقعيتى است كه در رابطه با عدل
تكوينى قبل از تكوين و در عدل تشريعى قبل از تشريع وجود داشته است. و خداوند كارهاى
خود رامطابق حق و عدالت تنظيم كرده است و به حكم اينكه عادل است، در رعايت
استحقاقها اهمال نكرده است، بنابراين تحليل نظريه استحقاق نزد استاد مطهرى نشان
مىدهد كه اين نظريه مبتنى بر نظريه حسن و قبح عقلى است. در حالى كه ايشان در مقام
بيان عدل الهى، حق در قلمرو انسانى را با استحقاق متفاوت مىدانند، و اولى را اعتبارى
دانسته و نظريه حسن و قبح عقلى و ذاتى را كنار مىنهند.
6. جايگاه تاريخى نظريه استاد مطهرى در مفهوم عدل الهى (بررسى تطبيقى)
مطالعه تطبيقى پرتويى در فهم عميقتر و شناخت دقيقتر نظريه استاد مطهرى در عدل
الهى است. متكلمان در اين باب به تفصيل بحث كردهاند اما:
حكماى اسلامى، برخلاف متكلمان، بابى تحت عنوان عدل باز نكردهاند، عقايد حكما را
درباره اين مسأله از لابلاى ساير مباحث بايد به دست آورد.[40]
الف. ديدگاه رايج متكلمان معتزله و شيعه
متكلمان مسلمان اغلب عدل را به معناى فعل حسن و ظلم را فعل قبيح تعريف كردهاند:
1. شيخ صدوق مىفرمايد:
عدل آن است كه ثواب عمل نيك را نيك دهد، به همانقدر و جزاى بد را بد به
همانقدر و جناب پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمودند كه احدى داخل بهشت نمىشود به عمل خود مگر
بر رحمت حق عزوجل.[41]
2. عبدالجبار همدانى از متكلمان معتزله در باب عدل الهى گويد:
عدل اين است كه تمامى افعال الهى نيك است و او كار ناشايست نمىكند و از آنچه بر او
واجب است، تن نمىزند، و در خبرى كه مىدهد، دروغ نمىگويد و در حكمش بىانصافى
نمىكند و فرزندان مشركان را به گناه پدارنشان عذاب نمىكند و معجزه را بر دست
دروغزنان جارى نمىگرداند و بر بندگان تكليفى كه تابش را نداشته باشند يا از آن آگاهى
نيابند، نمىكند، بلكه در مقابل تكليف به آنها توانايى ودانايى مىدهد و آنان را راه
مىنمايد و چون و چند اين مسائل را برايشان آشكار مىگرداند تا هركه به راه آيد، يا از
راه رود، به اتمام حجت باشد.[42]
3. شيخ مفيد در تعريف عدل مىگويد:
حد عدل حكيم و تعريف آن چيست؟ عدل حكيم آن است كه قبيح نمىكند و به واجب
اخلال نمىكند.[43]
4. طوسى شيخ طائفه متكلمان شيعه مىفرمايد:
كلام در عدل در اين است كه افعال خداوند همه نيكو است و فعل قبيح در آنها نيست و
همانگونه كه فعل قبيح در فعل خدا نيست، اخلال واجب نيز بر خداوند جايز نيست،
هرگاه او را از اين دو تبرئه كردى، او را به آنچه كه شايسته آن است، توصيف كردهاى.[44]
5. علاّمه حلّى مىگويد:
بعضى افعال را عقلا مستقلاً قائل به حسن و قبح آنها هستند مانند انصاف و ظلم، صدق
و كذب كه مستند به شرع نيست، بعضى از ما ادعاى ضرورت در آنها كرده است، مىگويم
متكلمين عدل را بر علومى كه متعلق به احكام افعال خداوند است از حُسن حَسَن و وجوب
واجب و نفى قبيح اطلاق كردهاند، اصلى كه مسأله عدل بر آن متفرّع است، شناخت اين نكته
است كه خداوند متعال حكيم است و كار قبيح انجام نمىدهد و اخلال به واجب نمىكند.[45]
6. ملاّ عبدالرزاق لاهيجى مىگويد:
مراد از عدل وجوب اتصاف واجب است به فعل حسن و جميل و تنزّه او است از فعل
ظلم و قبيح و بالجمله همچنان كه توحيد كمال واجبى است در ذات و صفات، عدل كمال
واجبى است در افعال.[46]
مطابق با نظريه غالب نزد متكلمان شيعه، عدل الهى به معناى انجام افعال نيك(حسن) و
انجام ندادن افعال ناشايست (قبيح) و مقابل ظلم است. متكلمان شيعه اغلب در مفهوم عدل
انجام فعل حسن، تنزه از فعل قبيح (ظلم) و سر باز نزدن از آنچه كه انجامش واجب است را
اخذ كردهاند. با تأمّل در نظرات متكلمان شيعى در باب عدل الهى روشن مىگردد كه آنان در
مفهومسازى از عدل الهى حكيم بودن او را پيشفرض گرفته و عادل بودن خدا و حكيم بودن
او را بسيار نزديك و بيش و كم به يك معنا دانستهاند. غالب متكلمان عدل الهى را از صفات
فعل و مبتنى بر حسن و قبح عقلى مىشمارند. آنان در مفهومسازى از عدل الهى، به عدل
تشريعى بيشتر از عدل تكوينى توجه كردهاند.
دكتر حائرى در باب ديدگاه متكلمان در عدل الهى گويد:
عدل و ظلم از منظر متكلمين مطلقا از صفات فعل و متحد با فعل است نه متحد با
ذات. پس وصف عدالت براى ذات حق، وصف به حال متعلق و ثانيا و بالعرض است و
وصف به حال ذات اولاً و بالذات نيست. اين نظريه متكلمين از لحاظ قواعد فلسفه
مورد اشكال است. زيرا اگر عدالت از صفات فعل باشد، بايد به قاعده كل ما بالعرض
ينتهى الى ما بالذات به مبدأ واجب بالذات منتهى شود.[47]
ب. عدل در آثار حكماى اسلامى
فلاسفه اسلامى در باب عدل الهى بحث مستقلى نكردهاند. صدرالمتألّهين ضمن بحث از
صور نوعيه بحثى در باب عدل الهى دارد. استاد مطهرى در كتاب عدل الهى اين سخن
ملاصدرا را نقل كردهاند.[48]
ايشان همچنين تعريفى از صدرالمتألهين در باب عدل الهى بيان مىكنند:
عدل خداوند ـ همچنانكه از صدرالمتألهين نقل كردم ـ عبارت است از فيض عام و
بخشش گسترده در مورد همه موجوداتى كه امكان هستى يا كمال هستى دارند بدون
هيچگونه امساك يا تبعيض.[49]
به اعتقاد استاد مطهرى از نظر حكماى اسلامى صفت عدل يك صفت كمال براى ذات
احديت است و عين فضل و جود اوست.[50]
1. ملاّ صدرا در اسفار در تعريف عدل مىگويد:
وقتى ما از افراط و تفريط خالى شويم، اين حد وسط، عدالت ناميده مىشود كه البته اين
عدالت كمال حقيقى نيست.[51]
2. همچنين ايشان در شرح اصول كافى مىفرمايند:
صفت عدالت در نفس و قلب مانند اعتدال مزاج در قالب و تناسب اندام است، همانگونه
كه اعتدال مزاج براى بدن كه صحت و سلامتى و زيبايىآفرين است، تنها در صورتى
ميسر و حال و دوامپذير است كه هرگونه امراض جسمانى زدوده گردد و بدن از پذيرش
آفات آسيبپذير نباشد، همين مقياس، مقياس سنجش امراض قلبى است و امراض
قلبى عبارت از اخلاق ناشايسته و مذمتانگيز است كه بسيار است و به گونهاى است كه
بهبودى و سلامت و رهايى از اين امراض به دست نخواهد آمد مگر به وسيله زدودن
همه اين ذمائم و كسانى را از چنگال اين آفات نفسانى رهايى نيست مگر آنان كه
خدايشان قلب سليم و روح تابناك عطا فرموده است و سلامت مطلق عبارت از عدالت
است كه به حسن خلق تعريف مىشود و همانگونه كه حسن خَلق(با فتح) (زيبايى
خلقت) وابستگى به زيبايى و تناسب همه اعضاء واندام بدن دارد و تنها حسن واعتدال
يك عضو در عدالت مطلق كافى نيست، به همين نحو حُسن خُلق(به ضم) كه نجات از
عذاب آخرت را نصيب مىكند، تنها به حسن و زيبايى همه اخلاق فراچنگ مىآيد و تنها
دستيابى به يكى از محسّنات اخلاقى كافى نيست.[52]
نظرى اجمالى به اين دو تعريف به ما مىفهماند كه محدوده اين سخن عدالتى است كه از
صفات انسانى است و ناظر به توجيه و تفسير عدل الهى يا عدل مطلق نمىباشد. اما دكتر
حائرى مىگويد:
هيچ مانعى به نظر نمىرسد كه صفت عدل هم مانند صفت علم واراده و قدرت با حفظ و
الغاء خصوصيات موارد امكان و وجوب به گونهاى تعريف گردد كه هم شامل واجب گردد
و هم ممكن، و با اين تفسير تمام خصوصياتى كه صدرا براى عدالت نفسانى ذكر كرده
ممكن است در عدالت الهى كه عبارت است از تنزّه بارى از همه فقدانها و حسن به
معناى كمال مطلق و واجديت تمام صفات حسنه به گونه تساوى با ذات براى ذات
واجبالوجود، به كار گماشته شود و عدل الهى نيز به حسن مطلق كه اعتدال همه صفات
جماليه و جلاليه و كماليه است، توصيف گردد و مقصود از اعتدال صفات هم اين است كه
همه صفات مساوى با ذاتند بخصوص كه هم صفات ذات در حد كمال مطلق است و از
حيثيت ذاتى واجبى او انتزاع مىگردد، به حكم اينكه واجبالوجود بالذات واجبالوجود
من جميعالجهات و الحيثيات است، پس تمام صفات حسنه بارى تعالى در حد وجوب
مطلق و كمال و حسن مطلق است و بدين جهت عدالت مطلقه به همين معنايى كه در
صفات نفسانى از سوى اجتماع و همآهنگى همه نيكوئيها حاصل ميشود، درباره خدا و
عدل ذاتى الهى نيز عينا به همين معناى مشترك معنوى به كار گماشته مىشود.[53]
حائرى يزدى در سيستم فلسفىاى كه تحت عنوان انتولوژى جهان ارائه مىدهند، عدل را
از صفات ذاتى بارى تعالى شمرده و مىنويسند:
رابطه حق تعالى با جهان هستى يك رابطه انتولوژيك مخروطى است كه بارى تعالى در
رأس نقطه مخروط است و از اين مقام به تمام جهات و تمام نقاط مخروط هستى و
حتى بر تمام نقاط قاعده مخروط حضور واحاطه قيومى و مستقيمى دارد، مبدأ وجود كه
نقطه رأس مخروط است، نسبت مساوى با تمام نقاط مخروط خواهد داشت و قرب و بعد
نقطه رأس با تمام نقاط ميانه و نقاط قاعده، يك فاصله علت و معلولى ذاتى است كه
براساس قانون عليت و معلوليت اين قرب و بعد تحقق مىيابد و حد فاصل معقول ميان
نقطه رأس با همه نقاط همعرض مخروط هستى همان حد فاصل محسوس ميان
شاهين عدل است كه به كفتين ترازو حاكميت دارد، بنابراين حق تعالى يك نسبت
انتولوژيك با تمام جسم مخروط وجود و هستى دارد كه اين نسبت را ما اكنون شاهين
عدالت مىناميم، عدل مقام ذات غيب الغيوب است كه در عين احاطه و قيوميتش به
تمام نقاط مخروط، در عين حال در يك وضع رياضى ميانه همه اين نقاط مخروط قرار
دارد. بنابراين عدل از صفات ذات است و حتى بيش از آنكه نوبت به گفتگو در فعل او
برسد، بارى تعالى همانگونه كه عالم و قادر است و اين صفات عين ذات او مىباشد،
عادل نيز مىباشد و صفت عدالت نيز عين ذات است و زائد بر ذات نيست، اكنون
مىخواهيم قدرى به پيش رفته و بگوييم كه عدل هم مثل ساير صفات ذات نظير علم
واراده و قدرت صفت ذات و متحد با ذات باشد و در مقابل فعل صفت فعل و متحد با
فعل باشد، فلاسفه مىگويند كه اين صفات ذات در مقابل افعال بارى تعالى از صفات
فعل و متحد با فعل هم مىباشد.[54]
بنابراين، عدل به عنوان صفت ذاتى پروردگار داراى مراتب است. همانطور كه عدل در
مرتبه ذات داريم، عدل در مرتبه فعل هم داريم. عدل در مرتبه فعل تقسيم مىشود به عدل
تكوينى و عدل تشريعى.
ج. ديدگاه استاد مطهرى
بيان استاد در اين باره مبهم است. گاهى رأى ايشان را همانند رأى رايج متكلمين مىيابيم
و گاه از تعاريف و سخنان ايشان در عدل الهى رأى حكما ديده مىشود. از طرفى استاد
مطهرى بعد از بيان تعريف عدل الهى، تعريف حكما را همانند تعريف خود مىدانند و مىگويند:
از نظر حكماى الهى، صفت عدل آنچنانكه لايق ذات پروردگار است و به عنوان يك
صفت كمال براى ذات احديت اثابت مىشود، به اين معنا است و صفت ظلم كه نقص
است و از او سلب مىگردد، نيز به همين معنا است كه اشاره شد»، «عدل خداوند را عين
فضل و جود او معرفى مىكنند.[55]
ايشان اين معنا از عدل را تنها مقياس صحيح مىخوانند.
از طرفى در جايى ديگر خود عدل را صراحتا از صفات فعل بارى مىدانند نه از صفات ذات
و رأى ايشان همانند ديدگاه رايج متكلمين مىنمايد.
حكمت از شؤون عليم بودن و مريد بودن است ولى عدالت ارتباطى به صفتهاى علم و
اراده ندارد، عدالت به مفهومى كه گذشت از شؤون فاعليت خداوند، يعنى از صفات فعل
است نه از صفات ذات.[56]
7. عدل مشترك معنوى يا لفظى
يكى از مباحث مهم در تحليل مفهوم عدل الهى، طرح مسأله اشتراك معنا يا اشتراك لفظ
بودن عدل است. اين مسأله در خصوص همه صفات الهى، حتى وجود، طرح مىشود و سابقه
بسيار زيادى دارد. استاد مطهرى اساسا در اين مسأله پيرو حكما است و وجود و اوصاف كمالى
را مشترك معنايى مىداند. نظريه مشترك معنايى وجود و اوصاف كمالى اين است كه
محمولها نسبت به خدا و نسبت به ممكنات به يك معنا [اگرچه نه به يكسان] حمل مىشوند.
به عنوان مثال ايشان علم را صفتى كمالى مىدانند كه بر خدا و انسان به يك مفهوم [البته نه
به يكسان و بهطور مشكك] حمل مىشود.[57]
ايشان در خصوص عدل به بحث مستقل از اشتراك معنا نپرداخته است. اما تحليل مبنايى
ايشان نشان مىدهد كه بايد ملتزم به نظريه اشتراك لفظ باشد. زيرا در نظام فكرى استاد
مطهرى كه از طرفى همانند استاد خود علاّمه طباطبائى عدالت اجتماعى را از جمله ادراكات
اعتبارى ثابت مىشمارند و از طرف ديگر عدل الهى را صفت كمالى براى خداوند مىشمارند[58]
و عدل را عين فضل و عين جود او به حساب مىآورند.[59] و قطعا صفت عدالت را بر خداوند
ثابت مىدانند.[60] مسلما صفت «عدالت» به اشتراك لفظ در رابطه با خدا و غير خدا(انسان)
استعمال مىشود.
توضيح آنكه علامه طباطبائى در اصول فلسفه و روش رئاليسم در بحث ادراكات اعتبارى،
عدالت اجتماعى را از اعتبارات ثابته مىشمارند و بيان مىدارند:
انسان با هدايت طبيعت و تكوين پيوسته از همه سود خود را مىخواهد(اعتبار استخدام)
و براى سود خود سود همه را مىخواهد(اعتبار اجتماع) و براى سود همه عدل اجتماعى
را مىخواهد(اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم)، اعتبارات سهگانه نامبرده از اعتبارات ثابته
مىباشند.[61]
استاد مطهرى نيز عدالت اجتماعى را از ادراكات اعتبارى مىشمارند و معتقدند «عدل و
ظلم از يك خصوصيت ذاتى بشر ناشى مىشود كه ناچار است يك سلسله انديشههاى
اعتبارى استخدام نمايد و بايدها و نبايدها بسازد و حسن و قبح انتزاع كند كه از مختصات
بشرى است و در ساحت كبريايى حق راه ندارد».[62]
از آنجا كه استاد مطهرى در رابطه با انسان، صفت و محمول عدالت را اعتبارى مىدانند،
ولى صفت عدل الهى را حقيقى و كمالى مىشمارند. بنابراين مىتوان گفت كه ايشان عدل را
قطعا به اشتراك لفظ بر خدا و انسان حمل مىكنند.
البته اگر برخلاف رأى استاد، قائل به حسن و قبح عقلى شويم و عدالت اجتماعى را اعتبار
بشرى نشماريم و عدل الهى را همانند ديگر صفات بارى تعالى نظير علم الهى از جمله صفات
ذات واجب و عين ذات او بشماريم، در اين صورت بايد بگوئيم صفت عدل آنجا كه محمول
گزارهاى است كه موضوعش خداست و آنجا كه محمول گزارهايست كه موضوعش انسان
است، از لحاظ معنا مشترك است و بر هر دو موضوع به يك معنا حمل مىشود. هرچند
اطلاق اين معناى مشترك در دو موضوع به يكسان نباشد و مشكك باشد. يعنى عدل در
رابطه با انسان و خدا مشترك معنوى است ولى به تشكيك، كه شديدترين صدقش در
خداست و در مراتب بسيار محدود و ضعيفش مربوط به انسان است.
نتيجه
استاد مطهرى قبل از اثبات عدل الهى، تعريفى از عدل الهى ارائه دادهاند. ايشان با تحليل
لفظ عدل به مفهومسازى از عدل الهى مىپردازند. عدل الهى داراى دو بعد عدل تكوينى و
عدل تشريعى است. به اعتقاد استاد مطهرى عدل الهى در نظام تكوين به معناى «رعايت
استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود و يا كمال
وجود دارد» مىباشد و عدل تشريعى يعنى در نظام جعل و وضع و تشريع قوانين همواره اصل
عدل رعايت شده است. مطابق با نظريه غالب متكلمان شيعه و معتزله، عدل الهى به معناى
انجام فعل نيك و انجام ندادن افعال ناشايست و مقابل ظلم، از صفات فعل و مبتنى بر حسن
و قبح عقلى است. حكماى مسلمان فصلى تحت عنوان عدل باز نكردهاند ولى آنچه از ديدگاه
برخى از حكما بر مىآيد، اين است كه آنان عدل الهى را از صفات ذات بارى تعالى مىشمارند.
درحالى كه تعريفى كه ايشان از عدل الهى ارائه كردهاند، به قول خود ايشان شبيه تعريف
حكمايى است كه عدل را صفت ذات پروردگار مىشمارند. استاد مطهرى همانند علامه
طباطبائى عدل را در بين افراد بشر اعتبارى مىخوانند، درحالى كه به اعتقاد ايشان عدل الهى
حقيقتى كمالى است. بنابراين مىتوان گفت اطلاق عدل بر انسان و خدا به اشتراك لفظ است.
منابع و مآخذ
1. حائرى يزدى، مهدى، كاوشهاى عقل عملى(فلسفه اخلاق)، مؤسسه مطالعات و تحقيقات
فرهنگى، تهران 1361.
2. حلّى حسن بن يوسف، الباب الحادى عشر، شرح عبدالله سيورى، مشهد 1368.
3. ـــــــــــــــ ، انوار الملكوت فى شرح الياقوت، تصحيح محمد نجفى زنجانى، تهران 1338.
4. شيرازى، صدرالدين، الحكمهالمتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، دار احياء التراث العربى، بيروت،
ج4، 1990م.
5. ـــــــــــــــ ، شرح اصول كافى، كتابخانه محمودى، تهران 1391ق.
6. صدوق، ابن بابويه، ابوجعفر محمد بن على قمى، العقائد، تبريز، 1346.
7. طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن، تمهيد الاصول فى علم الكلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1366.
8. فرامرز قراملكى، احد، روششناسى مطالعات دينى (تحريرى نو)، دانشگاه علوم اسلامى رضوى،
1385.
9. لاهيجى، عبدالرزاق، سرمايه ايمان، تصحيح صادق لاريجانى، الزهرا 1366.
10. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج1، صدرا، تهران، چاپ سيزدهم 1385.
11. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج2، صدرا، تهران، چاپ سيزدهم 1385.
12. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج3، صدرا، تهران، چاپ يازدهم 1385.
13. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج4، صدرا، تهران، چاپ نهم 1385.
14. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج6، صدرا، تهران، يازدهم 1385.
15. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج8، صدرا، تهران، چاپ ششم 1386.
16. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج18، صدرا، تهران، چاپپنجم 1385.
17. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج21، صدرا، تهران، چاپ سوم 1384.
18. ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج25، صدرا، تهران، چاپ اول 1386.
19. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج6، صدرا، تهران، چاپ چهارم 1385.
20. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج6، صدرا، تهران، چاپ سوم 1385.
21. مفيد، محمد بن النعمان، النكت الاعتقادية، اقبال، تهران 1324.
22. همدانى، قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، تحقيق و تعليق دكتر عبدالكريم عثمان،
قاهره، مكتبة وهبة، 1389ق.
[1]. استاد گروه فلسفه و كلام اسلامى، دانشكده الهيات دانشگاه تهران.
[2]. دانشآموخته گروه فلسفه و كلام اسلامى، دانشگاه الهيات دانشگاه تهران.
fereshteh aboihassani@yahoo.com
[3]. فرامرز قراملكى، روششناسى مطالعات دينى، ص 158.
[4]. قراملكى، روششناسى مطالعات دينى، ص 113.
[5]. مجموعه آثار، ج1، ص 72 ـ 69.
[6]. مجموعه آثار، ج1، ص 73.
[7]. مجموعه آثار، ج1، ص 78.
[8]. مجموعه آثار، ج1، ص78.
[9]. مجموعه آثار، ج1، ص 78؛يادداشتهاى استاد مطهرى، ج6، ص 203 و 227 و 290.
[10]. «بحث عدل به معنى تناسب، در مقابل بىتناسبى از نظر كل و مجموع نظام عالم است؛ ولى بحث عدل در مقابل ظلم، از
نظر هر فرد و هر جزء مجزا از اجزاء ديگر است، در عدل به مفهوم اول مصلحت كل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم، مسأله حق فرد مطرح است. عدل به معنى تناسب و توازن از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است» مجموعه آثار، ج1، ص 79 و80.
[11]. مجموعه آثار، ج1، ص167.
[12]. مجموعه آثار، ج1، 173؛ همان، ج8، ص 494.
[13]. مجموعه آثار، ج1، 78؛ همان، ج2، ص 143؛ يادداشتهاى استاد مطهرى، ج6، ص 286.
[14]. مجموعه آثار، ج1، ص119.
[15]. مجموعه آثار، ج1، 80؛ همان، ج21، ص 203؛ يادداشتهاى استاد مطهرى، ج6، ص 291.
[16]. مجموعه آثار، ج1، ص80.
[17]. مجموعه آثار، ج1، 80؛ همان، ج2، ص 540؛ همان، ج8، ص 488؛ همان، ج18، ص 154؛ همان، ج21، ص 208؛ همان، ج25، ص 252؛ يادداشتهاى استاد مطهرى، ج3، ص 439؛ همان، ج6، ص 215، 253، 268، 290.
[18]. مجموعه آثار، ج1، ص81.
[19]. مجموعه آثار، ج1، ص 82 و 87؛ همان، ج2، ص 540؛ همان، ج3، ص 99؛ همان، ج4، ص 306.
[20]. مجموعه آثار، ج1، ص82.
[21]. مجموعه آثار، ج1، ص 59؛ يادداشتهاى استاد مطهرى، ج6، ص 219.
[22]. مجموعه آثار، ج1، ص 148.
[23]. مجموعه آثار، ج1، ص 59 و 60؛ همان، ج2، ص 148؛ همان، ج4، ص 952؛ همان، ج21، ص 73يادداشتهاى
استاد، ج6، ص 216.
[24]. مجموعه آثار ج1، ص 59؛ همان، ج4، ص 952؛ يادداشتهاى استاد، ج6، ص 216.
[25]. مجموعه آثار ج1، ص 60؛ همان، ج4، ص 952؛ يادداشتهاى استاد، ج6، ص 216.
[26]. حائرى يزدى، كاوشهاى عقل عملى، ص 162.
[27]. مجموعه آثار، ج2، ص 149.
[28]. مجموعه آثار، ج2، ص 82، 84، 86، 88؛ همان، ج3، ص 99؛ همان، ج4، ص 356.
[29]. مجموعه آثار، ج2، ص 60.
[30]. مجموعه آثار، ج2، ص 84.
[31]. استاد در موضعى در باب امكان و قابليت موجودات مىنويسد: «خيال كردهاند كه امكان و قابليتى در كار نيست، اشياء از كتم عدم به وجود مىآيند. و حال آنكه هر موجودى در هر مرحله هست در شرايط خاص به وجود مىآيد و استحقاق غير آنچه دارد، ندارد. خيال كردهاند كه معنى ايجاد اين است كه ذات را ذات كند، يكى را انسان كردهاند و ديگرى را حيوان، يعنى چيزى كه مىتوانسته است هم انسان باشد و هم حيوان، در يك جا حيوان و در جايى ديگر انسان شده است. آن وقت حيوان اعتراض مىكند كه چرا مرا حيوان كردهاى و او را انسان؟!»يادداشتهاى استاد مطهرى، ج3، ص 439.
[32]. «بخشش الهى ايجاب مىكند تكميل ماده اين عالم را به وسيله صورتها،... عدل ايجاب مىكند كه ماده اين صورت به آن يكى داده شود و ماده آن يكى به اين، و به اين ترتيب ماده در ميان صورتها دست به دست شود، به خاظر همين «عدل» و «رعايت استحقاقها» است كه نظام عالم بر بقاء انواع است نه افراد» مجموعه آثار، ج1، ص 83.
[33]. مجموعه آثار، ج1، ص 84.
[34]. مجموعه آثار، ج1، ص 82.
[35]. مجموعه آثار، ج1، ص 510.
[36]. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج3، ص 439.
[37]. مجموعه آثار، ج1، ص 122.
[38]. مجموعه آثار، ج1، ص 80.
[39]. مجموعه آثار، ج1، ص 81.
[40]. مجموعه آثار، ج1، ص 41.
[41]. شيخ صدوق، العقائد، ص 18.
[42]. همدانى، شرح الاصول الخمسه، ص 133.
[43]. شيخ مفيد، النكت الاعتقاديه، ص 24.
[44]. طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن، تمهيد الاصول فى علم الكلام، ص 92.
[45]. علاّمه حلّى، انوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 105؛ و علامه حلى، الباب الحادى عشر، ص 25.
[46]. لاهيجى، سرمايه ايمان، ص 57.
[47]. حائرى يزدى، مهدى، كاوشهاى عقل عملى، ص 115 و 233.
[48]. در گذشته دانستى كه ماده و صورت، دو سبب نزديك امور طبيعى هستند و از بحث در تلازم آنها نتيجهگيرى شد كه يك
سبب فاعلى مافوق مادى نيز در كار است، بعدا در بحث حركات كليه اثبات خواهيم كرد كه حركات، غايات نهائى مافوق مادى دارند، فاعل مافوق مادى و غايت مافوق مادى، دو سبب دور موجودات مادى مىباشند، اگر آن دو علت دور در پيدايش امور مادى كافى مىبود، موجودات مادى براى هميشه باقى بودند و فنا و نيستى را در آنها راه نبود و از اول همه كمالات شايسته خود را دارا بودند و اولشان عين آخرشان بود، اما آن دو علت دور كافى نيست، دو علت نزديك ماده و صورت نيز مؤثرند و از طرفى ميان صور تصاد برقرار است و كيفيات اوليه فساد مىپذيرند و هر مادهاى قابليت صور متضاد را دارد، از اينرو هر موجودى دو نوع شايستگى متضاد پيدا مىكند و دو نوع اقتضاى متضاد در آن پيدا مىشود، يكى از ناحيه صورت و يكى از ناحيه ماده، صورت اقتضاء دارد كه باقى بماند و وضع موجود را حفظ كند و ماده اقتضاء مىكند كه تغيير حالت دهد و صورتى ديگر ضد صورت اوليه به خود گيرد، و چون امكانپذير نيست كه اين دو استحقاق و دو اقتضاى متضاد در آنِ واحد برآورده شود زيرا ممكن نيست كه ماده در آنِ واحد صورتهاى متضاد داشته باشد و بخشش الهى ايجاب مىكند تكميل ماده اين عالم را كه سافلترين عوالم است، به وسيله صورتها، از اينرو حكمت الهى حركت دورى و زمان لا انقطاع و ماده متغير را مقدر فرمود كه دائما صورتها در امتداد زمان تغيير كند و جا عوض نمايند و به حكم ضرورت هر حال و صورتى به مدت معين اختصاص مىيابد و هر صورت و حالتى بهره خويش را از هستى ببرد و نيز چون ماده مشترك است هر صورتى نزد صورت ديگر حقى دارد كه سزاوار است به صاحبش رد شود، عدل ايجاب مىكند كه ماده اين صورت به آن يكى داده شود و ماده آن يكى به اين، و به اين ترتيب ماده در ميان صورتها دست به دست شود، به خاطر همين «عدل» و «رعايت استحقاقهاست» كه نظام عالم بر بقاء انواع است نه افراد» (مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص 83).
[49]. مجموعه آثار ج1، ص 84.
[50]. مجموعه آثار، ج1، ص 82.
[51]. ملاّ صدرا، اسفار، ج4، ص 285.
[52]. ملاصدرا، شرح اصول كافى، از باب عقل و جهل، ح14.
[53]. حائرى، كاوشهاى عقل عملى، ص 235.
[54]. حائرى يزدى، كاوشهاى عقل عملى، صص 118 ـ 120 و ص 150.
[55]. مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص 82.
[56]. مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص 87.
[57]. مجموعه آثار، ج6، ص 1034.
[58]. همان، ج1، ص 82؛ همان، ج2، ص 94.
[61]. همان، ج6؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 437.