قرآن و سيماى زن جاهلى
قاسم فائز[1]
چكيده
در جاهليت، زنان را به دوگونه آزاد و كنيز مشاهده مىكنيم. از كنيزان به عنوان
خدمتكار در امور مختلف در خانه و خارج و گاهى نيز به عنوان منبع درآمد در ا
مورى پست استفاده مىكنند و نسبت به زنان آزاد نيز، رفتارهاى ناهنجار و
گاهى غير انسانى دارند.
عموما جنس دختر را دوست ندارند و آن را پست مىشمارند و از داشتن آن
ننگ دارند و براى زدودن اين ننگ او را زندهبهگور مىكنند.
در مواقع قحطى براى كم شدن نانخور، او را مىكشند و برايش حق ارث قائل
نبودند. هنگام ازدواج مهرش از آنِ خودش نيست و بعد از مرگ شوهرش، او را
همچون ديگر اموالش بين وارثان تقسيم مىكنند و بدون مهر و بدون رضايت،
او را به نكاح كسى كه در حكم فرزندش است در مىآورند و او را به بىرحمانهترين
شكل طلاق مىدهند. دختران يتيم در اين بين، بسى مظلومتر بودند.
اما خورشيد قرآن در ظلمات جاهليت طلوع كرد و رسوم ظالمانه زندهبهگور
كردن دختران و كشتن آنها را به خاطر گرسنگى و قحطى لغو كرد و طلاق
ظالمانه ايلاء و ظِهار را تحريم نمود و حق ارث برايشان وضع كرد و دختر را
مايه رحمت و بركت دانست و آنها را از آنچه كه در شأن آنها نبود، مثل مخادنه
و مسافحه و بغاء پيراست و به آنچه كه شايسته آنها بود، آراست.
واژگان كليدى: جاهليت، ازدواج، طلاق، زندهبهگور كردن، كنيز، ارث
مقدمه:
اين مقاله، زن جاهلى را از منظر قرآن بررسى مىكند چون قرآن موثقترين منبعى است
كه در اين باره سخن گفته است و از روايات و منابع تاريخى تنها در جهت تبيين آيات استفاده
مىنمايد و متعرض مسائلى كه قرآن به آنها نپرداخته، نمىشود. از اينرو، ابتدا سيماى زن
جاهلى بيان مىشود سپس شيوههاى برخورد قرآن با آن در لغو يا اصلاح يا تبديل به احسن
قوانين و عادات جاهليت ذكر مىگردد.
در جاهليت زنان دو گونه بودند: بانو و كنيز.
كنيزان بسيار بودند؛ گروهى خدمتكار بانوان اشرافى بودند و گروهى چوپانى مىكردند و
گروهى در مِىفروشىها مىخواندند و مىنواختند و گروهى نيز به امر صاحبانشان به
روسپىگرى مىپرداختند كه قرآن، صاحبان آنها را از اين امر باز مىدارد؛ چنانكه مىفرمايد:
«وَلاتُـكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى البِغاءِ »[2]؛ يعنى: هركس نمىتواند با زنان آزاد و مؤمن ازدواج
كند، از كنيزان بهره گيرد.
آيات زير، بيانگر وجود كنيز در جاهليت است:
«وَمَن لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الُمحْصَناتِ المُـؤْمِناتِ فَمِن ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»[3]؛
هركس نمىتواند با زنان مؤمن و آزاد ازدواج كند، با كنيزان ازدواج كند.
«فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الُمحْصَناتِ مِنَ العَذابِ »[4]؛ اگر كنيزان مرتكب
زنا شوند، نصف كيفر زنان آزاد بر آنهاست.
«وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ »[5]؛ كنيز مؤمن بر مشرك، برترى دارد،
هرچند زن مشرك شما را شيفته خود سازد.
از زنان عربى جاهلى، بلقيس ملكه سبا را داريم كه تا مرز فرمانروايى پيش رفته است و
قرآن از زبان هدهد درباره او مىگويد:
«إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُـهُمْ وَأُوتِـيَتْ مِنْ كُلِّ شَىءٍ وَلَها عَـرْشٌ عَظِـيمٌ »[6]؛ زنى ديدم كه
بر آنها سلطنت مىكرد و از همه چيزها برخوردار بود و تختى بزرگ داشت.
ولى اين در بين عرب جاهلى نادر است.
بجز مواردى اندك، زن در كل از جايگاه خوبى برخوردار نبود.[7]
عرب جاهلى دختر را دوست نداشت و اگر مىشنيد كه داراى دختر شده است، خشمگين
مىشد:
«وَ إِذا بُشِّـرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَـلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِـيمٌ »[8]؛ هرگاه به يكى از آنها
بشارت داده مىشد به تولّد دختر، صورتش سياه مىشد و خشم خود را پنهان مىكرد.
چون نسلش از طريق دختر افزايش نمىيافت[9] و نيز پيوسته درگير جنگ بود و دختر
جنگاور نبود، و علاوه بر اين، در جنگها دست و پاگير نيز بود و چهبسا اسير نيز مىشد و مايه
ننگ آنها مىگشت.
پدر عروس، هنگامى كه او را به خانه شوهرش مىبردند، به او مىگفت: اذكرت ولا آنثت،
يعنى ان شاء اللّه پسر بياورى و دختر نياورى.[10]
زندهبهگور كردن دختران
آياتى از قرآن بيانگر اين است كه عرب جاهلى دختران خود را زندهبهگور مىكرد مثل:
«وَ إِذا المَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ »[11]؛ روز قيامت از كسى كه زندهبهگور شده، سؤال
مىشود كه: به چه گناهى كشته شده است؟
«وَ إِذا بُشِّـرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَـلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِـيمٌ * يَتَوارى مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ
ما بُشِّـرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّـهُ فِى التُّرابِ »[12]؛ عرب جاهلى از شنيدن اين كه داراى
دختر شده است، خشمگين مىشد ولى خشم خود را فرو مىخورد و متوارى مىگشت و با خود
مىانديشيد چه كار كند، آيا با خوارى آن را نگه دارد يا او را زندهبهگور كند.
ابن عباس مىگويد: زن جاهلى هنگام زايمان كنار حفرهاى كه قبلاً به همين منظور كنده
بود، قرار مىگرفت و اگر دختر مىزاييد او را در آن حفره مىانداخت و رويش خاك
مىريخت[13] و شوهرش او را تهديد مىكرد كه اگر چنين نكند، او را طلاق مىدهد.
«يا أَيُّها النَّبِيُّ إِذا جاءَك َ المُـؤْمِناتُ يُبايِعْنَك َ عَلى أَنْ ... لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ ... فَبايِعْهُنَّ »[14]؛
اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن مىآيند كه با تو بيعت كنند كه... فرزند خود را نشكند، با آنها
بيعت كن.
منظور از اولاد در اين آيه دختران است چون يكى از كاربردهاى اولاد، معناى فرزندان اعم
از پسر و دختر است. از اين گذشته، عرب جاهلى پسر را خيلى دوست داشت و او را جز براى
خدايان، آن هم در مواردى بسيار نادر نمىكشت.
فرزدق به جدش، صعصة بن ناجيه مىباليد كه او 360 دختر را از پدرانشان خريده است و
از زندهبهگور شدن نجاتشان داده است او مىگويد:
و منّا الّذى منع الوائدات
فاحيا الوئيد فلم توائد
يعنى: از ماست آن كه زنان را از زندهبهگور كردن دختران باز مىداشت.
پيامبر به او گفت: پاداش تو نزد خدا محفوظ است.[15]
انگيزه زنده به گور كردن دختران
1. ننگ اسارت دختران
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: دختران را مىكشتند از ترس اين كه اسير شوند و در قومى ديگر
بچه بياورند.[16]
زندگى چادرنشينى جاهليت با درگيرى و جنگ همراه بود. در اين جنگها دستههاى پيروز،
زنان و دختران را به اسيرى مىبردند و اسير شدن زن و دختر، سرشكستگى بزرگى براى
دسته مغلوب بود.[17]
2. فقر
قرآن مىفرمايد:
«وَلاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْئاً كَبِـيراً »[18]؛
فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد. ما آنها و شما را روزى مىدهيم. كشتن آنها گناهى بزرگ است.
املاق يعنى فقير شدن، خِطأ يعنى گناه.[19]
بلاد عرب، بيشتر سالها قحطى بود، از اينرو، فرزندان خود را مىكشتند تا ناظر ذلت فقر
و گرسنگى آنها نباشند.[20]
همانطور كه قبلاً اشاره شد، فرزندكشى عرب جاهلى شامل پسران نمىشود.
محروميّت زن از ارث
عرب جاهلى براى دختران، زنان و كودكان حقى از ارث قائل نبود، حق ارث را فقط از آنِ
كسى مىدانست كه بتواند بجنگد و غنيمت به دست آورد.[21]
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: زنى كه شوهرش مىمرد تا يك سال خرجى او را از اصل مال شوهر
مىدادند سپس بدون هيچ ارثى او را بيرون مىكردند، اين حكم ابتدا توسط قرآن امضا شد:
«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْـكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِـيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ
إِخْراجٍ »[22]؛ كسانى كه مىميرند و همسرانى بهجا مىگذارند، براى همسران خود وصيت كنند كه
تا يك سال نفقه آنها داده شود و از خانه اخراج نشوند.
سپس با آيه ارث نسخ شد. در صورت داشتن بچه يك هشتم و در صورت نداشتن بچه
يك چهارم ماتَرَك به او به عنوان ارث تعلق گرفت:
«وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ »[23]؛ براى
آنهاست يك چهارم تركه شما، اگر فرزند نداريد و يك هشتم اگر فرزند داريد.
ازدواج با دختران يتيم
آنها با دختران يتيمى كه خود بزرگ كرده بودند، ازدواج مىكردند و مهريه آنها را
نمىپرداختند:
«اللّهُ يُفْتِـيكُمْ فِـيهِنَّ وَما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِى الكِتابِ فِى يَتامَى النِّساءِ الـلاّتِى
لا تُـؤْتُونَـهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ »[24]؛ خداوند در مورد دختران يتيمى كه حق
آنها را نمىدهيد و ميل داريد كه با آنها ازدواج كنيد، حكم مىكند كه تخلّف نكنيد.
ابن عباس مىگويد: در جاهليت مردى كه دختر يتيمى نزد خود داشت، لباسى روى او
مىانداخت و اگر چنين مىكرد، ديگر تا ابد هيچكس نمىتوانست با او ازدواج كند. در اين
صورت، اگر او زيبا بود با او ازدواج مىكرد و مالش را مىخورد و اگر زشت بود، نمىگذاشت
ازدواج كند تا بميرد و وارث مالش شود.
امام باقر عليهالسلام آيه 19 سوره نساء را به همين معنى تفسير كرده است:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً » يعنى: اى كسانى كه ايمان
آوردهايد، براى شما حلال نيست كه به اكراه از زنان ارث ببريد.
قرآن در جاى ديگر نيز به اين بىعدالتى اشاره مىكند:
«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِى اليَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ »[25]؛ اگر نمىتوانيد
عادلانه با دختران يتيم، زندگى زناشويى داشته باشيد، با زنان غير يتيم ازدواج كنيد.[26]
انواع ازدواج در جاهليت
شكلهاى مختلفى از ازدواج رائج بود:
1. نكاح مهر
اين نوع را اسلام امضاء نمود و قرآن مىگويد: «وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً »[27]؛ صداق
زنان را به ايشان بدهيد.
مهر در جاهليت پولى بود كه مرد به پدر عروس به عنوان بهاى او مىپرداخت و صداق
پولى بود كه به خود زن مىداد.
در اسلام مهر هديهاى است كه شوهر به زن مىدهد، از اينرو، قرآن كلمه «صداق» را به
كار برده است.[28]
در جاهليت؛ زن هيچ حقى نسبت به مهر خود نداشت، قرآن به اين مطلب اشاره مىكند و
مىگويد كه فقط در صورت رضايت زن، مىتوان از آن برداشت كرد:
«فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَىءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِـيئاً مَرِيئاً »[29]؛ اگر زنان راضى بودند، از مَهر
آنها بخوريد كه گواراست.
2. نكاح مُتعه (موقت)
اين نوع ازدواج نيز رائج بود[30] قرآن نيز آن را امضاء كرد:
«فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً »[31]؛ زنانى را كه متعه مىكنيد، اجرتشان
را بدهيد.
مفسران شيعه اين آيه را امضاى نكاح متعه دانستهاند و كلمه استمتاع مؤيد آن است. چون
در متعه بيشتر، تمتّع جنسى مدّ نظر است و اصل تشريع آن نيز در يكى از غزوات مىباشد كه
لشكريان اسلام مدتى از خانواده خود دور افتاده بودند و تعبير از صداق به اجرت نيز مؤيّد
ديگرى است.
علاوه بر اين، ابن عباس و ابىّ بن كعب و ابن مسعود «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ
أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً » قرائت كردهاند كه اجل مسمّى مهمترين فرق بين ازدواج دائم و موقّت است.[32]
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد:
المُتعةُ نزل بها القرآن و جرت بها السنّة من رسولاللّه صلىاللهعليهوآله[33]؛ متعه را قرآن نازل
كرد و سنّت پيامبر خدا بر آن جارى شد.
3. نكاح مقت (يا ارث)
اگر مردى از دنيا مىرفت، پسرانش همسران او را به ارث مىبردند و با آنها ازدواج
مىكردند. البته نه با همسرى كه آنها را به دنيا آورده بود و مادر تنى آنها بود.[34]
اگر پسر ميت كودك بود، زن را در خانه زندانى مىكردند تا كودك بزرگ شود و با نامادرى
خود ازدواج كند يا اگر نمىخواست او را به ازدواج ديگرى در آورد و مهرش را بگيرد.[35]
امام باقر عليهالسلام نيز در اين باره مىگويد:
كان فى الجاهلية فى اوّل ما اسلموا إذا مات حميم الرجل و له امرأة ألقى ثوبه
عليها فورث نكاحها بصداق حميمه كما يرث ماله فنزلت الآية[36]؛ در جاهليت
رسم بود كه هرگاه پدرى مىمرد و زنى داشت، فرزندش جامه خود را بر او مىانداخت و
به همان مهر وارث نكاح او مىشد، چنانكه وارث مالش مىشد، تا اين كه آيه نازل شد.
«وَلا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُ كُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَمَقْتاً
وَساءَ سَبِـيلاً »[37]؛ با همسران پدرانتان ازدواج نكنيد، مگر آنچه گذشته است، كه اين،
كارى زشت و مقت، و بدراهى است.
همانطور كه در حديث فوق آمده است، علامت تمايل وارث به ازدواج با همسر ميت اين
بود كه لباس خود را روى او مىانداخت.
نام نكاح مقت از كلمه مقت كه در آيه آمده است گرفته شده. مقت يعنى خشمگين شدن
ازكار زشتى كه شخصى مرتكب مىشود.[38]
به اين نوع ازدواج، نكاح ارث نيز مىگويند. چون زن را همچون كالايى از اموال ميت
مىدانستند و جزء ميراث او محسوب مىنمودند. در شأن نزول آيه فوق آمده است كه:
يكى از انصار به نام ابوقيس از دنيا رفت و فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج داد.
آن زن گفت: تو را فرزند خود مىدانم و اين كار را شايسته نمىبينم. از اينرو، نزد پيامبر آمد و
كسب تكليف نمود. اين آيه نازل شد و اين نوع ازدواج را تحريم كرد.[39]
علت تحريم آن است كه نامادرى در حكم مادر است و ازدواج با او تجاوز به حريم پدر و
هتك حرمت اوست.[40]
به چنين پسرى كه با نامادرى خود ازدواج مىكرد، ضيزن مىگفتند. ضيزن از ريشه ضيزن
به معناى مزاحم است[41] چون همانطور كه گفته شد، اين نوع ازدواج هتك حرمت پدر است.
4. نكاح مخادنه
خِدن يعنى دوست و همراه و غالبا به معناى معشوق به كار مىرود و جمع آن اَخدان است
و مخادنه يعنى دوست شدن جهت ايجاد رابطه جنسى[42].
بعضى از مردان و زنان بهطور محرمانه باهم دوست مىشدند. اين نوع ارتباط در بين
عرب جاهلى رسميت داشت. تنها، ارتباطى را كه آشكار باشد، عار مىدانستند، در اين نوع
ازدواج، مهر و نفقه نبود.[43]
قرآن نيز ضمن تأييد وجود اين نوع ارتباط جنسى در جاهليت، آن را تحريم كرد:
«وَالُمحْصَناتُ مِنَ المُـؤْمِناتِ وَالُمحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ
أُجُورَهُنُّ مُحْصِنِـينَ غَيْرَ مُسافِحِـينَ وَلا مُـتَّخِذِى أَخْدانٍ »[44]؛ نكاح با زنان پاكدامن از اهل
ايمان يا اهل كتاب براى شما حلال است به شرطى كه اجرت آنها را بدهيد و پاكدامن بمانيد و
از روابط پنهان خوددارى كنيد.
مسافحه همان ارتباط جنسى آشكار است و مقابل مخادنه قرار دارد.
5. نكاح بدل
در جاهليت گاهى دو نفر همسران خود را مبادله مىكردند. اين امر بيشتر در اعياد و ايام
حج به نشانه رفاقت انجام مىشد. اين نوع ازدواج نيز رسميت داشت. و قرآن آن را تحريم
نمود: «لايَحِلُّ ... أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ »[45]؛ حلال نيست كه همسران خود را مبادله كنيد.
البته در معناى آيه اقوال ديگرى نيز ذكر شده است.[46]
6. نكاح بِغاء
در اين نوع نكاح، زن با گرفتن پول با كسى ارتباط جنسى برقرار مىكرد. اين نوع زنها با
آويختن پرچمى بر درِ خانه خود به كسب مشغول مىشدند.
گاه نيز، بعضى براى كسب درآمد، كنيزان را به اين كار وا مىداشتند، كه قرآن صريحا اين
كار را تحريم نمود: «وَلاتُـكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى البِغاءِ »[47].
گاهى نيز زنان اسير كه كسى فديه آنها را نمىپرداخت، براى آزادى خود به اين كار اقدام
مىكردند. اين ارتباط ننگ نبود.[48] قرآن از اين ازدواج تعبير به مسافحه و زنا نموده و از آن نهى
كرده است:
«وَأُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذ لِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنِـينَ غَيْرَ مُسافِحِـينَ »[49]؛ غير از آن
چه ذكر شد، براى شما حلال است كه با اموال خود همسر بگيريد و پاكدامنى كنيد و از زنا
بپرهيزيد.
محصن كسى است كه به صورت مشروع ازدواج مىكند و ضد آن مسافح است[50] و فرمود:
«وَلاتَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِـيلاً »[51]؛ به زنان نزديك نشويد كه زشت است و راه
بدى است.
7. نكاح با محارم
از محارمى كه نكاح با آنها در جاهليت رائج بوده است، همان نكاح ارث يا نكاح با نامادرى
را بايد نام برد و البته جمع دو خواهر را نيز بايد بدان افزود كه خداوند آن رامنع كرد:
«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ ... أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ »[52]؛ جمع ميان دو خواهر بر شما حرام شده است.
ولى نكاح با ساير محارم در بين عرب رائج نبوده است.
تعدد زوجات
جنگهاى پىدرپى و طولانى سبب تقليل مردان و افزايش شمار زنان مىشد. از اينرو،
تعدد زوجات كاملاً رائج بود.[53]
و قرآن نيز ضمن اشاره به اين امر، آن را امضاء مىكند:
«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِى اليَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ
وَرُباعَ»[54]؛ اگر مىترسيد كه درباره يتيمان عدالت نكنيد، با دو يا سه يا چهار زن ازدواج كنيد.
البته آن را در ازدواج دائم به چهار همسر محدود مىكند.
اقسام طلاق
1. طلاق رِجعى
طلاق رجعى در جاهليت رائج بود، از اينرو، گاه مرد بارها به همسر خود رجوع مىكرد و
زن را معلّق مىگذاشت.
قرآن طلاق رجعى را به دو بار محدود كرد:
«الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ »[55]؛ طلاق دوبار است. از آن پس يا
زن را به درستى نگاه داريد يا به نيكى رهايش كنيد.
در شأن نزول آيه از عايشه روايت شده است كه زنى نزد پيامبر آمد و شكايت كرد كه
شوهرش او را پيوسته طلاق مىدهد و رجوع مىكند و او را اينچنين آزار مىدهد. اين آيه
نازل شد.[56]
2. طلاق ايلاء
ايلاء در لغت يعنى قسم خوردن[57] و در شرع بنا بر تعريف امام صادق عليهالسلام، ايلاء آن است كه
مرد قسم بخورد كه با همسرش نزديكى نكند.[58]
از لحاظ زمان، ممكن است ايلاء مطلَق باشد يا مؤبَّد يا براى مدتى.[59]
اين نوع طلاق در جاهليت رائج بود و به خاطر تأديب زن در صورت نافرمانى يا دختر
زائيدن يا مجازات انجام مىشد.[60]
قرآن اين نوع طلاق را تحريم نمود و در صورت انجام و شكايت زن، قاضى مرد را به
پذيرش يكى از دو امر رجوع يا طلاق وادار مىكند:
«لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فآءُو فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِـيمٌ * وَإِنْ
عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِـيعٌ عَلِـيمٌ »[61]؛ براى كسانى كه زنان خود را ايلاء مىكنند، چهار ماه
فرصت است. اگر باز گردند، خداوند آمرزنده و رحيم است و اگر عزم طلاق دارند، خداوند شنوا
و دانا است.
3. طلاق ظِهار
ظِهار آن است كه مرد به همسرش بگويد: أنتِ علىَّ كَظَهْرِ اُمّى.[62] يعنى: تو براى من مثل
پشت مادرم هستى. يعنى همانطور كه مادرم بر من حرام است تو نيز بر من حرام شدى.
در اين صورت زن براى هميشه بر مرد حرام مىشد و حق خروج از خانه را نيز نداشت و با
مرد ديگرى نيز نمىتوانست ازدواج كند. و اين شديدترين نوع طلاق جاهلى بود.
گاهى اين نوع طلاق به خاطر اين بود كه زن دختر آورده است يا از زندهبهگور كردن
دخترش خوددارى كرده. يا مرد، فرزندان زيادى داشت و او را نيز نمىخواست، از اينرو، او را
طلاق ظِهار مىداد تا در خانه بماند و بچههاى او را بزرگ كند و گاهى نيز به خاطر اين بود كه
مهر او را نپردازد.[63]
قرآن اين نوع طلاق را تحريم كرد:
«الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُـنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاّ الـلاّئِـى وَلَدْنَهُمْ
وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً »[64]؛ كسانى كه زنان خود را ظِهار مىكنند، بدانند كه آنها
مادرشان نيستند. مادر، آنهايند كه ايشان را زاييدهاند. آنها سخنى زشت و باطل مىگويند.
در شأن نزول اين آيه آمده است كه خوله بنت ثعلبه، همسر اوس بن صامت نزد
رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمد و گفت: اوس با من وقتى كه جوان و زيبا بودم ازدواج كرد و الآن كه مسن و
صاحب فرزندانى شدهام، مرا طلاق ظهار داده است و من بچههاى كوچك دارم كه اگر به او
واگذارم تلف مىشوند و اگر نزد خود نگه دارم، گرسنه مىمانند. آنگاه چهار آيه سوره مجادله
نازل شد[65] و براى رجوع مرد، كفّاره تعيين نمود:
«وَالَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَماسّا ...
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِـيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَماسّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِـعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ
مِسْكِـيناً »[66]؛ آنهايى كه زنان خود را ظِهار مىكنند، سپس باز مىگردند، بايد پيش از آميزش
بندهاى آزاد كنند و هركس بنده نيابد، پيش از آميزش دوماه روزه پياپى بگيرد و هركس نتواند،
شصت مسكين را اطعام كند.
«يَعُودُونَ لِما قالُوا » يعنى پشيمان مىشوند و مىخواهند جبران كنند. در امثال آمده
است «عاد غيث على ما افسده» يعنى آنچه كه خراب كرده، اصلاح كرد.[67]
4. طلاق عَضل
عضَل عضلاً المرأة يعنى ظالمانه مانع ازدواج او شد.[68]
اگر كسى همسرش را نمىخواست او را طلاق نمىداد و مىزد و زندانى مىكرد و مىگفت:
طلاقت نمىدهم تا آنچه را(يا مقدارى از آنچه را) كه به عنوان مهر از من گرفتهاى، برگردانى.[69]
قرآن اين رفتار را تحريم كرد و فرمود:
«وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ »[70]؛ آنها را زير فشار قرار ندهيد كه مقدارى از
مهريه را از آنها بگيريد.
«وَآتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً »[71]؛ اگر به زنى يك كيسه زر بدهيد، چيزى
از او نگيريد.
امام صادق عليهالسلام مىگويد:
با وجود اين كه نيازى به او نداشت، او را جهت ايذاء نگه مىداشت تا براى آزاديش به او
مالى بدهد.[72]
و در حديثى ديگر مىگويد:
او را مىزد تا با دادن مال، از او طلاق بگيرد.[73]
در قريش رسم بود كه مرد زنش را طلاق مىداد به شرط اين كه بدون اجازه او ازدواج نكند و
شاهد مىگرفت و آن را مكتوب مىكرد و وقتى كه براى زن خواستگار مىآمد، اگر مالى به او مىداد،
با ازدواج او موافقت مىكرد و اگر نمىداد، مانع ازدواج او مىشد و او را به اصطلاح عَضل مىكرد.[74]
عدّه طلاق
زن مطلّقه در جاهليت عدهاى نداشت.[75]
قرآن براى او عدّه قرار داد:
«وَالمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ »[76]؛ زنهاى مطلّقه سه حيض عده نگاه
مىدارند.
قروء جمع قُرء يعنى حيض و همچنين پاك شدن از حيض. اين كلمه از اضداد است.[77]
عدّه وفات
زنى كه همسرش مىمرد، يك سال حق ازدواج نداشت.[78]
قرآن نيز در ابتدا اين حكم را (چنانكه ملاحظه كرديم، نخست امضاء كرد، سپس با آيه زير
آن را منسوخ شناخت:
«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْـكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً »[79]؛
كسانى كه مىميرند و همسرانى دارند، بايد چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارند.
يعنى يك سال به چهار ماه و ده روز تبديل شد.
عادات رائج زنان
از فحواى سخن قرآن چنين فهميده مىشود كه شرك، دزدى از مال شوهران، زنا،
زندهبهگور كردن دختران و نسبت دادن فرزندى كه از راه زنا باردار شدهاند به شوهران خود از
عادات رائج زنان جاهلى بوده است كه خدا از آنها مىخواهد آن را ترك كنند:
«يا أَيُّها النَّبِيُّ إِذا جاءَك َ المُـؤْمِناتُ يُبايِعْنَك َ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَلا يَسْرِقْنَ
وَلا يَزْنِـينَ وَلا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا يَأْتِـينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا
يَعْصِـينَك َ فِى مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِـيمٌ »[80]؛ اى پيامبر،
هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو مىآيند تا بيعت كنند، بر ترك شرك و سرقت و زنا و قتل
فرزند و بهتان و معصيت، با آنها بيعت كن و برايشان طلب آمرزش كن كه خداوند آمرزنده و
رحيم است.
تبرّج
تبرّج از ماده برج است كه در برابر ديدگاه همه آشكار مىباشد.[81]
و «تبرّج» يعنى خودآرائى و نشان دادن زينت به نامحرم.[82]
در جاهليت زنان حجاب درستى نداشتند و دنباله روسرى خود را به پشت سر مىانداختند،
بهطورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشوارهها نمايان مىشد.[83]
و اينچنين نامحرم را به سوى خود جذب مىكردند، از اينرو، زنا حتى بين زنان شوهردار
فراوان بود و تبرجشان تا آنجا بود كه حتى لخت به حج مىآمدند.[84]
نوعى از تبرجشان هم ـ آنطور كه از آيه زير فهميده مىشود ـ آن بوده است كه
خلخالهايى به مچ پا مىانداختند و پاها را به زمين مىكوبيدند و خلخالها صدا مىكرد و از
آن آهنگى برمىخواست و نظر نامحرم را جلب مىنمود:
«وَلايَـضْرِبْنَ بِأَرْجُلِـهِنَّ لِـيُعْلَمَ ما يُـخْفِـينَ مِنْ زِينَتِـهِنَّ »[85]؛ زنان پاها را به زمين نكوبند
كه زينتى را كه پنهان كردهاند، معلوم شود.
خداوند به زنان مسلمان مىگويد مانند زنان جاهليت به خودتمائى نپردازند.
«وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَـرُّجَ الجاهِلِـيَّةِ الأُولى »[86].
در معناى جاهليت اولى در اين آيه اختلاف است:
ابن عباس مىگويد: فاصله بين ادريس و نوح است كه هزار سال مىباشد.[87]
و نيز گفته شده كه زمان حضرت ابراهيم عليهالسلام بود كه زنان لباسهايى بافته از مرواريد
مىپوشيدند و خود را به نامحرمان عرضه مىكردند و جاهليت اُخرى ميان عيسى عليهالسلام و
حضرت محمد صلىاللهعليهوآله است.[88]
زنا
دو نوع زنا در جاهليت وجود داشته است: زناى مخادنه و زناى سِفاح.
مخادنه يعنى دوستى و خِدن يعنى دوست يا دوست پنهانى.[89]
در اينجا مراد اين است كه زنى با مردى به عنوان دوست رابطه پنهانى داشته باشد.
زناى سفاح، زناى آشكار بوده است.
چنانچه قمى مىگويد، مرد زانى را اذيت مىكردند و زن زانى را در خانه حبس مىنمودند تا
بميرد.[90]
ظاهر اين حكم با اندك تغيير در ابتداى اسلام ابقاء شد، به اين ترتيب كه زن و مرد زانى
مجرد را اذيت مىكردند تا توبه كند:
«وَاللَّذانِ يَأْتِـيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَأَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما »[91]؛ زن و مردى را كه
زنا مىكنند، آزار دهيد. اگر توبه كردند و شايسته شدند، رهايشان كنيد.
اذيت نيز با سرزنش و زدن با نعلين بوده است.[92]
زن شوهردار زانى را در صورت شهادت چهار نفر، در خانه زندانى مىكردند تا بميرد:
«وَالـلاّتِى يَأْتِـينَ الفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا
فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى البُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ المَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِـيلاً »[93]؛ زنانى كه زنا
مىكنند، بر آنها چهار شاهد بگيريد. اگر شهادت دادند، آنها را در خانه زندانى كنيد، تا بميرند يا
خداوند براى آنها راه ديگرى قرار دهد.
امام صادق عليهالسلام در كيفيت اين مجازات در آيه اخير مىفرمايد:
در خانهاى حبس مىكردند و غذا و آب به او مىدادند ولى كسى با او صحبت و همنشينى
نمىكرد.[94]
حكم زانى مجرد با آيه زير نسخ شد:
«اَلزّانِـيَةُ وَالزّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِـدٍ مِنْهُما مِاْئَةَ جَلْدَةٍ »[95]؛ زن و مرد زناكار را صد تازيانه
بزنيد.
منابع ومآخذ
1. قرآن مجيد
2. ابوالفتوح رازى، حسين بن على ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، به
كوشش و تصحيح محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد 1367.
3. اصفهانى، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقيق نديم مرعشلى، تهران، بىتا.
4. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، بيروت 1412ق.
5. بروجردى، سيد ابراهيم، تفسير جامع، تهران 1366.
6. ترمانينى، عبدالسلام، الزواج عندالعرب فى الجاهليّة و الاسلام، بيروت 1409ق
7. جرجانى، ابوالمحاسن حسين بن حسن، تفسير گازر، جلاءالاذهان و جلاء الاحزان، تحقيق سيد
جلالالدين حسينى ارموى، تهران 1377ش.
8. حجتى، محمد باقر، بىآزار شيرازى، تفسير كاشف، تهران 1363 و 1366ش.
9. الحرّ العاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه، تحقيق مؤسسه البيت، قم 1409ق.
10. الخورى الشرتونى، سعيد، اقربالموارد فى فصح العربية و الشوارد، منشورات مكتبة آيهالله
المرعشى، قم 1403ق.
11. خويى، بيان در علوم و مسائل كلى قرآن، ترجمه از محمد صادق نجمى و هاشمزاده هريسى،
چاپ پنجم 1375.
12. السيورى، مقداد بن عبدالله، كنز العرفان، تصحيح بهبودى، تهران 1348ق.
13. السّيوطى، جلال الدين، درّ المنثور فى التفسير المأثور، بيروت، دارالفكر 1414ق.
14. شكرى آلوسى، محمود، بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، دارالكتاب، مصر، ج3، 1342ق.
15. شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان، تهران، چاپ اول 1362، چاپ بيست
و چهارم 1378.
16. عاقل، نبيه، تاريخ العرب القديم و عصر الرسول، بيروت 1417ق.
17. على، جواد، المفضل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، بغداد 1976.
18. عياشى، ابوالنظر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى، كتاب التفسير، تهران، بىتا.
19. طباطبائى، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه از سيد محمد باقر موسوى همدانى،
بىجا 1366.
20. طبرسى، فضل بن الحسن، مجمعالبيان لعلوم القرآن، بىجا، 1417ق.
21. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك (الامم والملوك)، تحقيق از محمد ابوالفضل
ابراهيم، بيروت 1967م.
22. فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت 1388ق.
23. فيض كاشانى، سيد محسن حسينى امينى، الاصفى فى تفسير القرآن، مركز النشر، التابع كتب
الاعلام الاسلامى، قم 1418ق.
24. الكلينى، ابوجعفر محمد بن يعقوب، الكافى، تصحيح غفارى، تهران 1391.
25. قمى، على بن ابراهيم بن هاشم، تفسير القمى، قم 1411ق.
26. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت 1403ق.
27. مدير شانهچى، كاظم، آيات الاحكام، تهران 1378.
28. مسعود، جبران، الرائد، دارالعلم، بيروت 1964م.
29. مصطفى، ابراهيم، احمد حسن الزيات، حامد عبدالقادر محمد على النجار، المعجم الوسيط،
استانبول 1392.
30. مكارم شيرازى، تفسير نمونه، چاپ 24، تهران 1371.
31. نورى، يحيى، اسلام و عقائد و آراء بشرى و جاهليت، تهران 1357ش.
32. واعظ كاشفى سبزهوارى، كمال الدين حسين بن على،
مواهب عليه، تفسير حسينى كاشفى،
تحقيق از سيد محمد رضا جلالى نائينى، تهران 1369ش.
[1]. دانشيار دانشگاه تهران.
[9]. شكرى آلوسى، ج2، ص 8؛ على، ج4، ص 634؛ عبدالسلام، ص127.
[13]. بروجردى، ج7، ص 350.
[15]. خوئى، ج5، ص 125؛ مكارم شيرازى، ج11، ص 274.
[19]. فيض كاشانى، الاصفى، ج1، ص 679.
[23]. نساء، آيه 12؛ عيّاشى، ج1، ص 129؛ طبرسى، ج3، ص 59.
[28]. طبرى، ج4، ص 242؛ على، ج4، ص 646؛ طباطبائى، ج4، ص 287.
[32]. سيورى، ج2، ص 174؛ مدير شانهچى، ص 226.
[35]. حجتى و بىآزار، ج2، ص 232.
[36]. فيض كاشانى، الاصفى، ج1، ص 200.
[39]. ابوالفتوح رازى، ج3، ص 348.
[41]. الخورى الشرتونى، ج1، ص 693.
[43]. شكورى، ج2، ص 5؛ على، ج5، ص 546.
[46]. شكرى، ج2، ص 5؛ على، ج4، ص 534؛ عبدالسلام، ص 37؛ طبرسى، ج4، ص 367.
[48]. شكرى، ج2، ص 4؛ على، ج5، ص 540؛ ترمانينى، ص 27؛ نورى، ص 602.
[55]. بقره، آيه 229؛ طباطبائى، ج4، ص 329؛ سيد قطب، ج2، ص 198.
[56]. طبرسى، ج1 و 2، ص 329.
[57]. راغب، 18؛ مصطفى، 25.
[60]. شكرى، ج2، ص 5؛ سيد قطب، ج2، ص 193.
[61]. بقره، آيات 226 و 227.
[65]. كلينى، ج6، ص 156؛ طبرسى، ج9، ص 346؛ سيوطى، درّالمنثور، ج6، ص 180.
[66]. مجادله، آيات 3 و 4.
[68]. راغب، ص 350؛ طبرسى، ج4 و 3، ص 23؛ مصطفى، ص 606.
[72]. طبرسى، ج3 و 4، ص 24.
[74]. طبرسى، ج4 و 3، ص 24.
[82]. مصطفى، ص 46؛ عاملى، ج7، ص 175.
[84]. طباطبائى، ج4، ص 163.
[88]. واعظ كاشفى سبزوارى، ج3، ص 477.
[92]. ابوالفتوح، ج5، ص 288.