خاطره ای از دوران مبارزه با رژیم شاه در تهران در سال 1357
سال 1357 که اوج انقلاب و مبارزه بود، من ماه مبارک رمضان در همین تهران، در خیابان سهروردی، مسجد ولی عصر، منبر می رفتم. امام جماعت هم مرتب فشار می آورد ک چیزی نگویید و ساکت باشید. ما هم گوش نمی کردیم! به هر حال، منبر رفتیم تا روز بیست و دوم. در این روز آمدم سر خیابان، از تاکسی پیاده شدم ، چند قدمی تا در مسجد فاصله بود، همین که آمدم بروم یک مرتبه دیدم چند نفر محاصره ام کردند،گفتند: سوار شو. مرا سوار پیکانی خودشان کردند و راه افتادند. بی سیم هم داشتند. فورا اطلاع دادند که دستگیر شد، تمام شد. بعد آوردند خیابان انقلاب، یک جایی است که مقر پلیس است، ما را بردند طبقۀ بالا و تحویل دادند. یکی ماند بقیه هم رفتند. رفتیم با وی در یک اتاقی، با هم نشسته بودیم، و هر دو ساکت بودیم. بعد یک مرتبه دیدم یک آهی کشید و گفت: از سن 14 سالگی تا امروز نه نمازم ترک شد، نه روزه ام، ولی امروز فهمیدم که مأمور ظلمه هستم! گفتم: الحمد لله که خوب فهمیدی! تا بعد از ظهر ما را آن جا نگه داشتند. بعد آوردند همین جایی که محل کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری بود و دادند تحویل زندان. افطاری مختصری هم به ما دادند. بعد به سلول منتقل کردند ولباس زندانی هم به ما پوشاندند. یک بازجو هم داشتم. کارشان این بود که صبح که می شد می آمدند ما را می بردند و این بازجو هم می آمد و تا نزدیک ظهر حرف می زد، بدون اینکه من صحبتی بکنم! کل صحبت هایش هم در توجیه رژیم بود و می گفت: این حرکات مردم زود گذر است و تمام می شود. نظر مرا هم نمی خواست. تا اینکه یک روز آمدند ما را با همان لباس زندانی از سلول بیرون آورده، گفتند که این آدرسی که از منزلت دادی ، رفتیم برای تفتیش پیدا نکردیم، باید خودت هم بیایی. آپارتمانی بود در محدودۀ خیابان تهران نو. خلاصه، مرا آوردند و آپارتمان را نشانشان دادم. رفتند بررسی کردند و مشتی اعلامیه به دست آوردند و ما را باز گرداندند. بعد منتقل کردند به سلول بزرگ تری که غیر انفرادی بود. در آن جا با آیت الله قاضی خرم آبادی، رئیس کنونی دانشگاه قم، شهید آیت الله شاه آبادی، و حجت الاسلام و المسلمین اختری، امام جمعۀ محترم سمنان هم اتاق بودیم و از آن روزها خاطرات خوشی دارم. به هر حال تا اوایل مهر ما را در بازداشت نگه داشتند. بعد هم آزادمان کردند.
منبع: مصاحبه حضرت آیت الله بهشتی با رادیو فرهنگ، سال 1382